گنجور

 
کمال خجندی

تو چشم آنکه حق بینی نداری

وگر نه هرچه بینی حق شماری

مکن بب غریق ای زاهد خشک

کزین دریا تو چون خس در کناری

از احوال درون دردمندان

چگویم با تو چون دردی نداری

ز ابرویش چه روی آری به محراب

نماز ناروا تا کی گزاری

دلا از ما بگو با چشم گریان

چو با عنایت کرد باری

نثار خاک آن در از در و لعل

به بار ای کان گوهر تا چه داری

کمال آن خاک نعلین ار کنی تاج

ز درویشی بشاهی سر برآری

 
 
 
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه