وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ دوست
... خاطری داشتم القصه چو خرم باغی
لاله عیش شکفته گل شادی بر بار
آه کان باغ پر از لاله و گل یافت خزان
لاله ها شد همه داغ دل و گلها همه خار
برسیده ست در این باغ خزانی هیهات ...
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
ازدیده ز رفتن تو خون می آید
بر چهره سرشک لاله گون می آید
بشتاب که بی توجان ز غمخانه تن ...
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
... حاشا که شود طراوت روی تو کم
نی جوهر حسن لاله است از ژاله
نی زیور خوبی گل است از شبنم
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
... کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن
لاله ست ولی آمده با ژاله قرین
ماهی ست ولی کرده به سیاره قران
وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۳ - در سپاسگزاری
... چاره نماینده آزارها
تاب ده لاله لعلی چراغ
جام گر نرگس زرین ایاغ ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » بیان خوابی و اظهار اضطرابی که ناظر را از راز پنهان از بیصبری خبر داده و داغ ناصبوریش بر جگر نهاده و حکایت مفارقت و شکایت مهاجرت
... عیان از کاسه های چشم اژدر
ز هر سو لاله سیراب از آن بر
شده زهر مصیبت سبزه زارش ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » یاد نمودن ناظر از بزم آشنایی و ناله کردن از اندوه جدایی و شکایت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حکایت طالع نامناسب بیان کردن
... به در یاقوت را در خون نشانید
ز نرگسدان دمیدش لاله تر
زرش رنگین شد از گوگرد احمر ...
... گیاه آسا سری افکنده در پیش
منم چون لاله در هامون نشسته
به خاک افتاده و در خون نشسته ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن ناظر به کوهی که سنگ و شیشهٔ سپهر را شکستی و پلنگش در کمینگاه گردون نشستی
... شده لوح مزار خاکساری
ز داغ بی دلانش لاله محزون
به خاکستر نهاده روی پرخون ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » گرمی شعلهٔ آفتاب در عالم فتادن و مرغ آبی از غایت گرما منقار از هم گشادن و رفتن شاهزاده از مصر به سبزهزاری که از لطف نسیم او روح مسیحا تازه گشتی و با فیض چشمهسارش خضر از آب زندگانی گذشتی
... زبان در ذکر با قمری در اکرام
عیان گردیده داغ لاله تر
به رنگ آینه کافتد در آذر
ز هر جانب فتاده برگ لاله
چو پر خون پرده چشم غزاله ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » آمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهانپناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن
... که دارد مرگ در پی زندگانی
نبیند بی خزان کس لاله زاری
خزان تا نگذرد ناید بهاری ...
وحشی بافقی » ناظر و منظور » نشستن شاهزاده بر تخت شهریاری و بلند آوازه گشتن در خطبهٔ کامکاری و در اختصار قصه کوشیدن و لباس تمامی بر شاهد فسانه پوشیدن
... که یخ در راه او زد شیشه بر سنگ
شکست از سنگ ژاله جام لاله
به خاک افتاد نرگس را پیاله ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۷ - گفتار در رفتار خادمان شیرین به طلب نزهتگاه دلنشین و پیدا نمودن دشت بیستون و خبردادن شیرین را
... بساطش در نقاب گل نهفته
گل و لاله ست کاندر هم شکفته
اگر گلگون در آن گردد عنان کش ...
... اگر سوی ارم شیرین نهد روی
ز لاله رنگ بگریزد ز گل بوی
به باغ خلد اگر شیرین کند جای ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۹ - گفتار در بیرون آمدن شیرین از مشکوی خسرو
... ز بوی عشق پر کردی دماغش
اگر بر گل اگر بر لاله دیدی
نهانی از خودش در ناله دیدی ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد
... به آب می فروشستی غباری
به خرم لاله زاری چون رسیدی
ستادی لختی و جامی کشیدی ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش
... بتی کش خو به دلهای فکار است
کجا میلش به گشت لاله زار است
کسی کش خسرو و فرهاد باید ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
... که سوی بیستون رانی تکاور
که صحرایش سراسر لاله زار است
همه کوهش بهار است و نگار است ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۵ - در ستایش پنهان نمودن راز نهانی که آسایش دو جهانیست
... ادب فرمای عشاق از نکویان
بساط آرای خاک از لاله رویان
بلا پیدا کن از بالا بلندان ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۶ - در توصیف دشتی که رشک گلزار بهشت بود و تفرج شیرین در آن دشت و رسیدن نامهٔ خسرو به او
... هوایش چون دماغ باده نوشان
همه صحرا گرفته لاله و گل
خروش ساری و دستان بلبل ...
... فروغ آتش افزون گشته از آب
ز سنگش لاله های آتشین رنگ
برآورده برون چون آتش از سنگ ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون
... چو شاهین در پی کبکان فتاده
شراب لاله گونشان در پیاله
همه صحرا تو گفتی رسته لاله
زمین از رویشان همچون گلستان ...
... به سد شیرینی آمد عذر خواهش
به کوه آمد نگار لاله رخسار
چو خورشیدی که او تابد به کهسار ...
... وگرچه هم دل بنهفتنم نیست
شنیدم ای نگار لاله رخسار
دلی داری غمین جانی پرآزار ...
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۹ - پاسخ دادن شیرین فرهاد را
... به خاک دشت بس بنشسته ژاله
دمیده لاله چون پر می پیاله
ز خوشه همچو پروین تارم تاک ...