اگر خواهی بماند راز پنهان
به دل آن راز پنهان ساز چو جان
مکن راز آشکارا تا توانی
که اندر محنت و اندوه مانی
حکیم این راز را خود پرده در شد
که رازی کن دو بیرون شد سمر شد
که گل چون راز خویش از پرده بگشاد
به اندک فرصتی در آتش افتاد
در اول نکهت و تابش ببردند
در آخر ز آتشی آبش ببردند
چو کان از کیسه بیرون یک گهر داد
تن خود را به راه سد خطر داد
نخستش پیکر از پولاد سودند
وزان پس گوهرش یغما نمودند
چو راز کوهکن چون کوه شد فاش
به سر افکنده خسرو فکر یغماش
که آن گوهر که در خورد شهان بود
چودل در سینهٔ پاکش نهان بود
چنین گویید کز شیرین و فرهاد
خبر در محفل پرویز افتاد
که از چین چابک استادی قوی دست
که در فرسودن سنگش بود دست
رسیده در بر بانوی ارمن
سر شیرین لبان شیرین پرفن
گشاده دست در کار آزمایی
نموده سحر در صنعت نمایی
ز دست و تیشهٔ آن مرد فسون ساز
شده پولادسای و خاره پرداز
تهی از بیستون کردهست طاقی
چو چرخ بیستون عالی رواقی
ز تیشه نقشهابربسته بر سنگ
که مانی را ز خاطر برده ارتنگ
چنان در کار برده هندسی را
که شسته نامهٔ اقلیدسی را
در این صنعت به شوق زر نبودهست
که با شوق دگر بازو گشودهست
نه بر سیم است چشم او نه بر زر
که افشاند ز نوک تیشه گوهر
چو مزدوران نداند زر پرستی
که هست از باده دیگر به مستی
چنین گویند با آن کس که گفته
نباشد اعتمادی بر شنفته
که شیرین گوشهٔ چشمی نمودهست
به کلی خاطر او را ربودهست
بدان هم نیز میماند از آن رو
که کرد او آنچه در یک مه به نیرو
بود چون خسروی گر کارفرما
نیاید او ز چندین خاره فرسا
به حدی خاطر شیرین برآشفت
که نه خوردش به خاطر ماند و نه خفت
چنانش آتش غیرت بر افروخت
که یاقوتی که بودش بر کمر سوخت
اگرچه غیرت اندرهرتنی هست
برد بر خسرو آتش بیشتر دست
که درویش ارچه غیرتمند باشد
به عجز خویشتن در بند باشد
ولی غیرت چو با قدرت کند زور
حریف ار چرخ باشد نیست معذور
چو شه غیرت کند با قدرت خویش
جهان سوزد ز سوز غیرت خویش
به خلوت شد شه و شاپور را خواند
فزودش قدر و پیش خویش بنشاند
به خود پیچید و گفت ای دانش اندوز
چه گویی چون کنم با این غم و سوز
چه سازم با چنین نا آشنائی
که بگزیدهست بر شاهی گدایی
چه گویم با چنین بی روی و راهی
که خوی افکنده با ظلمت ز ماهی
همانا آن پری را برده دیوی
که پردازد به دیوی از خدیوی
نبودم واقع از طبع زبونش
که آگاهی نبودم از درونش
بر آزادگان نبود ستوده
که بندی دل به کس ناآزموده
کسی با ناسزایی چون دهد دست
سزایش عهد و پیمانی که بشکست
چه خوش گفت آنکه با نا اهل شد خویش
که هرکس خویش کاهد قیمت خویش
به دشمن شهد و با ما چون شرنگ است
تو بینی تا کجا شیرین دو رنگ است
زمین با خصم و با ما آسمان است
تو بینی تا کجا نا مهربان است
تو آنرا بین که با شاهان نپراخت
به نطع خسروی بازی در انداخت
بگویم تا که خونش را بریزید
که با شاهان گدایان کم ستیزند
زمین را بوسه زد فرزانه شاپور
که رای شاه باد از هر بدی دور
مبادا آسمان از خدمتت سیر
همه کارت به وفق رای و تدبیر
جهان را روشنی از اخترت باد
سرگردن کشان خاک درت باد
یکی گستاخ خواهم گفت شه را
به شرط آنکه شه بخشد گنه را
خطا در خدمت شاهان روا نیست
ولی گویم که شیرین را خطا نیست
مگر شیرین نه بهر خدمت شاه
سفر ازمنزل خود کرده چون ماه
مگر نه شهره شد در شهر و بازار
به مهر و الفت شاه جهان دار
مگر نه رنجها در راه شه دید
مگر نه طعنهها از خلق بشنید
به هر چیزی که دید از نیک و از بد
قدم کی بر خلاف دوستی زد
به جرم آنکه بی پیوند و آیین
نیامد با شه او را سر به بالین
به یک ره خسرو از وی دل بپرداخت
ترش رو شد به شیرین، با شکر ساخت
همین جرم آن نگار سیمبر داشت
که از الطاف شاه اندر نظر داشت
که همچون خاصگان شاهش نبیند
چو خاصانش به بانویی گزیند
چو شاه از لطف خود کردش گرامی
ز شکر داد او را تلخکامی
نشاید پیش شاهان گفت جز راست
گر اینجا نیست شیرین خسرو اینجاست
همین با این روشها باورم نیست
که شیرین لحظهای بی شه کند زیست
گمانم کاین حدیث آوازهٔ اوست
هم از نیرنگهای تازهٔ اوست
که خسرو را در اندازد به تشویش
تهی سازد دل پر اندوه خویش
کجا همچون جهانداری جهان را
که شیرین خوش کند جان غمین را
گمانم آنکه آن بیچاره مزدور
بود محنت کشی از خانمان دور
ز سختی لختی آسودهست جانش
که خسرو را کند حق مهربانش
دگر در کشتن آن بی گنه مرد
چه کوشی چون ندانی او چه بد کرد
ز مسکینی که آگاهیت نبود
برو آن به که بد خواهیت نبود
مکن در خون مسکینان دلیری
ز مسکینی بترس و دستگیری
صلاح آن بینم ای شاه جهانگیر
که بفرستی یکی با رای و تدبیر
فرستی نامهای همراه او نیز
عباراتی سراسر شکوهآمیز
هم از آخر نمایی عذرخواهی
دهی امیدش از الطاف شاهی
توقع دارد او نیز ای شهنشاه
کز او یادآوری در گاه و بیگاه
نگویی عهد شیرین بی ثبات است
ز شه موقوف اندک التفات است
که دلگیر از حریم شه برون رفت
دل او داند و او خود که چون رفت
چو آزردیش باشی عذر خواهش
ور از ره رفت باز آری به رامش
به افسون رای خسرو را بر آن داشت
که میباید به شیرین نامه بنگاشت
دبیر آمد به کف بگرفت خامه
پرند چین گشوده بهر نامه
طراز پرنیان نام خدا کرد
که چرخ بیستون را او بپاکرد
فلک از زینت افزا شد ز انجم
خرد در وی چو وهم اندر خرد گم
جهان افروز از خورشید و از ماه
درون آزار عقل و جان آگاه
سر گردن کشان در چنبر او
رخ شاهان عالم بر در او
ادب فرمای عشاق از نکویان
بساط آرای خاک از لاله رویان
بلا پیدا کن از بالا بلندان
خرد شیدا کن از مشکین کمندان
شهت اما نه چون من بندهٔ عشق
دهنده عشق نی افکندهٔ عشق
برون آرا ز عقل عافیت ساز
درون پیرا ز عشق خانه پرداز
یکی را سر نهد در دامن دوست
یکی را خون کند در گردن دوست
به این درد و به آن درمان فرستد
به هر کس هر چه شاید آن فرستد
وزان پس از شه با داد و آیین
سوی بیدادگر بانوی شیرین
نگار زود رنج تلخ پاسخ
بت دیر آشتی، شیرین فرخ
قدح پیمای بزم بیوفایی
نوا پرداز قانون جدایی
به دل سنگ افکن مینای طاقت
به خوی آتش زن کشت محبت
به صورت نازنین و شوخ و چالاک
به دل دور از همه خوبان هوسناک
خریداری شنیدم کردت آهنگ
که نبود در ترازویش به جز سنگ
تو هم دل در هوای او نهادی
گرفتی سنگی و سنگیش دادی
بجز رسوایی خود زین چه بینی
که بر شاهی گدایی برگزینی
خوش است این رسم با شاهان گرانی
به مسکینان بیدل مهربانی
نه با شاهی که از شاهی گذشتهست
به پیشت خط به مسکینی نوشتهست
خوش است این شیوه با عالم بگویی
به یک جانب نهادن زشت خویی
نه دل پرداختن از شاه عالم
نشستن با گرانی شاد و خرم
مرا از خلق عالم خود یکی گیر
ز افزونی گذشتم اندکی گیر
خوش است این ره به طبع خلق بودن
مدارا با همه عالم نمودن
نه از سر بازکردن سروری را
گزیدن رند بی پا و سری را
چو شه را گوهری ارزنده باشی
گدایی را نیرزد بنده باشی
از این بگذشته از یاران جدایی
به هر بیگانه کردن آشنایی
خلل آرد به ملک خوبرویی
گرفتم من نگفتم خود نکویی
گرفتم کز شکر آزرده بودی
که از رشکش بسی خون خورده بودی
نشاید در هلاک خویش کوشی
چنین از رشک شکر زهر نوشی
چو غیرت دامنت ناچار بگرفت
به رغم گل نشاید خار بگرفت
مرا کام دل و جان از شکر نیست
به غیر از شهوت تن بیشتر نیست
از آن آتش که عشقت در من افروخت
وجودم جمله از سر تا قدم سوخت
تو خود نفشانی و نپسندیم نیز
که خویش آبی زنم بر آتش تیز
چو شیرین همچو فرهادیش باید
چرا پرویز را شکر نشاید
چرا دست و دل از انصاف شویی
مرا فرمایی و خود را نگویی
تو تا در فکر خویش و کام خویشی
نه خصم من که خصم نام خویشی
به رغم من به هر کس آشنایی
به من گر دشمنی با خود چرایی
ز من از بیم بدنامی گذشتی
به نام دیگران بدنام گشتی
نیالودی گرفتم دامن پاک
چه سازی زین که خوانندت هوسناک
دو رویی گرچه خوی نیکوان است
ولیکن خوبرویی را زیان است
به کام دوستان بد نام بودن
از آن بهتر که دشمن کام بودن
کنون با شکوههای من چه سازی
به طعن و خنده دشمن چه سازی
مرا گر چون تو طبعی بیوفا بود
کنونم جای چندین طعنهها بود
ولیکن چون مرا آن طبع و خو نیست
اگر حرف بدی گویم نکو نیست
اگرچه تا مرا این طبع و خو بود
سپهرم برخلاف آرزو بود
کجا در دوستی برخود پسندم
که همچون دشمنانت بردوست خندم
به نیکویی بدت را میشمارم
به شیرینی به زهرت رغبت آرم
نهم بر خویش جرمی کز تو بینم
گل افشانم به خاری کز تو چینم
فریبم خاطر خود گاه و بیگاه
که باشد در دل سنگ توام راه
به صورت گرچه تلخی میفزایی
نهانم کام جان شیرین نمایی
به عین دلبری دل مینوازی
بری در آتش اما پخته سازی
مثل زد دلبری دیوانهای را
که ماند عشق مکتب خانهای را
نخست استاد با طفلی کند خوی
که از طفلی به دانش آورد روی
کند در دامن او قند و بادام
که یکسر تلخ نتوان کردنش کام
چو اندک خو به دانش کرد کودک
کند تلخی فزون شیرینی اندک
به دانش هر چه آنرا میل جان خواست
به سختی این فزود از مرحمت کاست
چو یکسر خو به دانش کرد و فرهنگ
بدل گردد به صلح و دوستی جنگ
بتان را نیز با دل داستانهاست
به فرهنگ محبت ترجمانهاست
دهند اول ز عیاری فریبش
از آن چشم و ذقن بادام و سیبش
ز راه و رسم دلداری در آیند
چو میل افزود بر خواری فزایند
وفا چندان که ورزد عاشق زار
شود بی مهرتر دلدار عیار
چو یکسر خاطرش با خویشتن دید
چو یک جان با خود او را در دو تن دید
به کلی جانب او آورد روی
به کام او ز عالم برکند خوی
مرا نیز از جفایش شکوهها بود
چو نیکو دیدم آن عین وفا بود
اگرچه هر چه را نیکو بر آن خوست
به حکم آنکه را نیکوست نیکوست
ولیکن من نگویم خوش میندیش
که شه را فرقها باشد ز درویش
بر آن سنگین دلت از بس فغان کرد
دلم گفتی که کوبد آهن سرد
گدایی تا چه حیلت کار فرمود
که آهن نرم گشتش همچو داود
نه عارت بود ای ناسفته گوهر
که شاهان بر نشانندت بر افسر
چرا ننگت نمیآید بدین حال
که مسکینی در آوردت به خلخال
اگر رخش هوس زینگونه دانی
به رسوایی کشد کار تو دانی
قلمزن چون به کار نامه پرداخت
شه از خاصان غلامی را روان ساخت
بدادش نامه و گفت برانگیز
دل مجروح شیرین را نمک ریز
اگر خواهی که آساید دل شاه
نباید هیچت آسودن در این راه
گرفت از شاه و چون سیلی برانگیخت
بنای طاقت شیرین ز هم ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی مفهوم راز و عشق پرداخته و به داستان خسرو و شیرین اشاره میکند. راز عشق باید در دل محفوظ بماند و نباید آشکار شود، زیرا در آشکار شدن آن، درد و اندوه به همراه دارد. حکیم به بیان این موضوع میپردازد که اگر راز عشق فاش شود، عواقب و خطراتی به دنبال خواهد داشت.
در داستان، خسرو نسبت به شیرین دچار غیرت و احساساتی قوی میشود و برای حل مشکلات باید با حکمت برخورد کند. در عین حال، عشق نیز با چالشهایی مانند جدایی و غم و اندوه همراه است. متن توصیه میکند که در عشق، به دقت و با احتیاط برخورد شود و نباید اجازه داد که احساسات از کنترل خارج شوند، زیرا این میتواند منجر به عواقب ناگواری شود.
سرانجام، داستان همچنین به تلاشها و کنشهای شخصیتها اشاره دارد و ضرورت برقراری ارتباط و همدلی را در شرایط دشوار نشان میدهد. این مباحث به عشق و دوستی و چالشهای آن مربوط میشود و اهمیت صبر و تدبیر در روابط انسانی را برجسته میکند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی رازی در دل نگهداری، باید آن راز را به اندازه جانت محافظت کنی و به کسی نگوئی.
هوش مصنوعی: هرگز رازی را به راحتی فاش نکن، چون ممکن است در زمان سختی و غم به آن دچار شوی.
هوش مصنوعی: حکیم به درون خود نگریسته و به رازی پی برده است که وقتی آن را بیان کند، به نتیجهای شگفتانگیز میرسد.
هوش مصنوعی: گل زمانی که راز درونش را فاش کرد، خیلی زود در آتش عشق گرفتار شد.
هوش مصنوعی: در ابتدا زیبایی و درخشندگی او را جذب کردند، اما در پایان، او را با آتش ویران کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که درون کیسه یک گوهر خارج شد، جان خود را به خاطر عبور از مشکلات و خطرات فدای آن کرد.
هوش مصنوعی: اولین قدم، ساختن بدنی از فولاد است و سپس از آن، جواهرهای درونش را به سرقت میبرند.
هوش مصنوعی: چون کَس کوهنورد آوازش را بلند کرد و رازها را آشکار کرد، شاه با اندیشهاش به سر فرود آورد.
هوش مصنوعی: گوهری که در وجود پادشاهان است، زمانی که در دل فردی پاک و خالص پنهان شده باشد، از ارزش و ارزشمندی خاصی برخوردار است.
هوش مصنوعی: در محفل پرویز، خبری از عشق شیرین و فرهاد به گوش رسید.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که به شدت ماهر و توانمند است. او چنان استعدادی دارد که میتواند سنگ را فرسوده کند، نشاندهنده قدرت و مهارت او در کارهای سخت است. این افراد با تکیه بر تواناییهای خود، قادرند بر مسائل دشوار غلبه کنند و به موفقیت برسند.
هوش مصنوعی: به نزد بانوی ارمنی رسیدهام که لبانش همچون عسل شیرین است و زیباییاش دلربا و جذاب.
هوش مصنوعی: دستت را در کارهای آزمایشی باز بگذار و در هنرهای خود شکوه و زیبایی نشان بده.
هوش مصنوعی: این مرد با دستان و تیشهاش کارهای شگفتانگیزی انجام داده و آهن را به شکلهای زیبا و پیچیده درآورده است.
هوش مصنوعی: فراخنای آسمان به مانند طاقی است که از دیوارههای بینهایت و بلندی برخوردار است و در آن خبری از کوههای بیستون نیست.
هوش مصنوعی: از تیشه و ابزارهایی که بر روی سنگ نقشهایی ایجاد کردهاند، یاد مانی را از ذهن برده است و او را به فراموشی سپرده است.
هوش مصنوعی: او بهگونهای از هندسه استفاده کرده که گویی نامهٔ اقلیدس را پاک کرده است.
هوش مصنوعی: در این هنر، انگیزهی دیگری غیر از طمع به طلا موجب شده است که تلاش کند و بیفتد به کار.
هوش مصنوعی: چشمان او نه به زیبایی نقرهای خیره است و نه به طلا، بلکه با نبوغ و تلاش خود، با نوک تیشه گوهری را به دست میآورد.
هوش مصنوعی: مثل کارگرانی که نمیدانند طلاپرستی چیست، در حالتی از مستی قرار دارند که از نوشیدنی دیگری نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: چنین میگویند که با کسی که به گفتههایش اعتماد نیست، نباید صحبت کرد.
هوش مصنوعی: شیرین با نگاهی کوتاه و پرمعنا دل او را بهطور کامل captivated کرده است.
هوش مصنوعی: بدانیم که او به خاطر قدرتی که در یک ماه انجام داده، همچنان به همین حالت باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به مقام و قدرت برسد، اما کارفرما و سرپرست او در کارها مشارکت نداشته باشد، دلیلی بر برتری او نیست و او در میان مشکلات و چالشها درمانده خواهد شد.
هوش مصنوعی: خیلی ناراحت و آشفته شد که نه توانست چیزی بخورد و نه خوابش برد.
هوش مصنوعی: غیرت و شجاعت او به قدری شعلهور شد که حتی یاقوتی که بر کمرش بود، در اثر آن سوخت.
هوش مصنوعی: اگرچه در دل هر انسانی غیرت وجود دارد، اما بر توانایی و قدرت فراوان خسرو، آتش و چالش بیشتری وارد میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه درویش ممکن است انسان غیرتمندی باشد، اما به خاطر ناتوانی خود، در محدودیت و وابستگی قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که غیرت با قدرت همراه شود، حتی اگر حریف قوی باشد یا زمانه علیه تو باشد، هیچ عذری پذیرفته نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که حاکم با تمام قدرتش به غیرت بیفتد، دنیا را از شدت غیرت خود میسوزاند.
هوش مصنوعی: شاه به تنهایی شاپور را فراخواند و به او مقام و جایگاه بیشتری داد و او را در نزد خود نشاند.
هوش مصنوعی: او در خود فرو رفت و با خودش گفت: ای کسی که علم میآموزی، دربارهٔ این درد و غم چه باید بگوید یا چه کار باید بکند؟
هوش مصنوعی: من با این بیاحساسی چه باید بکنم که گدایی توانسته بر تخت شاهی بنشیند.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم وقتی کسی را میبینم که نه زیباست و نه راهی روشن دارد، گویی که سایههای تاریکی بر او افتادهاند.
هوش مصنوعی: به راستی آن موجود زیبا به دستان دیوی گرفتار شده که به دیو دیگر خدمت میکند.
هوش مصنوعی: من از ذات و طبیعت او بیخبر بودم، چون هیچ آگاهی از درونش نداشتم.
هوش مصنوعی: آزادگان به هیچ وجه شایسته نیستند که دل خود را به دست کسی نااستوار بسپارند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیگری توهین کند، باید عواقب کارش را بپذیرد و بداند که نقض عهد و پیمان کرده است.
هوش مصنوعی: کسی به درستی گفته است که وقتی انسان با افراد نالایق و نادان ارتباط برقرار کند، در واقع ارزش و مقام خود را کاهش میدهد. هر فردی با انتخابهای نادرست و روابط نامناسب، به خود آسیب میزند و به نوعی ارزش خود را پایین میآورد.
هوش مصنوعی: دشمن برای خود شیرینی و خوشی دارد، اما با ما مثل تلخی و زهر رفتار میکند. تو خود ببین که چقدر این دو رنگی و دوگانگی در رفتار وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمین در مقابل دشمن و در کنار ما از آسمان بالاتر است و تو میبینی که تا کجا بیرحم و سختگیر است.
هوش مصنوعی: به آنچه میبینی توجه کن که او با پادشاهان تعامل نداشت و در میدان سلطنت بازی را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: بگویم که خونش را بریزید، زیرا او با پادشاهان درگیر نمیشود و فقط به گدایان مقابل خود میپردازد.
هوش مصنوعی: شاپور فرزانه با احترام و محبت به زمین بوسه زد تا نشان دهد که به حکمت و رای صحیح شاه اهمیت میدهد و از هرگونه بدی و نادرستی دور است.
هوش مصنوعی: نکند که آسمان از خدمت تو خسته شود و همه کارهایت طبق فکر و برنامهات به خوبی پیش نرود.
هوش مصنوعی: روشنی و روشنایی جهان از ستاره توست، و مانند پرچمی که با باد در حال رقص است، خاک در آستانه تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: میخواهم با جسارت چیزی را به پادشاه بگویم، به شرط اینکه او گناه من را ببخشد.
هوش مصنوعی: اشتباه در خدمت و اطاعت از پادشاهان پذیرفته نیست، اما من میگویم که اشتباه شیرین (درباره خودش یا دیگران) قابل قبول است.
هوش مصنوعی: شیرین برای خدمت به شاه، مانند ماه از خانهاش بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: آیا این حقیقت نیست که به خاطر محبت و دوستی، در بین مردم و در بازار به شهرت رسیده است؟
هوش مصنوعی: آیا او رنجها را در مسیر دستیابی به مقام معنوی تجربه نکرد؟ آیا او به طعنهها و کاستیهای دیگران گوش نداد؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که میبیند، چه خوب و چه بد، قدمی بر خلاف دوستی برنمیدارد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او بدون رابطه و قاعدهای نزد پادشاه نیامد، به ناچار باید بر روی بالینی دراز بکشد.
هوش مصنوعی: یک پادشاه به خاطر شیرین، که دلش را به او داد، با دلگیری و ناراحتی به او نزدیک شد و در این حال سعی کرد با گفتگو و محبت او را راضی کند.
هوش مصنوعی: آن زیبای نقرهای همین گناه را داشت که از محبتهای شاه در نظر او بود.
هوش مصنوعی: کسی که مانند دیگران در برابر پادشاه قرار میگیرد، نمیتواند مانند خاصان و نزدیکان او به انتخابی افتخارآمیز دست یابد.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه با لطف و مهربانیاش او را ارجمند و ارزشمند کرد، او به عنوان تقدیر از این محبت، تلخیهای زندگی را فراموش کرده و شکرگزار شد.
هوش مصنوعی: نباید در حضور پادشاهان جز حقیقت بیان کرد، زیرا اگر اینجا شیرین و خسرو نباشند، هیچ چیز دیگری ارزش گفتن ندارد.
هوش مصنوعی: با این روشها، برایم قابل قبول نیست که شیرین بتواند بدون عشق و احساس، زندگی کند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این صحبت، سخنانی درباره شهرت اوست و همچنین به نیرنگها و فریبهای جدیدش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که کسی باعث میشود خسرو به اضطراب بیفتد و دلش را از غم پر کند.
هوش مصنوعی: کجا میتوان کسی را یافت که بتواند دنیا را به اندازهای شیرین کند که روح انسانهای غمگین را شاداب کند؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد آن بیچاره مزدور که دور از خانهاش رنج میبرد، به مشکلات و سختیها دچار شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر دشواریهایی که دارد، جانش در یک لحظه آرامش پیدا میکند، زیرا عزیزش به او محبت میکند.
هوش مصنوعی: دیگر تلاش نکن که آن انسان بیگناه را بکشید؛ زیرا نمیدانی او چه خطایی مرتکب شده است.
هوش مصنوعی: از دست کسی که نمیداند در چه وضعیتی قرار دارد، بهتر است دوری کنی؛ چون آن فرد به تو خیر نمیخواهد.
هوش مصنوعی: در برابر بیپناهی و ضعف افراد ضعیف جسارت نکن و از حال آنها ترس داشته باش، بلکه به آنها کمک کن.
هوش مصنوعی: به نظرم بهتر است ای پادشاه بزرگ، کسی را با فکر و تدبیر بفرستی.
هوش مصنوعی: نامهای را برای او میفرستی که شامل جملات پر از شکوه و زیبایی است.
هوش مصنوعی: در این شعر، شخصی از طرف خود و دیگران از دل نرم و بخشندگی شاه طلب عذرخواهی میکند و به امید دریافت محبت و لطف او است. او میخواهد که شاه، با نظر مهربانانهاش بر مشکلات و کاستیها غلبه کند و آنها را ببخشد.
هوش مصنوعی: او از تو انتظار دارد که همیشه در جاهای مختلف به یاد او بیفتی و او را فراموش نکنی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که پیمان یا قولی که بسته شده، پایدار نیست و به نظر میرسد که توجه کمتری به آن میشود.
هوش مصنوعی: دل او از فضای شه رنجیده و به بیرون رفته است، و فقط خودش میداند چه حسی دارد و چطور این کار را کرده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی را آزار دادهای، از او عذرخواهی کن، و اگر از راه رفتهای و به سر جای خود بازگشتی، به آرامش برگرد.
هوش مصنوعی: خسرو تحت تاثیر جادو و افسون قرار گرفت و تصمیم گرفت که باید نامهای به شیرین بنویسد.
هوش مصنوعی: معلم به محل کارش آمد و قلم را در دست گرفت و آماده شد تا نامهای بنویسد.
هوش مصنوعی: پارچهای از جنس پرنیان با نام خداوند تزئین شده است، زیرا اوست که این جهان بیستون را شکل و سامان بخشیده است.
هوش مصنوعی: آسمان با زیبایی ستارگان مزین شده و در آن، خرد مانند خیالی در دل خرد گم شده است.
هوش مصنوعی: عالم روشن از نور خورشید و ماه است و در این میان، آزار روح و عقل را میشناسد و از آن آگاه است.
هوش مصنوعی: سرهای بلند و کشیده در دایرهای قرار دارند که او ایجاد کرده است و چهرههای پادشاهان دنیا در مقابل او هستند.
هوش مصنوعی: عاشقان باید از خوشخلقان و نیکوکاران درس بگیرند و زمین را با زیباییهای گلهای لاله زینت بخشند.
هوش مصنوعی: دشمنان را به بلا و مصیبت دچار کن و دلهای بیمار را از عشق و زیبایی پر کن.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند من نیست، چون من بندهای هستم که عشق را میدهم، اما تو خود عشق را افکندهای.
هوش مصنوعی: خارج را با عقل و درایت زیبا کن و درون را با عشق آراسته و تبدیل به محیطی دلنشین ساز.
هوش مصنوعی: یک نفر خود را به دوست میسپارد و در آغوش او آرامش مییابد، در حالی که نفر دیگری به خاطر عشق و عاطفهاش نسبت به دوست، خود را به زحمت و رنج میاندازد.
هوش مصنوعی: هر کسی دردی دارد و به دنبال درمانی است، بنابراین هر فردی به دیگران کمک میکند و هر چه در توان دارد، برای حل مشکلات آنها ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه با عدالت و اصول خود پیش رفت، به سوی بیدادگری که زنی شیرینسخن است، راه مییابد.
هوش مصنوعی: عشق نازک و حساس گاهی جوابهای تلخی میدهد، در حالی که معشوق با تاخیر به آشتی میآید و این موضوع باعث دلخوشی و شادابی در زندگی میشود.
هوش مصنوعی: جامی که در مراسم بیوفایی پر میشود، آهنگی را میسازد که قانون جدایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: با قلبی محکم عشق را به خود جذب کن و با شدت به احساسات خود توجه کن.
هوش مصنوعی: شخصی با چهره زیبا و خوش روحیه، به دل خود که از دیگران دور است، آرزوهای شیطنت آمیز و جذب کننده ای دارد.
هوش مصنوعی: شنیدم که کسی برای خرید به بازار آمد، اما در ترازوی او، چیزی جز سنگ نبود.
هوش مصنوعی: تو هم احساسات خود را به عشق او سپردی و در عوض، باری از مشکلات و سختیها را تحمل کردی.
هوش مصنوعی: به غیر از رسوایی و ننگ، چه چیز دیگری میتوانی ببینی که بر یک پادشاه، گدایی را انتخاب کنی؟
هوش مصنوعی: این رفتار خوشایند است که اگر شاهان ثروتمند با دلهای مهربان به مسکینان بیرحم محبت کنند.
هوش مصنوعی: نه با کسی که روزگاری پادشاه بوده و حالا از مقامش کاسته شده، به تو پیامی نوشته است.
هوش مصنوعی: این روش خوب است که با دیگران صحبت کنی و بگویی که کارهای زشت را به یک طرف بگذارند و از آنها دوری کنند.
هوش مصنوعی: نه دلی برای عشق ورزیدن دارم و نه تمایل به زندگی در کنار پادشاه. نشستن با ثروتمندان و شاد بودن برایم لذتی ندارد.
هوش مصنوعی: متن اشاره دارد به اینکه از میان همهی انسانها، تنها یکی را برای خود انتخاب کن و به جای اینکه به زیاد بودن افراد توجه کنی، بر روی همان یک نفر تمرکز کن و به او اهمیت بده.
هوش مصنوعی: این مسیر دلپذیر است، زیرا با برخورد ملایم و مدارا میتوان با تمام جهان ارتباط برقرار کرد و همه را در کنار هم داشت.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که شخصی نمیتواند با خودخواهی و بدون تلاش، مقام و رتبهای بالا به دست آورد. برای رسیدن به بزرگی و سروری، نیازمند استعداد، تلاش و ویژگیهای خاص هستیم، و نمیتوان فقط با کلاهبرداری یا فریب به اهداف بزرگ رسید.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه دارای گوهر و ارزشمندی باشد، ارزش گدایی کمتر از آن است که بندگی کند.
هوش مصنوعی: از دوستان که جدا شویم، به راحتی میتوانیم با هر بیگانهای ارتباط برقرار کنیم.
هوش مصنوعی: من زیباییهای زندگی را به خاطر نقصهایی که دارد، نادیده نگرفتم و هرگز نگفتم که خودم خوب هستم.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که به خاطر حسادتت، آزرده خاطر شدهبودیو به همین دلیل، خیلی از غمها را تحمل کرده بودی.
هوش مصنوعی: نباید به خاطر حسادت خود در حرکات و رفتارت به خود آسیب برسانی، زیرا این کار مانند نوشیدن زهر به جای شکر خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی غیرت به دامنت چنگ میزند، ناگزیر از آن هستی که مانند گل نمیتوانی خار را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: من از زندگی و خواستههای دلم جز لذت جسمانی چیز دیگری نمیخواهم.
هوش مصنوعی: آتش عشق تو در وجودم شعلهور شده و تمام وجودم از سر تا پا در آتش سوخته است.
هوش مصنوعی: تو خود به خودت اجازه میدهی و ما هم نمیپسندیم، چون که خودم آتش تند را با آب خاموش میکنم.
هوش مصنوعی: اگر شیرین مانند فرهاد باشد، چرا پرویز باید شکر و محبت را از آن خود نکند؟
هوش مصنوعی: چرا تو خود را از انصاف دور میکنی و به من میگویی که انصاف داشته باشم؟
هوش مصنوعی: اگر مشغول فکر و خواستههای خودت باشی، تو دشمن من نیستی، بلکه دشمن نام و شخصیت خودت هستی.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من از او ناراضی هستم، او با هر کسی آشنا میشود. اگر با من بدی کند، دلیلی برای این کار ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از بدنام شدن، از من فاصله گرفتی، اما به خاطر نام دیگران در نهایت خودت بدنام شدی.
هوش مصنوعی: من دامن پاکی را آلوده نکردم، چه فایدهای دارد به این که تو را با نام هوسناک بنامند؟
هوش مصنوعی: دو رویی، هرچند که در برخی افراد نیکو به نظر میرسد، اما به زیبایی و خوبی چهره آسیب میزند.
هوش مصنوعی: بهتر است که در نزد دوستان، به خاطر نداشتن شهرت بد، با آرامش زندگی کنیم، تا اینکه به خاطر جلب رضایت دشمنان خود، به مشکل بیفتیم.
هوش مصنوعی: اکنون با زیباییها و افتخارات من چه برخوردی خواهید کرد؟ و نسبت به تمسخر و خندههای دشمن چه خواهید کرد؟
هوش مصنوعی: اگر مانند تو طبع و خصلت بیوفایی داشتم، اکنون در جایگاه من پر از انتقاد و طعنه بود.
هوش مصنوعی: اما از آنجا که من این ویژگی و خصلت را ندارم، اگر سخن ناپسندی بر زبان آورم، مناسب نیست.
هوش مصنوعی: هرچند که این سرشت و خلق و خوی من است، اما سرنوشت من بر خلاف آرزوهایم رقم خورده است.
هوش مصنوعی: متن بیانگر این است که فرد در دوستی به حدی خودخواه است که اگر بخواهد، میتواند به همان اندازه که دشمنانش در برابر او خندیدند، به دوستانش نیز بخندد. به عبارت دیگر، او در روابط دوستانهاش هم برای خودخواهی و منافع شخصیاش رفتار میکند و حتی ممکن است به دوستانش لطمه بزند.
هوش مصنوعی: من تو را به نیکی و زیبایی میشمارم و به شیرینی باعث جلب توجه و علاقهام به تو میشوی.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساسی است که فردی به کسی دارد. او میگوید که با وجود اینکه از طرف او احساس درد و رنج میکند، اما همچنان عشق و محبتش را ابراز میکند. به عبارت دیگر، حتی اگر از طرف محبوبش آسیب ببیند، باز هم به خاطر یاد او و زیباییهایش، احساس خوبی دارد و از آن لذت میبرد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات خودم را فریب میزنم که در دل سنگی تو، جایی برای من وجود دارد.
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر به من تلخی میزنی، اما در باطن برای روح و جانم شیرینی میآوری.
هوش مصنوعی: شما با زیباییتان دلها را نوازش میکنید و با وجود این که آتش عشق شما را میسوزاند، در واقع به نوعی همگان را به کمال و رشد میرسانید.
هوش مصنوعی: مثل آن دلبری که با زیباییاش دیوانهام کرده، عشق من نیز مانند محبت دوران کودکیام به یادگار مانده است.
هوش مصنوعی: در ابتدا، معلم با کودک به شیوهای دوستانه و مهربان برخورد میکند تا از همان دوران کودکی به او علم و دانش را بیاموزد.
هوش مصنوعی: در دامان او شیرینی و لطف و محبت وجود دارد، زیرا نمیتوان همه چیز را به صورت تلخ تجربه کرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که کودک کمکم به علم و دانش عادت کرد، باعث میشود که تلخیهای بیشتری را تحمل کند اما شیرینیهای کمتری را بچشد.
هوش مصنوعی: به اندازهای که روح انسان به دانشی علاقهمند باشد، آن دانش با تلاش و سختی بیشتری به دست میآید و این تلاش ممکن است از رحمت و نعمتها بکاهد.
هوش مصنوعی: وقتی که تمام افراد به علم و فرهنگ روی بیاورند، دشمنیها و جنگها به صلح و دوستی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: مجسمهها و معشوقها نیز داستانهایی دارند که با عشق و محبت قابل فهم هستند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، او را با زیباییهایش فریب میدهند، زیباییهایی مانند چشمانش و صورتش که یادآور بادام و سیب است.
هوش مصنوعی: وقتی که دلبستگی و محبت زیاد میشود، انسانها به راه و روشهای دلجویی روی میآورند، اما این میل و علاقه میتواند باعث افزایش درد و رنج نیز بشود.
هوش مصنوعی: وفا به اندازهای است که اگر معشوق به عاشق بیتوجهی کند، عاشق بیشتر از قبل زجر خواهد کشید.
هوش مصنوعی: وقتی که تمام توجهش را به خودمعطوف کرد، مانند این بود که وجودش را در دو شکل مختلف مشاهده میکند؛ یک جان که خودش است، و دیگری که در مقابلش حاضر است.
هوش مصنوعی: تمام توجه و علاقهاش را به او معطوف کرده و برای خوشنودی او، از دنیای پیرامون خود فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: من هم از ناملایماتش گلایههایی داشتم، اما وقتی به خوبی وفاداریاش را دیدم، همه چیز تغییر کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه هر چیزی که زیبا و خوب به نظر میرسد، به خاطر این است که در ذات خود خوب است.
هوش مصنوعی: اما من نمیگویم که خوشحال باش، زیرا پادشاه و درویش هیچ تفاوتی با هم ندارند.
هوش مصنوعی: دل سنگین تو از شدت ناله و غم از حال من چنان مینالد که گویی آهن سرد را میکوبد.
هوش مصنوعی: گدایی با چه تدبیری توانست که آهن را مانند داود نرم کند.
هوش مصنوعی: تو را عیب نیست که به عنوان گوهری ارزشمند بر سر تاج شاهان قرار بگیری و در مجللترین جایگاهها قرار داشته باشی.
هوش مصنوعی: چرا از خودت خجالت نمیکشی که در این وضعیت، فردی بیچاره تو را به زنجیر کشیده است؟
هوش مصنوعی: اگر اسب تو تمایل به این داشته باشد که به چنین حالتی بیفتد، خودت میدانی که عاقبت کار به رسوایی ختم میشود.
هوش مصنوعی: وقتی نویسنده مشغول نوشتن نامه شد، پادشاه یکی از غلامان ویژهاش را به خدمت فرستاد.
هوش مصنوعی: نامهای به او داد و گفت: دل شکسته و زخمی شیرین را برانگیز و از نمک برای التیام آن استفاده کن.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دل پادشاه را شاد کنی، نباید خودت در این مسیر از آرامش برخوردار باشی.
هوش مصنوعی: از شاه گرفت و مانند سیلی که به راه میافتد، ساختار و استقامت شیرین را به هم ریخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.