عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال
آنکه در قال فرو ماند نشد واقف حال
زاهد خشک به انکار محبان جان داد
گو بخور خاک چو محروم شد از آب زلال
ورق علم به گردان، قم زهد شکن
ساکن کوی بقین شو گذر از کوی خیال
آنچنان باده عشق تو ربود از هوشم
که ندارم سرمونی خبر از هجر و وصال
تن چی کار آید اگر جان سوی جانان برود
سیل چون ریخت به دریا چه کشی رنج سفال
دل گمگشته ز نقصان فراق آید باز
اگرش داعیة وصل رساند به کمال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تاثیر آن بر زندگی انسانهاست. شاعر اشاره میکند که عشق نشانه کمال است و کسانی که در تفکر و تعقل محدود میمانند، از حقیقت آگاه نمیشوند. او به زاهدی اشاره میکند که عشق را انکار کرده و به عزلت رفته است. شاعر میگوید کسی که به عشق واقعی دست یابد، از مشکلات و رنجها میگذرد و به حقیقت وصال میرسد. در نهایت، عشق را نه تنها یک احساس، بلکه راهی برای نزدیکی به کمال و حقیقت میداند و بر اهمیت آن در زندگی تاکید میکند.
هوش مصنوعی: عشق، نشانهای از کمال است و کسی که تنها به ظواهر آن بسنده کند، از حقیقت آن بیخبر میماند.
هوش مصنوعی: زاهد سختگیر به خاطر انکار عشقورزان جانش را از دست داد. به او بگو خاک بخورد، چون از آب زلال و زندگی واقعی محروم شده است.
هوش مصنوعی: علم را ورق بزن و زهد را کنار بگذار، در کوی حقیقت ساکن شو و از دنیای خیال عبور کن.
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری مرا متحیر کرده که دیگر از فاصله و نزدیکیم خبر ندارم.
هوش مصنوعی: بدن چه فایدهای دارد اگر روح به سمت معشوق برود؟ مانند این است که وقتی سیل به دریا میریزد، دیگر زحمت سفالگری چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: دل آشفته و پریشان که به خاطر کمبود وصال دچار سردرگمی شده است، اگر کسی او را به سمت کمال و وصل بکشد، دوباره به آرامش بازمیگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
[...]
از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال
باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال
گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو
شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال
بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو
[...]
چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
باز رفته بکنار و شده آواره غراب
یافته شیر نیستان و شده دور شگال
ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف
[...]
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.