گنجور

 
۳۲۶۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در شکایت از جهان و نعت خاتم پیغمبران

 

قحط وفاست در بنه آخر الزمان

هان ای حکیم پرده عزلت بساز هان ...

... هر شرک و شک که در ره الا شود عیان

بنمود صبح صادق دین محمدی

هین در ثناش باش چو خورشید صد زبان

دندان های تاج بقا شرع مصطفاست

عقل آفرینش از بن دندان کند ضمان

آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش ...

... او آفتاب عصمت و از شرم ذو الجلال

نفکنده بر بیان قلم سایه بنان

مه را دو نیمه کرده به دست چو آفتاب ...

... بگذاشته رکابش و برتافته عنان

جنت ز شرم طلعت او گشته خار بست

دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان ...

... همچون درخت گندم باش از برای فرض

گه راست گه خمیده و جان بسته بر میان

گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب ...

خاقانی
 
۳۲۶۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - خاقانی درجواب ابوالفضایل احمد سیمگر گوید

 

... ابلقی را کاسمان کمتر چراگاه وی است

چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان

تا نگارستان نخوانی طارم ایام را ...

... تا کی این روز و شب و چندین مغاک و تیرگی

آن درخت آبنوس این صورت هندوستان

از نسیم انس بی بهره است سروستان دل ...

... دل منه بر عشوه های آسمان زیرا که هست

بی سر و بن کارهای آسمان چون آسمان

زود بینی چون بنات النعش گشتی سرنگون

تا روی بر باد این پیروزه پیکر بادبان ...

... مرد چوبین اسب با بهرام چوبین همعنان

در ببند آمال را چون شاه عزلت ران گشاد

جان بهای نهل را در پای اسب او فشان ...

... جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک

نسر طایر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان

آن زمان کز در درآید آفتاب دل تو را

گر توانی سایه خود را برون در نشان

چون تو مهر نیستی را بر گریبان بسته ای

هیچ دامانت نگیرد هستی کون و مکان ...

... شش جهت یاجوج بگرفت ای سکندر الغیاث

هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان

تخت نرد پاک بازان در عدم گسترده اند ...

... این به زیر تیشه دارد و آن به سایه دوکدان

ای درین گهواره وحشت چو طفلان پای بست

غم تو را گهواره جنبان و حوادث دایگان ...

خاقانی
 
۳۲۶۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - مطلع سوم

 

... راست چو قوس قزح برگذر کهکشان

مریم دوشیزه باغ نخل رطب بید بن

عیسی یک روزه گل مهد طرب گلستان

نی عجب ار جای برف گرد بنفشه است از آنک

معدن کافور هست خطه هندوستان ...

... کز دو گروهی بدید یاوگیان خزان

خیل بنفشه رسید با کله دیلمی

سوسن کن دید کرد آلت زوبین عیان ...

... سبزه چو آن دید گرد چاره برگستوان

از پی سور بهار یاسمن آذین ببست

بستان کان دید کرد قبه ای از ارغوان

لاله چو جام شراب پاره افیون در او ...

... فاخته گفت از سخن نایب خاقانیم

گلبن کن دید کرد مدحت شاه امتحان

شاه سلاطین فروز خسرو شروان که چرخ ...

... گوشه و خوشه بساخت از پی مجد و ثنا

گوشه عرش از سریر خوشه چرخ از بنان

دولت و صولت نمود شیر علم های او ...

... سوده قضا در رکاب بوده قدر در عنان

بسته و خسته روند تیغ وران پیش او

بسته به شست کمند خسته به گرز گران

ای به شبستان ملک با تو ظفر خاصگی

وای به دبستان شرع با تو خرد درس خوان

کعبه جان صدر توست چار ملک چار رکن ...

... ناید از آن خوشه ها آب خوشی در دهان

گر فلکت بنده گشت نقص کمال تو نیست

رونق سکبا نرفت گر تره آمده به خوان ...

... خسرو صاحب خراج بر سر عالم تویی

بنده به دور تو هست شاعر صاحب قران

گر به جهان زین نمط کس سخنی گفته است

بنده به شمشیر شاه باد بریده زبان

شاه جهان نظم غیر داند از سحر من ...

خاقانی
 
۳۲۶۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - مطلع سوم

 

... ساخته دیباچه کون و مکان

وز بنه طبع در این خشک سال

نزل بیفکنده و بنهاده خوان

حور شود دست بریده چو من

یوسف خاطر بنمایم عیان

اهل زمان را به زبان خرد ...

... تا نرسد ز اهرمنانم زیان

پیر دبستان علوم احمشاد

کز شرفش دهر خرف شد جوان ...

... مادحی ام گاه سخن بی نظیر

در طلب نام نه در بند نان

طمع نبینی به بر طبع من ...

... خسته دلم شاید اگر بخشدم

کلک و بنان تو شفای جنان

نیست عجب گر شود از کلک تو ...

... وین همه در وصف تو گفتن توان

ای به وفای تو میان بسته چرخ

وز تو هدی را مدد بیکران ...

خاقانی
 
۳۲۶۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - مطلع سوم

 

... چون تیر و قلم نحیف و عریان

صد رزمه فضل بار بسته

یک مشتریم نه پیش دکان ...

... من جسته چو باغبان پس این

بنشسته چو گربه در پی آن

هم صورت من نی اند و این به ...

... گل با همه خرمی که دارد

از بعد گیا رسد به بستان

بس شاخ که بشکفد به خرداد ...

... اقلیم گرفته در حماقت

تعلیم نکرده در دبستان

کرده ز برای خربطی چند ...

... رای تو و رای هفت طارم

خصم تو فرود هفت بنیان

خاقانی
 
۳۲۶۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری

 

... دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو

پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون ...

... از نوحه جغدالحق ماییم به درد سر

از دیده گلابی کن درد سر ما بنشان

آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی ...

... پرویز به هر خوانی زرین تره گستردی

کردی ز بساط زر زرین تره را بستان

پرویز کنون گم شد زان گم شده کم تر گو ...

... گفتی که کجا رفتند آن تاج وران اینک

ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان

بس دیر همی زاید آبستن خاک آری

دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان

خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن

ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان ...

... این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان

بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند

معتوه مسیحا دل دیوانه عاقل جان

خاقانی
 
۳۲۶۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - درستایش اصفهان

 

... منکر بغداد چون شوی که ز قدر است

ریگ بن دجله سر بهای صفاهان

خاصه که بغداد خنگ خاص خلیفه است ...

... بیضه مصر است به ز فرضه بغداد

وز خط مصر است به بنای صفاهان

نیل کم از زنده رود و مصر کم از جی ...

... گفت که ها هدهد سبای صفاهان

پس چو به مکه شدم شدم ز بن گوش

حلقه بگوش ثنا سرای صفاهان ...

... او به قیامت سپیدروی نخیزد

ز آنکه سیه بست بر قفای صفاهان

اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند ...

... آری مصر است روستای صفاهان

بر سر این حکم نامه مهر نبندد

پیر ششم چرخ در قضای صفاهان ...

خاقانی
 
۳۲۶۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

صبح دم چون کله بندد آه دود آسای من

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من ...

... چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دار

ساق من خایید گویی بند دندان خای من

قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چار میخ ...

... می بلرزد ساق عرش از آه صور آوای من

بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را

لاجرم زین بندچنبروار شد بالای من

در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح ...

... محنت و من روی در روی آمده چون جوز مغز

فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من

غصه هر روز و یارب یارب هر نیم شب ...

... باد سردم در لب است و ریز ریز اجزای من

نافه مشکم که گر بندم کنی در صدحصار

سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من ...

... ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من

آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف

خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من ...

... علوی و روحانی و غیبی و قدسی زاده ام

کی بود دربند استطقسات استقصای من

دایه من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود ...

... چو دو پستان طبیعت را به صبر آلود عقل

در دبستان طریقت شد دل والای من

وز دگر سو چون خلیل الله دروگر زاده ام ...

... کز شما خامان نه اکنون است استغنای من

حیض بر حور و جنابت بر ملایک بسته ام

گر ز خون دختران رز بود صهبای من ...

خاقانی
 
۳۲۶۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - مطلع دوم

 

... مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین

گلبن وصل تو را خار جفا در ره است

مهره چه بینی به کف مار نگر در کمین ...

... تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک

لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین

گر به مثل روز رزم رخش تونعل افکند ...

... وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین

بنده ز بی دولتی نیست به حضرت مقیم

دیو ز بی عصمتی نیست به جنت مکین ...

... کی رسد آلوده ای بر در پاکان که حق

بست در آسمان بر رخ دیو لعین

گر ره خدمت نجست بنده عجب نی ازانک

گرگ گزیده نخواست چشمه ماء معین

بنده سخن تازه کرد وانچه کهن داشت شست

کان همه خر مهره بود وین همه در ثمین ...

خاقانی
 
۳۲۷۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه

 

... ما به جان مهمان زلف او و او با ما به جنگ

کاین شبستان زحمت ما برنتابد بیش از این

رشته جان تا دو تا بود انده تن می کشید

چون شد اکنون رشته یکتا برنتابد بیش از این

دل ز بستان خیال او به بویی خرم است

مرغ زندانی تماشا برنتابد بیش از این ...

... عید هر سالی دوبار آید که آفاق جهان

بستن آذین زیبا برنتابد بیش از این

آن سعادت بخش حضرت بخش نارد کرد ازآنک ...

... کاین زمین گرزش به تنها برنتابد بیش از این

وز بن نیزه اش سر گاو زمین لرزد از آنک

ذره بار کوه خارا برنتابد بیش از این ...

... کوهه عرش معلا برنتابد بیش از این

رخش همت را ز گردون تنگ می بست آفتاب

گفت بس کاین تنگ پهنا برنتابد بیش از این ...

... عقل را خط معما برنتابد بیش از این

نوک کلک شاه را حورا به گیسو بسترد

غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این ...

... خاطرم فحل است کو صحرا نورد آمد چو شیر

شیر بستن گربه آسا برنتابد بیش از این

زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام ...

... خوی برون دادن به سیما برنتابد بیش از این

بر بدیهه راندم این منظوم و بستردم قلم

هیچ خاطر وقت انشا برنتابد بیش از این ...

خاقانی
 
۳۲۷۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - مطلع دوم

 

... نعل بها داد عمر بر سر میدان او

غم که درآید به دل بنگری آسیب آن

کاتش کافتد در آب بشنوی افغان او

اول جنبش که نو گلبن آدم شکفت

میوه غم بود و بس نوبر بستان او

و آخر مجلس که دهر میکده غم گشاد ...

خاقانی
 
۳۲۷۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

... خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل

درشکن از آه صبح سقف شبستان او

گوهر خود را بدزد از بن صندوق او

یوسف خود را برآر از چه زندان او ...

... مادر گیتی وفا بیش نزاید از آنک

هم رحمش بسته شد هم سر پستان او

کار چو خام آمده است آتش کن زیر او ...

... ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی

سوره سر در نویس هم به دبستان او

پیشرو جان پاک طبع چو جوزای اوست ...

... نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی

قنطره بستی به علم بر سر طوفان او

نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست ...

... دزد گهرهای من طبع خزف سان او

بست خیالش که هست هم بر من ای عجب

نخل رطب کی شود خار مغیلان او ...

... قابله کاف و نون طاها و یاسین که هست

عاقله کاف و لام طفل دبستان او

گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او ...

خاقانی
 
۳۲۷۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - در عزلت و حکمت و موعظه و ریاضت و انتباه و ارشاد

 

... گفتی شما چگونه و چون است نزلتان

ماشا و نزل ما ز شبستان صبح گاه

آتش زنیم هفت علف خانه فلک

چون بنگریم نزل فراوان صبح گاه

خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر

بستان گشاد نامه به عنوان صبح گاه

تو کی شناسی این چه معماست چون هنوز

ابجد نخوانده ای به دبستان صبح گاه

بیاع خان جان مجاهز دلان عشق ...

... هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک

بنشان غبار غصه به باران صبح گاه

چون بر بطت زبان چه بکار است بهتر آنک ...

خاقانی
 
۳۲۷۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان بن منوچهر

 

... نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته

هان شاخ دولت بنگرش کامسال نیک آمد برش

چون باربد مرغ از برش دستان نو پرداخته

شاه فلک بر گاه نو داده جهان را جاه نو

چون حصن دین را شاه نو بنیان نو پرداخته

هان النثار ای قوم هان جان مژده خواهید از مهان

کاینک سر شروان شهان ایوان نو پرداخته

بنموده اخترتان هنر بخشیده افسرتان ظفر

اقبال خسروتان ز فر کیهان نو پرداخته ...

... بزمش سپهر آیین سزد دوران نو پرداخته

قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم

در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته

ایوانش را کز کعبه بیش احسانش زمزم رانده پیش ...

... چرخ از مه نو هر مهی چوگان نو پرداخته

گردون چو طاقی از برش بسته نطاقی بر درش

در هر رواقی از زرش برهان نو پرداخته ...

خاقانی
 
۳۲۷۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - مطلع سوم

 

... چو یوسف از دلو آمده در حوت چون یونس شده

از حوت دندان بستده بر خاک غبرا ریخته

رنگ سپیدی بر زمین از سونش دندانش بین ...

... بر گرز طور آسای تو نور تجلی ریخته

ز آن رخش جوزا پار دم چون جو زهر بربسته دم

گلگون چرخ افکنده سم شب رنگ هرا ریخته ...

... چون دست توست آن خشت زر زر بی تقاضا ریخته

بل خشت زرین ز آن بنان در خوی خجلت شد نهان

چون خشت گل در آبدان از دست بنا ریخته

بخت حسودت سرزده شرب طرب ضایع شده ...

خاقانی
 
۳۲۷۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - این قصیدهٔ را تحفة الحرمین و تفاحة الثقلین خوانند در کعبهٔ معظمه انشاد کرده و پیش حظیرهٔ مقدس پیغمبر اکرم به عرض و اتمام آورده است

 

... پس همه ره با همه لبیک گویان آمده

شب روان چون کرم شب تابند صحرایی همه

خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده ...

... رسته دندان از در سلطان به دست خاصگان

از بن دندان طفیل هفت مردان آمده

پیش دندان از در سلطان به دست خاصگان ...

... گاو بالای زمین از بهر قربان آمده

بر زمین الحمد الله خون حیوان بسته نقش

بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده ...

... کعبه خاتون دو کون او را در این خرگاه سبز

هفت بانو بین پرستار شبستان آمده

صبح و شام او را دو خادم جوهر و عنبر به نام ...

... عیسی آنجا کیست هاون کوب دکان آمده

عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان

چادری کان دست ریس دخت عمران آمده

کعبه را از خاصیت پنداشته عود الصلیب

کز دم ابن الله او را ام صبیان آمده

از اانتش همزه مسمار و الف داری شده ...

... یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده

کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار

گرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده ...

خاقانی
 
۳۲۷۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - مطلع دوم در وداع کعبه

 

... حبذا خاک مدینه حبذا عین النبی

هر دو اصل چار جوی و هشت بستان آمده

در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس

زانکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده

گر بخوانی ورنویسی هم به اسم و هم به ذات ...

... این چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمده

مصطفی دم بسته و خلوت نشسته بهر آنک

بلبل و نحل است و گیتی را زمستان آمده ...

... باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده

داغ بر رخ زاده بهر بندگی مصطفی

هر نو آمد کز مشیمه چار ارکان آمده ...

... مادر یحیی است گویی تازه زهدان آمده

بنده خاقانی به صدر مصطفی آورده روی

کرده ایمان تازه وز رفته پشیمان آمده

چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم

چون به تابستان نمک زار بیابان آمده

آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین

آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده

گر مسلمان بود عبدالله بن سرح از نخست

باز کافر گشته و در راه کفران آمده

بود کعب بن زهیر از ابتدا کافر صفت

پس مسلمان گشته و هم جنس حسان آمده

گر توام عبد الله بن سرح خواتنی باک نیست

من به دل کعبم مسلمان تر ز سلمان آمده ...

... نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده

خلق باری کیست کامرزد گناه بندگان

بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده

گر همه زهر است خلق از زهر خلق اندیشه نیست ...

خاقانی
 
۳۲۷۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - این مرثیه را از زبان قرة العین امیر رشید فرزند خود گوید

 

... آه کامروز تبم تیز و زبان کند شده است

تب ببندید و زبانم بگشایید همه

بوی دارو شنوم روی بگردانم ازو ...

... من اسیر اجلم هرچه نوا خواهد چرخ

بدهید ارچه نه چندان بنوایید همه

نی نی از بند اجل کس به نوا باز نرست

کار کافتاد چه در بند نوایید همه

مهره جان ز مششدر برهانید مرا

که شما نیز نه زین بند رهایید همه

روز خون ریز من آمد ز شبیخون قضا ...

... چون کلید سخنم در غلق کام شکست

بر در بسته امید چه پایید همه

تا چو نوک قلم از درد زبانم سیه است ...

... به یک امروز ز من سیر میایید همه

تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید

وا رشیداه کنان نوحه سرایید همه ...

... اشک داود چو تسبیح ببارید از چشم

خوش بنالید که داود نوایید همه

خپه گشتم دهن و حلق فرو بسته چو نای

وز سر ناله شما نیز چو نایید همه ...

... پیش تابوت من آیید برون ندبه کنان

در سه دست از دو زبانم بستایید همه

من گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما ...

... چو نسیج سر تابوت زر اندود رخید

چون حلی بن تابوت دوتایید همه

خاقانی
 
۳۲۷۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - در شکایت از زمان و مذمت اقران

 

... بلی در زناشویی سنگ و آهن

بجز نار بنت الزنایی نیابی

اگر کیمیای وفا جستا خواهی ...

... زنی رومی آید کند کاغذین سد

که از هندی آهن بنایی نیابی

همه شهر یاجوج گیرد دگر شب ...

... دلت آفتابی کز او صدق زاید

که جز صادق ابن الذکایی نیاب

به صورت دو حرف کژ آمد دل اما ...

... دوا به ز قلب شتایی نیابی

به غم دل بنه کاینه خاطرت را

جز از صیقل غم جلایی نیابی ...

... چو  سل کرده باشی رگ آب دیده

بصر بسته توتیایی نیابی

چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور ...

... از آن آتش انس و سنایی نیابی

ز دو نان که برق سرابند از اول

به آخر سحاب سخایی نیابی ...

... که جز بارک الله صدایی نیابی

بهاری است خوش چون گل نخل بندان

که از زخم خارش عنایی نیابی

خاقانی
 
۳۲۸۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - مطلع چهارم

 

... خاک در خدایگان گر به کف آوری در او

هشت بهشت و چار جوی از بر سدره بنگری

غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود ...

... دست بهشت صدر او دست قدر به خدمتش

گنبد طاقدیس را بسته نطاق چاکری

گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را ...

... کی به دو خیل نحس پی بر سپهش زند عدو

کی به دو زرق بسته سر هر سقطی شود سری

لعبت مرده را که اصل از گچ زنده می کنند

از دل پیر عاشقان رخصت نیست دلبری

سخت تغابنی بود حور حریر سینه را

لاف زنی خارپشت از صفت سمنبری ...

... پور سبکتکین تویی دولت ایاز خدمتت

بنده به دور دولتت رشک روان عنصری

گرچه بدست پیش ازین در عرب و عجم روان ...

... در صفت یگانگی آن صف چارگانه را

بنده سه ضربه می زند در دو زبان شاعری

باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو ...

... کرده منجم قدر حکم کز اخترت بود

فسخ لوای ظالمی خسف بنای کافری

مالت و دست سایلان دستت و جام خسروی

بندت و پای سرکشان پایت و تخت سروری

تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی ...

خاقانی
 
 
۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۵۵۱