کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
جهانی پر ز مقصود است راهی روشن و پیدا
دریغا تشنه لب خواهیم مردن بر لب دریا
کسی کز طلعت خورشید جز گرمی نمی بیند ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
... آن نخواندی در بلا بهتر که در بیم بلا
چند گویی شد به دریا سیل مژگانت کمال
ای ملالت گو رها کن یک زمان ما را به ما
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
... شاه از تو گر سفینه طلب میکند کمال
باید روانه ساخت به دریا سفینه را
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت
بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت
گرچه در مجمع دل درد بود صدرنشین ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
... زلف تو در چشم ما بی تدش صید
زانکه به دریا فکنده این همه شست است
باد به گلزار زانک بوی نو آورد ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
... تشنه میری و آب در نظرت
نام دریا دلی برآوردی
طرفه اینه کآب نیست بر جگرت ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
... مردم نظارگی را اشکم از هر مو ربود
هرچه میدیدم به ساحل موج دریا برد و رفت
عاشقی روزی به صف واعظ ما پا نهاد ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
... عاشقان را دل به وحدت می کشد
مرغ آبی را به دریا خوشتر است
خواجه انکار قیامت سرو می کند ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
... دیده ما گر ز بهر اوست خون افشان چه باک
طالب در احتراز از جوشش دریا نکرد
از سعادت کس دری نگشود بر روی کمال ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
... جان نبردند ز گرداب سرشک اهل نظر
بیشتر مردم ما غرق در این دریا شد
بافت از سر خدا آگهی غیب کمال ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰
... خیالش جز به چشم من مجویید
که این در در همه دریا نباشد
اگر از دیده ناپیدا بود تیر
از آن باشد که جان پیدا نباشد
کمال خسته را امروز دریاب
که صبرش از تو تا فردا نباشد
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
... نمی افتد رقیب اصلا به روی آب چشم من
چه افتادست این خسی را که در دریا نمی افتد
شبی کآن مه به چرخ آید کمال آنجا فکن خود را ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
... اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
از نفخات بخور کون و مکان در گرفت ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱
... به پیش چشم من چون تو خیالی نگذراند دل
خیال است این که هر کس را بدین دریا گذر باشد
چه نقصان گشت عاشق را اگر خوانند بد نامش ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷
... در دجله برفت پیر بغداد
دریا عوضش گهر بر آورد
ساقی بشکست جام جامی ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵
... تن چی کار آید اگر جان سوی جانان برود
سیل چون ریخت به دریا چه کشی رنج سفال
دل گمگشته ز نقصان فراق آید باز ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳
... گفت اگر داری خیال در وصل ما کمال
قعر این دریا بپیما سربه سر گفتم به چشم
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰
... صد موج زند اشکم از شوق کنار او
گو موج بزن دریا باشد به کنار افتم
با زاهد اگر افتم ساکن شودم گریه ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹
... بگفتم ای دل سخنت بغضه ارزانی
ترا به ساحل دریا بصد درم بخرند
برای لنگر کشتی که پس گران جانی
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۳
... مکن بب غریق ای زاهد خشک
کزین دریا تو چون خس در کناری
از احوال درون دردمندان ...