گنجور

 
۳۴۴۱

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۱ - رغبت نظامی به نظم شرف‌نامه

 

... گل آمد در باغ را باز کن

نظامی به باغ آمد از شهربند

بیارای بستان به چینی پرند

ز جعد بنفشه برانگیز تاب

سر نرگس مست برکش ز خواب ...

... سمن را درودی ده از ارغوان

روان کن سوی گلبن آب روان

به نو رستگان چمن باز بین ...

... برافروخته هر گلی چون چراغ

به مرغ زبان بسته آواز ده

که پرواز پارینه را ساز ده ...

... درافکن بدین گردن آن طوق باز

ریاحین سیراب را دسته بند

برافشان به بالای سرو بلند ...

... به فصلی چنین فرخ و سازمند

به بستان شدم زیر سرو بلند

ز بوی گل و سایه سرو بن

به بلبل درآمد نشاط سخن ...

... چنین زد مثل شاه گویندگان

که یابندگانند جویندگان

نظامی چو می با سکندر خوری ...

نظامی
 
۳۴۴۲

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان و نسب اسکندر

 

... چنان دادگر بود کز داد خویش

دم گرگ را بست بر پای میش

گلوی ستم را بدان سان فشرد ...

... که زاهد زنی بود از آن مرز و بوم

به آبستنی روز بیچاره گشت

ز شهر وز شوی خود آواره گشت

چو تنگ آمدش وقت بار افکنی

برو سخت شد درد آبستنی

به ویرانه بار بنهاد و مرد

غم طفل می خورد و جان می سپرد ...

... فرو ماند از آن روز بازی شگفت

ببرد و بپرورد و بنواختش

پس از خود ولیعهد خود ساختش

دگرگونه دهقان آزر پرست

به دارا کند نسل او باز بست

ز تاریخها چون گرفتم قیاس ...

... چو سروی که پیدا کند در چمن

ز گیسو بنفشه ز عارض سمن

جمالی چو در نیم روز آفتاب ...

... پدیدار شد لؤلؤ شاهسوار

چو نه مه برآمد بر آبستنی

به جنبش درآمد رگ رستنی ...

نظامی
 
۳۴۴۳

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۳ - دانش آموختن اسکندر از نقوماجس حکیم پدر ارسطو

 

... نه صرفی که سختی درآرد به حال

همه سختی از بستگی لازم است

چو در بشکنی خانه پر هیزم است ...

... چو منشور اقبال او خواند پیش

درو بست عنوان فرزند خویش

به روزی که طالع پذیرنده بود ...

... ملک زاده با او به هم داد دست

به پذرفتگاری بر آن عهد بست

که شاهی چو بر من کند شغل راست ...

... نتابم سر از رای و پیمان او

نبندم کمر جز به فرمان او

سرانجام که اقبال یاری نمود ...

... ز غالب تر از خویشتن در هراس

شه آن حرف بستد ز دانای پیر

شد آن داوری پیش او دلپذیر

چو هر وقت کان حرف بنگاشتی

ز پیروزی خود خبر داشتی ...

... درختی است شش پهلو و چاربیخ

تنی چند را بسته بر چار میخ

یکایک ورق های ما زین درخت ...

... بده وام او رستی از دام او

شبی نعل بند ی و پالان گر ی

حق خویشتن خواستند از خری ...

نظامی
 
۳۴۴۴

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۴ - پادشاهی اسکندر به جای پدر

 

... که نقش از گزارش ندارد گزیر

چنین نقش بندد که چون شاه روم

به ملک جهان نقش برزد به موم ...

... به ریحان سرسبزی آراسته

ازو بسته نقشی به هر خانه ای

رسیده به هر کشور افسانه ای ...

نظامی
 
۳۴۴۵

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۵ - تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر

 

... گزارنده پیکر این پرند

گزارش چنین کرد با نقشبند

که چون بامداد ان چراغ سپهر ...

... ز جمعی چنین دل پراکنده ایم

دگر حکم شه راست ما بنده ایم

شه دادگر داور دین پناه ...

... برون شد یزک دار دشمن شناس

یتاقی کمر بست بر جای پاس

ستاره درآمد به تابندگی

برآسود خلق از شتابندگی

به یک جای هم روم و هم زنگبار ...

نظامی
 
۳۴۴۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار

 

... چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ

فریبنده راهی شد این راه دور

که بر چرخ هفتم توان دید نور ...

... که آهن در آتش زبونی کند

جوانمرد گل چهره چون سرو بن

ز رومی به زنگی رساند این سخن ...

... چنان به که با او مدارا کنی

بنالی و عذر آشکارا کنی

نباید که آن آتش آید به تاب ...

... کزان خوش نمک تر نیابم کباب

به رغم سیاهان شه پیل بند

مزور همی خورد از آن گوسفند ...

... که زنگی خورد مغز بادام را

سر لفجنان را که آرد به بند

خورد چون سر و لفجه گوسفند ...

... پیاده روان گرد پیل بلند

به هر گوشه ای کرده صد پیل بند

چو آیین پیکار شد ساخته

منش ها شد از مهر پرداخته

ستمگر سیاهی زراجه بنام

ز لشگر گه زنگ بگشاد گام ...

... چو کرد آن زبانی سپه را زبون

نیامد بناورد او کس برون

سر گردنان شاه گردون گرای ...

... به یک زخم آن گرز پولاد لخت

ستد جان از آن آبنوسی درخت

سرو گردن و سینه و پای و دست ...

... سیاهی به کردار نخل بلند

هراسان ازو دیده نخل بند

به خسرو درآمد چو تند اژدها ...

... نهنگ سیاه از میان برکشید

چنان ضربتی زد بر آن نخل بن

که شیر جوان بر گوزن کهن ...

... نگهبان این مار پیکر درفش

زر اندود بر پرنیان بنفش

رقیبان لشگر به آیین پاس ...

... بهر پهلوی پهلوی را سپرد

چپ و راست را بست از آهن حصار

فرو برد چون کوه بیخ استوار ...

... کزان هول دیوانه شد مغز دیو

گره بر گلوها فروبست گرد

ز بی خونی اندامها گشت زرد ...

... ز منقار پولاد پران خدنگ

گره بسته خون در دل خاره سنگ

کمان کج ابرو به مژگان تیر ...

... زمین خسته از خون انجیدگان

هوا بسته از آه رنجیدگان

برآراسته قلب شاه از نبرد ...

... به یک زخم یک زخم چون سگ بکشت

کسی کان چنان دید بنیاد او

تهی کرد پهلو ز پولاد او ...

... دو لشگر به هم برکشیدند کوس

چو شطرنجی از عاج و از آبنوس

تذروان رومی و زاغان زنگ ...

... نیت کرد بر کامگاری درست

طریدی بناورد زنگی نمود

که بر نقطه پرگار تنگی نمود ...

... در آن تاختن لشگر رومیان

به زنگی کشی بسته هر سو میان

سکندر به شمشیر بگشاد دست ...

... ستاده ملک زیر زرین درفش

ز سیفور بر تن قبای بنفش

ز هر سو کشان زنگیی چون نهنگ ...

... فتادند چون پیله در پای مور

که ریبنده کو بار مردم کشد

گهی شم کشد گه بریشم کشد ...

... برآسود ایمن شد از درد و رنج

به عبرت در آن کشتگان بنگریست

بخندید پیدا و پنهان گریست ...

نظامی
 
۳۴۴۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۷ - باز گشتن اسکندر از جنگ زنگ با فیروزی

 

... دگر باره سرسبز شد خاک خشک

بنفشه برآمیخت عنبر به مشک

به عنبر خری نرگس خوابناک

چو کافورتر سر برون زد ز خاک

گشادم من از قفل گنجینه بند

به صحرا علم برکشیدم بلند ...

... ز بس گنج آگنده بر پشت پیل

به صد جای پل بسته بر رود نیل

بدین فرخی شاه فیروزمند ...

... نخستین عمارت به دریا کنار

بنا کرد شهری چو خرم بهار

به آبادی و روشنی چون بهشت ...

... هم اسکندریه ش نهادند نام

چو پرداخت آن نغز بنیاد را

که مانند شد مصر و بغداد را ...

... یکی خانه کافور ناساخته

ز عود گره بارها بسته تنگ

که هر بار از او بود صد من به سنگ ...

... بدین چیرگی تهنیت ساختند

در طعنه بر رومیان بسته شد

همان رومی از بددلی رسته شد ...

نظامی
 
۳۴۴۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۸ - سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا

 

... روان کرد بر کف می ناب را

به نوروز بنشست و می نوش کرد

سرود سرایندگان گوش کرد ...

... گرو گیر کن باده خام را

بساط می ارغوانی بنه

طرب ساز و داد جوانی بده ...

... تمنای کشور ستانیش بود

کمربند ایرانیان سست کرد

به ایران گرفتن کمر چست کرد ...

... یکی را نشان کرد بر نام خویش

برو بست فال سرانجام خویش

دگر مرغ را نام دارا نهاد ...

... سوی بزمگاه آمد از کوه و دشت

به تدبیر بنشست با انجمن

چو سرو سهی در میان چمن ...

... امیدم چنان شد به نیروی بخت

که بستانم از دشمنان تاج و تخت

چه باید رصدگاه دارا شدن ...

... که شه بر مخالف نیارد شتاب

تو بنشین گر او با تو جنگ آورد

بر او تیغ تو کار تنگ آورد ...

... شبیخون تو تا بیابان زنگ

تماشای او تا شبستان تنگ

تو دین پروری خصم کین پرور است ...

... مکن چون کند باطل از حق گریز

کمربند بیداری بخت گیر

کله داری یی کن سر تخت گیر

نباید که بندد تو را این خیال

که دولت به ملک است و نصرت به مال ...

... جهان خوش بدان نیست که آری به دست

به زنجیر و قفلش کنی پای بست

ز عیش خوش آنگه نشانش دهی ...

نظامی
 
۳۴۴۹

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۱ - شتافتن اسکندر به جنگ دارا

 

... به بازی نپیماید این راه را

نگه دارد از دزد بنه گاه را

نیندازد آن آلت از بار خویش ...

... چنین گفت کاین نامور شهریار

کمر بست بر جستن کارزار

چه سازیم تدبیرش از صلح و جنگ ...

... به مردی ز ما برنیارند نام

وگر تاج بستانم از تاجور

به بیداد خود بسته باشم کمر

کیان را کی از ملک بیرون کنم ...

... تو سرو نوی خصم بید کهن

کجا سر کشد بید با سروبن

کهن باغ را وقت نو کردن است ...

... به خصم افکنی پای در نه دلیر

تنوری چنین گرم در بند نان

ره انجام را گرم تر کن عنان ...

... نگهدارد آزرم تخت کیان

به خونریزی اول نبندد میان

سکندر چو در حکم آن داوری ...

... عنان تاب شد شاه پیروز جنگ

میان بسته بر کین بدخواه تنگ

ز شمشیر پولاد چون شیر مست ...

... از این گربه گون خاک تا چندچند

به شیری توان کردنش گرگ بند

جهان یک نواله ست پیچیده سر ...

... نیفتد درین تشت فریاد کس

که بر بسته شد راه فریاد رس

چو فریاد را در گلو بست راه

گلو بسته به مرد فریاد خواه

به ار پرده خود حصاری کنی ...

نظامی
 
۳۴۵۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران

 

... که بدخواه را چون درآرد شکست

بد چرخ را چون کند باز بست

چه افسون درآموزد از رهنمون ...

... گره برزد ابروی پیوسته را

گشاد از گره چشم در بسته را

درو دید چون اژدها در گوزن ...

... سر باز بازان درآرد به ننگ

چه بندم کمر در مصاف کسی

که دارم کمر بسته چون او بسی

دلیر ی کند با من آن نا دلیر ...

... خر از زین زر به که پالان کشد

که تا رخت خر بنده آسان کشد

من آن صید را کرده ام سربلند ...

... به هنگام خود گفت باید سخن

که بی وقت بر ناورد ناربن

خروسی که بیگه نوا بر کشید

سرش را پگه باز باید برید

زبان بند کن تا سر آری به سر

زبان خشگ به تا گلو گاه تر ...

... که از پند او گرم شد شهریار

سخن را دگرگونه بنیاد کرد

به شیرین زبان شاه را یاد کرد ...

... چو گردد ز دولابه نال سیر

رسن بسته در گردن آید به زیر

کدو یی است او گردن افراخته ...

... نباشد ز نان تا دهن راه دور

شکیب آورد بند ها را کلید

شکیبنده را کس پشیمان ندید

نه نیکو ست شطرنج بد باختن ...

... سخن هایی از تیغ پولاد تر

زبان از سخن سخت بنیاد تر

چو شد نامه نغز پرداخته ...

نظامی
 
۳۴۵۱

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۳ - نامه دارا به اسکندر

 

بنام بزرگ ایزد داد بخش

که ما را ز هر دانش او داد بخش ...

... پناهنده را از درش ناگزیر

فروزنده کوکب تابناک

به مردم کن مردم از تیره خاک ...

... جز او حاکمی کی توان یافتن

درود خدا باد بر بنده ای

که افکنده شد با هر افکنده ای ...

... که بوسید دستش سپهر بلند

چو سر بسته شد نامه دلنواز

رساننده را داد تا برد باز ...

... ز هر نکته صد گنج را درگشاد

فرو خواند نامه ز سر تا به بن

برآموده چون در سخن در سخن

نظامی
 
۳۴۵۲

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۴ - پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر

 

... زمین را به مردم برآراست چهر

کمر بست گردش ز گردان سپهر

نیام زمین را به شمشیر آب

برافروخت چون چشمه آفتاب

خداوند بی نسبت بندگی

نه پیری در او نه پراکندگی ...

... ز فرمان او نیست کس را گزیر

خدای اوست ما بنده فرمان پذیر

مرا گر کند در جهان تاجدار ...

... که بر نخل خرما رساند کمند

به بستان گلی راست گردن فراز

که بویی و رنگی دهد دلنواز ...

... جهاندار تنها تو باشی و بس

به هر زیر برگی شتابنده ای ست

به هر منزلی راه یابنده ای ست

به ماری چو من مهره باز ی مکن ...

... تمنای شه آنگه آید به دست

که در روی دریا توان پول بست

چه باید غروری برآراستن ...

... که مردم نیازارد آزاد مرد

نه من بستم اول بدین کین کمر

تو افکندی از سله مار سر ...

... مرا نیز بایست برخاستن

کمر بستن و لشگر آراستن

سپه راندن از ژرف دریا برون ...

... که هر تخت را تخته ای هست پیش

مبین گنبد کوه را سنگ بست

مگو سنگ را کی درآید شکست ...

... زره پوشم ار تیغ بازی کنی

کمر بندم ار صلح سازی کنی

به هر چه آن نمایی تو از گرم و سرد ...

نظامی
 
۳۴۵۳

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۵ - جنگ دارا با اسکندر

 

بیا ساقی از باده بردار بند

بپیمای پیمودن باد چند ...

... رسیدند لشگر به جای مصاف

دو پرگار بستند چون کوه قاف

خسک بر گذرگاه کین ریختند ...

... ز بسیاری لشگر از هر دو جای

فرو بست کوشنده را دست و پای

دو رویه ستادند بر جای جنگ ...

... سرافیل صور قیامت دمید

غبار زمین بر هوا راه بست

عنان سلامت برون شد ز دست ...

... گلوگیر شد حلقه های کمند

ز تاب نفس بر هوا بست میغ

جهان سوخت از آتش برق تیغ ...

... یکی کوه گفتی ز پولاد رست

جناح آنچنان بست در پیشگاه

که پوشیده شد روی خورشید و ماه ...

... بدادن ندارند جان را عزیز

ببندند بر دشمنان راه را

به خاک اندر آرند بدخواه را ...

... عمل بین که پولاد با خاره کرد

نبرید بازوی تابنده هور

ولیکن شد آزرده در زیر زور ...

... به زر کار ما هر دو چون زر کنی

سکندر بدان خواسته عهد بست

به پیمان درخواسته داد دست ...

نظامی
 
۳۴۵۴

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را

 

... جهان گرچه آرامگاهی خوش است

شتابنده را نعل در آتش است

دو در دارد این باغ آراسته

در و بند ازین هر دو برخاسته

در آ از در باغ و بنگر تمام

ز دیگر در باغ بیرون خرام ...

... پر از دود شد گنبد تیز گشت

شب از ماه بربست پیرایه ای

شگفتی بود نور بر سایه ای ...

... به آزرم خشنودی از یکدیگر

بتابند و زان برنتابند سر

چو دارا دران داوری رای جست ...

... همان قاصدان نیز کردند جهد

که بر خون او بسته بودند عهد

سکندر ز دیگر طرف چاره ساز ...

... سنان در سنان رسته چون نوک خار

سپر بر سپر بسته چون لاله زار

گریزندگان را در آن رستخیز ...

... ز بس کشته بر کشته مردان مرد

شده راه بر بسته بر ره نورد

بران دجله خون بلند آفتاب ...

... شب تیره بر روز رخشان نهاد

فرو بسته چشم آن تن خوابناک

بدو گفت برخیز ازین خون و خاک ...

... مبین سرو را در سرافکندگی

چنان شاه را در چنین بندگی

درین بندم از رحمت آزاد کن

به آمرزش ایزدم یاد کن ...

... تو خواه افسر از من ستان خواه سر

سکندر بنالید که ای تاجدار

سکندر منم چاکر شهریار ...

... اگر تاجور سر برافراختی

کمر بند او چاکری ساختی

دریغا به دریا کنون آمدم ...

... سوم آنکه بر زیردستان من

حرم نشکنی در شبستان من

همان روشنک را که دخت منست ...

... برندش بجای نخستینه باز

ز مهد زر و گنبد سنگ بست

مهیاش کردند جای نشست ...

... گهت چون فرشته بلندی دهد

گهت با ددان دستبندی دهد

شبانگه به نانیت نارد به یاد ...

نظامی
 
۳۴۵۵

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۷ - نشستن اسکندر بر جای دارا

 

... جهان جامه ای چون تو نادوخته

بنام ایزد آراسته پیکری

ز هر گوهر آراسته گوهری ...

... نداری دری جز در شهریار

بهرجا که هستی کمر بسته ام

به خدمتگری با تو پیوسته ام ...

... زهی دولت مرد گوهر فروش

بلی کاین چنین گوهر سنگ بست

به دولت توان آوریدن بدست ...

... گزارنده دانای دولت پرست

به پرگار دولت چنین نقش بست

که چون شد سر تاج دارا نهان ...

... همه گنج دارا ز نو تا کهن

که آنرا نه سر بود پیدا نه بن

به گنجینه شاه پرداختند ...

... از آن پهلوانان لشکر پناه

جداگانه با هر یکی عهد بست

که در پایه کس نیارد شکست ...

... چو شه دید کز را ه فرخندگی

بر ایرانیان فرض شد بندگی

در آن انجمنگاه انجم شکوه ...

... نبخشود هرگز خداوند هش

بر آن بنده کوشد خداوند کش

نظاره کنان شهری و لشگری ...

... بر آن رسم و راه آفرین خوان شدند

جهان جوی را بنده فرمان شدند

نشسته جهان جوی با بخردان ...

... نشینندگان جمله برخاسته

کمر بستگان با کمرهای چست

کمر در کمر گفتی از حلقه رست

سیاست گره بسته بر دست و پای

ز هر پیکری مانده نقشی بجای ...

... پی و استخوان گشته هم رنگ توز

سلاح سخن بست و ترکش گشاد

ز جعبه کمان تیر آرش گشاد ...

... چو پیروز باشی مشو در ستیز

مکن بسته بر خصم راه گریز

گه ناامیدی بجان باز کوش ...

... دگر باره درخواست کان هوشمند

در درج گوهر گشاید ز بند

فرو گوید از گردش روزگار ...

... بخواه از خدا حاجت و باز گرد

چه بندی دل خود در آن ملک و مال

که هستش کمی رنج و بیشی و بال ...

... چه باید شدن با سیه مار جفت

دل از بند بیهوده آزاد کن

ستمگر نه ای داد کن داد کن ...

... گرفت آن سخن را مبارک به فال

ز خدمت کشی کرد و بنواختش

بسی گنج زر پیشکش ساختش ...

... ترازو نهادند با سنگ او

شتابندگان از در بارگاه

ستایش گرفتند بر بزم شاه ...

... جز این گرچه نیکی کند بد کند

کشاورز بر گاو بندد لباد

ز گاو آهن و گاو جوید مراد ...

نظامی
 
۳۴۵۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۸ - ویران کردن اسکندر آتشکده‌های ایران زمین را

 

... سپندی بیار ای جهان دیده پیر

بر آتش فشان در شبستان میر

که چشمک زنان پیشه ای میکنم ...

... به ار پای ازین پایه بیرون نهم

نهنبن برین دیک پر خون نهم

گزارنده داستانهای پیش ...

... که باشد در آتشگه آموزگار

کند گنجهایی در او پای بست

نباشد کسی را بدان گنج دست ...

... هر آتشکده خانه گنج بود

سکندر چو کرد آن بناها خراب

روان کرد گنجی چو دریای آب

بر آتش گهی کو گذر داشتی

بنا کندی آن گنج برداشتی

دگر عادت آن بود کاتش پرست ...

... هم آتش فرو کشت و هم زند شست

در آن خطه بود آتشی سنگ بست

که خواندی خودی سوزش آتش پرست ...

... به چاره گری زیرک هوشمند

فسون فساینده را کرد بند

به وقتی که آن طالع آید بدست ...

... برآن اژدها زد چو بر آتش آب

به یک شعبده بست بازیش را

تبه کرد نیرنگ سازیش را

چو دختر چنان دید کان هوشمند

ز نیرنگ آن سحر بگشاد بند

به پایش درافتاد و زنهار خواست ...

... رسن کرده بر گردن آفتاب

به اقبال شه راه بربستمش

همه نام و ناموس بشکستمش ...

... اگر جادویی گر ستاره شناس

ز خود مرگ را برنبندی مراس

نظامی
 
۳۴۵۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۹ - خواستاری اسکندر روشنک را

 

... بتی نار پستان به دست آورد

که در نار بستان شکست آورد

از آن نار بن تا به وقت بهار

گهی نار جوید گهی آب نار ...

... چنین کرد مهد گزارش روان

که چون در سپاهان کمر بست شاه

رسانید بر چرخ گردان کلاه ...

... به سرخی بدل کرد رنگ سیاه

به مرجان ز پیروزه بنشاند گرد

طلای زر افکند بر لاجورد ...

... مگر بر محک زر همی آزمود

شبستان دارا ز ماتم بشست

به جای بنفشه گل سرخ رست

چو آراست آن باغ بدرام را ...

... ببینم که دیدنش فرخنده باد

حصاری کشم در شبستان او

برآرم سر زیر دستان او ...

... چو دستور دانا چنین دید رای

کمر بست و آورد فرمان بجای

ره خانه خاص دارا گرفت ...

... چو آب روان کاید اندر بهشت

بهشتی پر از حور زیبنده دید

فریبنده شد چون فریبنده دید

بدان سیب چهران مردم فریب ...

... تمنای این شغل را ساز کرد

زبان کسان بست ازین گفتگوی

به پای خود آمد بدین جستجوی ...

... به آب زر این نکته باید نوشت

شتربان درود آنچه خر بنده کشت

کمر گوشه مهد او تاج ماست ...

... اگر برده گیرد سرافکنده ایم

وگر جفت سازد همان بنده ایم

ز فرمان او سر نباید کشید ...

... در آن بیعت از بهر تمکین او

به ملک عجم بست کابین او

بفرمود تا کاردانان دهر ...

... سر شیشه و نافه کردند باز

شفق سرخ گل بسته بر سور شاه

طبق پر شکر کرده خورشید و ماه ...

... که نتوان ازو بهتری یافتن

کمر کن سر زلف بر بندگی ش

که فرخ بود بر تو فرخندگی ش ...

... شکر چاشنی گیر گفتار او

فریبنده چشمی جفاجوی و تیز

دوا بخش بیمار و بیمار خیز ...

... که بیدار و با شرم و آهسته بود

ز ناگفتنی ها زبان بسته بود

کلید همه پادشاهی که داشت ...

... شکر ریخت مطرب به رامش گر ی

کمر بست ساقی به جان پروری

ز تری که می رفت رود و رباب ...

نظامی
 
۳۴۵۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر

 

... هنرمند را سر برآرم بلند

کشم پای دیوانه را زیر بند

بپیچم سر از رایگان خوارگان ...

... چو در دشمنی تن زند تن زنم

بنا کردن نیکی از من بود

بدی را بدایت ز دشمن بود

من آن خاک بیزم به غربال رای

که بستانم و باز ریزم به جای

چو دولاب کاو شربت تر دهد ...

... به سنگی رسم سخت بگدازمش

به کشتی رسم تشنه بنوازمش

به خود نامدم سوی ایران ز روم ...

... بدان تا حق از باطل آرم پدید

ز من بند هر قفل یابد کلید

سر حق شناسان برآرم ز خاک ...

... دعا تازه کردند بر جان او

به جان باز بستند پیمان او

از آن بردباری کز او یافتند ...

... شدی بر سر گاه هر صبحگاه

نوازش همی کرد با بندگان

نگه داشت آیین فرخندگان ...

نظامی
 
۳۴۵۹

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳۱ - فرستادن اسکندر روشنک را به روم

 

... که چون ملک ایرانم آمد به دست

نخواهم به یک جا شدن پای بست

به گردندگی چون فلک مایلم ...

... به فرخنده شغلی که فرمود شاه

کمربندم و سرنپیچم ز راه

ولی شاه باید که در کار خویش ...

... در این بوم بیگانه کم کن نشست

مکن خویشتن را بدو پای بست

تو نتوانی این ملک را داشتن ...

... که ترسم دگر باره ایرانیان

ببندند بر خون دارا میان

درآرند لشگر به یونان و روم ...

... چو دشمن درآرد به تاراج دست

بدین چاره شاید بدو راه بست

دگر کین مینگیز در هیچ بوم ...

... ممیران کسی را و هرگز ممیر

چو دستور ازین گونه بنمود راه

سخن کارگر شد پذیرفت شاه ...

... اشارت چنان شد که آرند زود

سخن های سربسته از هر دری

ز هر حکمتی ساخته دفتری ...

نظامی
 
۳۴۶۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳۲ - رفتن اسکندر به جانب مغرب و زیارت کعبه

 

... چو ملک عجم رام شد شاه را

به ملک عرب راند بنه گاه را

به خروارها گنج زر بر گرفت ...

... شتر نیز هم ناقه هم بیسراک

شتابنده چون باد و از گرد پاک

ادیم و دگر تحفه های غریب ...

... که از رزم رستم نیارد به یاد

دوالی بنام آن سوار دلیر

برآرد دوال از تن تند شیر

دلیران ارمن هواخواه او

کمر بسته بر رسم و بر راه او

همه باده بر یاد او می خورند ...

... ز یزدان بر او آفرین کرد یاد

شتابنده تر شد در آن بندگی

سرافراز گشت از سرافکندگی

میان بست بر خدمت شهریار

وزان پس همه خدمتش بود کار ...

نظامی
 
 
۱
۱۷۱
۱۷۲
۱۷۳
۱۷۴
۱۷۵
۵۵۱