تو چشم آنکه حق بینی نداری
وگر نه هرچه بینی حق شماری
مکن بب غریق ای زاهد خشک
کزین دریا تو چون خس در کناری
از احوال درون دردمندان
چگویم با تو چون دردی نداری
ز ابرویش چه روی آری به محراب
نماز ناروا تا کی گزاری
دلا از ما بگو با چشم گریان
چو با عنایت کرد باری
نثار خاک آن در از در و لعل
به بار ای کان گوهر تا چه داری
کمال آن خاک نعلین ار کنی تاج
ز درویشی بشاهی سر برآری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی دیدگاههای مختلف درباره حقیقت و درک آن میپردازد. شاعر به زاهدی اشاره میکند که از حقایق دنیای اطرافش غافل است و نمیتواند زیباییها و حقیقت را درک کند. او به زاهد میگوید که نباید به خود مغرور باشد، چرا که دریا و حقیقت گستردهتر از آن است که کسی در کنار آن مانند ملیدانهای بیخبر بماند. همچنین، شاعر از دردمندان میگوید و فهم دردهای آنها را پیش از آن که خود طعم آن را بچشد، غیرممکن میداند. با اشاره به عبادت، او یادآور میشود که نمازی که بدون درک و توجه به حقیقت باشد، بیارزش است. در نهایت، شاعر به ارزش و زیبایی خاک یک معشوق اشاره میکند و میگوید که آن خاک میتواند از درویشی به شاهی ارتقا پیدا کند. بنابراین، درک و توجه به حقیقت، کلید کمال و نمو است.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و حقایق واقعی دسترسی نداشته باشی، نمیتوانی چیزهایی که میبینی را حقیقت بشماری. اما اگر درک درستی از حق داشته باشی، هر آنچه را که مشاهده میکنی به درستی میفهمی.
هوش مصنوعی: ای زاهد خشک، تو را هشدار میدهم که در آبی غرق نشو، چون در این دریا تو مانند علفی در کنار هستی و از آن دوری.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از احوال درونی کسانی که در رنج و درد به سر میبرند با تو صحبت کنم در حالی که تو هیچ دردی نداری؟
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی به خاطر زیبایی ابرویش از عبادت و نماز صرفنظر کنی. چقدر میخواهی این کار را ادامه دهی؟
هوش مصنوعی: ای دل، از ما بگو با چشمانی اشکبار، چون باری، توجهی به ما کرد.
هوش مصنوعی: خاک آن مکان را بر سر بریز و برایش گل و لعل تقدیم کن، ای کسی که این گوهر را داری، ببین چه چیزهایی در دل داری.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از خاک نعلین به اوج کمال برسی، میتوانی با دست یافتن به مقام سلطانی، از حالتی ساده و درویشی به مقام بزرگتری دست یابی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.