... نموده حجت علم علی ز رای مصیب

به وقت بذل کفش را همه نشاط شباب

به گاه حلم دلش را همه وقار مشیب ...

... دوستان را ز دلش نعمت و دولت اجری

دشمنان را ز کفش محنت و شدت راتب

حضرت او شرف کعبه و بر اهل زمین ...

... یا چو برون گیری سلمان شود

گرچه نه موسی است همی در کفش

رمح عدو بند چو ثعبان شود ...

... که بر اعدادش همه خلق جهان کینه ورند

آن خداوند هنرمند که پیش دو کفش

هفت دریا به گه جود کم از یک شمرند ...

... چگونه بود پیش معروف منکر

چه ارزد به نزد کفش ابر و دریا

چه ارزد به نزدیک شاهین کبوتر ...

... گردون معالی ز دلش یافته دوران

خورشید مکارم ز کفش ساخته مطلع

خاک قدمش جاه و شرف را شده معدن ...

... زدست او شرف کلک و افتخار حسام

کفش کریم و در اکرام او وفای عهود

دلش طبیب و در انعام او شفای سقام ...

... نبود علم چو جهل و نبود مدح چو ذم

بی کفش هست همه دعوی همت مشکل

بی دلش هست همه معنی حکمت مبهم ...

... زان مال ها به باغ بزرگی نهال ها

از بس که بی سوال کفش مال ها دهد

آسوده اند اهل امید از سوال ها ...

... زیرا به زر بود همه آفاق را عطاش

گربه ز زر به نزد کفش جوهریستی

آن بخشدی به شاعر و زایر کف سخاش ...

... که هم خورشید و هم کیوان همی تابد زایوانش

کفش چون آب حیوان است عمر شکر مدحت را

که جستی خضر پیغمبر حیات از آب حیوانش ...

... مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن

جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای

کی توان با نعل پیش تخت سلطان آمدن ...

... ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها

به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی

حباب وار بدی هفت گنبد خضرا ...

... چون میان کاسه ارزیز دلشان بی فروغ

چون دهان کوزه سیماب کفشان بی عطا

من عزیزم مصر حکمت را و این نامحرمان ...

... افکنده کمند خیزران را

دریا ز کفش غریق گوهر

او گوهر تاج گوهران را ...

... کافسر شاهان کشید تیغ چو صبح از قراب

خسرو خورشید چتر آنکه ز کلک و کفش

پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب ...

... سیمرغش مورخوان ندیده است

برخوان کفش طفیل امید

جز رضوان میزبان ندیده است ...

... کس قوت امتحان ندیده است

زین پس کفش آفتاب بخشد

کاندر خور بخش کان ندیده است ...

... نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند

آخشیجان ز کفش چشم خوش نرگس را

یرقان برده و کحل بصر آمیخته اند ...

... کحل یعقوب ز بوی پسر آمیخته اند

وقت شمشیر زدن گویی در ابر کفش

آتشین برق به خونین مطر آمیخته اند ...

... کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند

جنیان ترسند ز آهن لیک از عشق کفش

دیدها بر آهن تیغ یمان افشانده اند ...

... صولجان و گوی شه باد از دل و پشت عدو

کز کفش بر خلق فیض جاودان افشانده اند

بر ولی و خصمش از برجیس و از کیوان نثار ...

... شاه سنجر شدی به هر هفته

به سلام دو کفش گر یک بار

شمس نزد اسد رود مادام ...

... هفت اخترند و نه فلک اجری خور سخاش

این هفت نقطه یک رقمند از خط کفش

و آن نه صحیفه یک ورق از دفتر سخاش

خط کفش به صورت جوی است و جوی نیست

بحری است لیک موج زن از گوهر سخاش ...