گنجور

 
۳۴۰۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸

 

... جای چرخ چارمین می بایدش

ذره ای را بار می ندهد ولیک

ذره ذره زیر زین می بایدش ...

عطار
 
۳۴۰۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

... ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش

ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری

چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش

جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو ...

عطار
 
۳۴۰۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

... چون فتنه آن ماهی چون رهرو این راهی

بار غم اگر خواهی از کون فزون تر کش

خمار و قلندر شو مست می دلبر شو ...

عطار
 
۳۴۰۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

... مرد آن باشد که همچو شمعی

آتش بارد ز ریسمانش

از بسکه در امتحان کشندش ...

... نا کرده هزار امتحانش

در هر صفتش بجوی صد بار

در علم مبین و در عیانش ...

عطار
 
۳۴۰۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

 

... راه غیر خدا مده در دل

بار نفس و هوا منه بر دوش

عاشقی یک دم از طلب منشین ...

عطار
 
۳۴۰۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

... غم کشی بی غمگساری مانده ام

زیر بار عشق او کارم فتاد

لاجرم بی کار و باری مانده ام

در میانم با غم عشقش چو شمع ...

... در نهان و آشکاری مانده ام

زنگبار زلف او مویی بتافت

زان چو مویش تابداری مانده ام ...

... گه به چین در اضطراری مانده ام

چون سر یک موی او بارم نداد

زیر بار مشکباری مانده ام

صد جهان ناز از سر مویی که دید ...

... زلف چون دربند روم روی اوست

من چرا در زنگباری مانده ام

می شمارم حلقه های زلف او ...

... شد فرید از چین زلفش مشک بیز

زان سبب زیر غباری مانده ام

عطار
 
۳۴۰۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰

 

... هر خشت که زیر سر نهادم

جز نام تو بار بر نیاورد

هر داغ که بر جگر نهادم ...

عطار
 
۳۴۰۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

... بس گنج که رایگان نهادم

هر روز هزار بار خود را

در بوته امتحان نهادم ...

عطار
 
۳۴۰۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

... گم شدگی جستم از آن گم شدم

بار امانت چو گران بود و صعب

من سبک از بار گران گم شدم

گم شدم و گم شدم و گم شدم ...

عطار
 
۳۴۱۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

... عمری به سر بگشتم و با آشیان شدم

چون بر نتافت هر دو جهان بار جان من

بیرون ز هر دو در حرم جاودان شدم ...

عطار
 
۳۴۱۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲

 

... منت خدای را که اگر بود و گر نبود

در زیر بار منت هر دون نیامدم

هر بی خبر برون درست از وجود من ...

عطار
 
۳۴۱۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

... کجایی که جز تو پناهی ندارم

چگونه کشم بار هجرت چو کوهی

که من طاقت برگ کاهی ندارم ...

عطار
 
۳۴۱۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

... شاید که کشد چو هست عیسی دم

کز معجزه زنده کرد صد بارم

او یوسف عالم است در خوبی

من دست و ترنج پیش او دارم

هرگز نایم ز بار او بیرون

کز عشق نهاد صاع در بارم

زان روز که درد عشق او خوردم ...

... کو در عالم کسی که برهاند

یکباره ز ناکسی عطارم

عطار
 
۳۴۱۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵

 

... چند گویم کز تو غم خوردم بسی

کین زمان صد بار چندان می خورم

در میان پیرهن مانند شمع ...

عطار
 
۳۴۱۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

... چون خاک ز دست او کنم بر سر

گر نیست مرا غبار درگیرم

چون قصه بوسه با میان آرم ...

... گر باز کنار خواهدم دادن

اول ز هزار بار درگیرم

چون قصد به جان من کند چشمش ...

... هر شب صد ره چو شمع کار از سر

زین چشم ستاره بار درگیرم

هر روز ز لاله زار روی او ...

عطار
 
۳۴۱۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

زیر بار ستمت می میرم

روی در روی غمت می میرم ...

... تا چرا من ز دمت می میرم

من بمیرم ز تو روزی صد بار

تا نگویی که کمت می میرم ...

عطار
 
۳۴۱۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

... گرچه چون کاهی شدم از دست هجر

بار غم از کوه افزون می کشم

دور از روی تو هر دم بی تو من ...

عطار
 
۳۴۱۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

... میان نفس و هوا دست و پای چند زنم

هزار بار برآمد مرا که یکباری

ز دست چرخ فلک جامه پاره پاره کنم ...

... به هر حساب که هستم اسیر خویشتنم

هزار بار به یک روز عقل را ز صراط

به قعر دوزخ نفس و هوا فرو فکنم ...

عطار
 
۳۴۱۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

... وصل را از وعده باور چون کنم

جان ندارم بار جانان چون کشم

دل ندارم قصد دلبر چون کنم ...

... گفته بودی عزم من کن مردوار

برده ام صد بار کیفر چون کنم

عزم کردم وصل تو جانم بسوخت ...

... آن عوض با این محقر چون کنم

گفته ام صد باره ترک روح خویش

چون تو هستی روح پرور چون کنم ...

عطار
 
۳۴۲۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

... همچو مجنون گرد عالم دوست جویان می روم

هر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او

من بدان آموختم وقت سحر زان می روم ...

عطار
 
 
۱
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۱۷۲
۱۷۳
۶۵۵