دوست در جان و نیست خبرت
تشنه میری و آب در نظرت
نام دریا دلی برآوردی
طرفه اینه کآب نیست بر جگرت
بسکه پیش تو رفت ذکر فرات
صفت آب کرد تشنه ترت
برهد جانت از تعطش آب
که بسره وقت ما فتد گذرت
به خدا و بهشت مژده دهان
به خدا می دهند درد سرت
آدم از خود بهشت نیک بهشت
مرد باید به همت پدرت
به دو عالم نظر من چو کمال
تا نمایند عالم دگرت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل بیانگر احساس عمیق تشنگی و longing برای وصال محبوب است. شاعر به دوستی اشاره میکند که به خاطر عدم حضور یار، دچار بیخبری و تشنگی شده است. او از دریا به عنوان نماد عشق یاد میکند، در حالیکه میگوید این دریا در دل او نیست. ذکر رود فرات و تشنگی روزافزون او نشاندهنده امیدواری به رسیدن به معشوق و آرزوهای اوست. در نهایت، شاعر به اهمیت تلاش و همت در زندگی اشاره میکند و نسبت به جهان دیگر نگرشی مثبت دارد.
این احساسات شاعرانه نشاندهنده پیوند عمیق بین عشق و زندگی است، و همچنین به جستجو برای حقیقت و آرامش در برابر چالشهای موجود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دوست در دل من جای دارد و تو از حال او بیخبری، در حالی که تو در تلاش برای سیراب کردن خود هستی و آب برایت جذابیت دارد.
هوش مصنوعی: در این مصرع، شاعر به زیبایی و عظمت دریا اشاره میکند و میگوید که نام دریا توانسته است احساسی عمیق و تاثیرگذار را در دل شخصی برانگیزد، ولی در واقعیت، در درون او احساس کمبود و خلایی وجود دارد، به طوری که آب (نیکی، عشق یا هر چیز مثبتی) در دلش نیست.
هوش مصنوعی: به قدری یاد تو در ذهن من پررنگ و برجسته شده که حتی ذکر فرات نیز برای من به اندازهی تو جاذبه و جذابیت ندارد و من همچنان تشنهی دیدارت هستم.
هوش مصنوعی: جان تو از تشنگی آزاد خواهد شد، وقتی در زمان مناسب خود وارد مسیرت شوی.
هوش مصنوعی: به خدا و بهشت امید بده، دردهای تو را خدا میداند و برطرف میکند.
هوش مصنوعی: انسان باید با تلاش و کوشش خود به خوشبختی برسد، نه اینکه به بهشت و نعمتهای آن تنها به خاطر پدرش تکیه کند.
هوش مصنوعی: نگاهی به هر دو جهان دارم تا زمانی که جلوهای از عالم دیگری را به من نشان دهند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عنصرش محض زبدهٔ فطرت
مدحتش نقش تختهٔ فکرت
ای به دیدهٔ دریغ خاک درت
همه سوگند من به جان و سرت
گوش را منتست بر همه تن
از پی آن حدیث چون شکرت
اشک چون سیم و رخ چو زر کردم
[...]
لیکن از خامکاری پدرت
سایه چتر دور شد ز سرت
از برای محقری ادرار
بارها داده ایم درد سرت
یک درم زان نمی شود حاصل
نیک دانم که هست از آن خبرت
یا ز عجزست این توقف تو
[...]
سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.