گنجور

 
۲۸۱

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۵۳ تا آخر » بخش ۱۰ - باب پنجاه و چهارم آنچه در خواب بدین قوم نمایند

 

... و اندر خبر همی آید که راست ترین خواب شما خواب آنکس بود که راست گوی تر باشد

و بدانک خواب بر اقسام است خوابی باشد بغفلت و خوابی بود بعادت و آن خوابی بود نه محمود بلکه معلول بود زیرا که برادر مرگ است و در خبر آمده است که خواب برادر مرگ است و خدای تعالی میگوید وهو الذی یتوفنکم باللیل و دیگر جای میگوید الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها

و گفته اند اگر اندر خواب خیر کردی در بهشت خواب بودی ...

ابوعلی عثمانی
 
۲۸۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد

 

... چو با مهتر همی سازد پسروار

بدو با همسران مثل برادر

نباشد زادمردی زین فزونتر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

... چو زرد آن رازدار شاه کشور

مر او را هم وزیر و هم برادر

نشسته در میان مهتران شاه ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو

 

... در ایران نیست جفتی با تو همسر

مگر ویرو که هستت خود برادر

تو او را جفت باش و دوده بفروز ...

... نگفت از نیک و بد بر روی مادر

که بود اندر دلش مهر برادر

دلش از مهربانی شادمان شد ...

... نباید زیور و چیزی دلارای

برادر را و خواهر را به یک جای

به نامه مهر موبد هم نباید ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

... چو نیلوفر کبود و نام او زرد

رسول شاه و دستور و برادر

هم او و هم نوندش کوه پیکر ...

... ولیکن توشه جستی آن جهان را

مرا جفت و برادر هر دو ویروست

همیدون مادرم شایسته شهروست ...

... مرا چون دیده شایسته ست مادر

چو جان پاک بایسته برادر

بسازم با برادر چون می و شیر

نخواهم در غریبی موبد پیر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ

 

... چو در آب رونده عکس خورشید

بپرسید از برادر کاین تو دیدی

به چشم خویش یا جایی شنیدی ...

... مرا آن گو که تو دیدی عیانی

برادر گفت شاها من نه آنم

که چیزی با تو گویم کش ندانم ...

... ازین پیشم چو مادر بود شهرو

مرا همچون برادر بود ویرو

کنون هرگز نخواهم شان که بینم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

... که رستاخیز مردم را عیان شد

برادر از برادر گشت بیزار

بجز کردار خود کس را نبد یار ...

... نه مرد جنگ روی خویش و پیوند

برادر با برادر کینه ور بود

ز کینه دوست از دشمن بتر بود ...

... چو اندر گرد شد دیدار بسته

برادر را برادر کرد خسته

پدر فرزند خود را باز نشناخت ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۷ - آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس

 

... ز پیش از آنکه دیدم کام دشمن

پدر مرد و برادر شد ز من دور

بماندم من چنین ناکام و رنجور ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۸۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

... به بالا سرو و از دیدار ماهست

مرا او مهتر و فرخ برادر

من او را نیز جفت و نیک خواهر ...

... و گر خود جاودان اینجا نشینی

کجا من با برادر یار گشتم

ز مهر دیگران بیزار گشتم ...

... نه با من یک زمان خرم نشینی

برادر کاو مرا جفت گزیده ست

هنوز او کام خویش از من ندیده ست ...

... و گر خود آفتاب و ماهتابی

تن سیمین برادر را ندارم

کجا با او ز یک مادر بزادم ...

... خوش آمد در دلش گفتار دلبر

که کام دل ندید از من برادر

همی گفت آن سخن ویسه همه راست ...

... به جان اندر هوای ویس بفزود

برادر بود او را دو گرامی

یکی رامین و دیگری زرد نامی ...

... امید از آب و از باران بریده

چو آمد با برادر سوی گوراب

دگر باره شد اندر کشت او آب ...

... دلش را پند رامین نیشتر شد

نهانی گفت با دیگر برادر

مرا با ویس چاره چیست بنگر ...

... به زشتی در جهان آواز گردم

برادر گفت شاها چیز بسیار

به شهرو بخش و بفریبش به دینار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

... ترا در دست موبد داد مادر

پس آنگه از پست نامد برادر

کنون در دست شاه کامرانی ...

... یکی گوهر خدایت باز داده ست

برادر گر نبودت پشت و یاور

پست پشت ایزد و اقبال یاور ...

... بدو گفت ای چرغ و چشم مادر

سزد گر نالی از بهر برادر

که بودت هم برادر هم دلارم

شما از یکدگر نایافته کام ...

... ز یکدل دوستان مهجور گشته

به درد مادر و فرخ برادر

تنم در موج دریا دل بر آذر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

... سزا بر وی دو گونه پادشایی

برادر بود موبد را و فرزند

ولیکن ماه را شاه و خداوند ...

... گهی از بخت نالد گه ز گردون

چو یاد آرد ز مادر وز برادر

بجوشد همچو عود تر بر آذر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

... از آب دیدگان تر کرده بالین

به درد مادر و هجر برادر

گسسته عقد مروارید بربر ...

... مرا گفتی به آواز چو شکر

که چونی یار منی جان برادر

به بیگانه زمین در دست دشمن ...

... به تخمه تا به آدم شاه و مهتر

به گوهر شاه موبد را برادر

خجسته نام و فرخ بخت رامین ...

... مرا او نیست در خور گرچه نیکوست

برادر نیست گرچه همچو ویرست

نه او بفریبدم هرگز به دیدار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

... جدا کرد و به دام دوری افگند

ز نوشین مادر و فرخ برادر

یکی با جان یکی با دل برابر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

... که ویرو را ازو بشکست بازار

کنون کز مادر و فرخ برادر

جدا ماندم چرا سوزم بر آذر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

... هم از خانه جدایم هم ز مادر

هم از پر مایه خویشان و برادر

تو بودی از جهان با من بمانده ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم

 

... کجا او خویشتن را ساخت نالان

برادر تخت و جای خود بدو داد

بفرمودش که مردم را دهد داد ...

... خنک آن را که هستت نیک مادر

مر آن را نیز کاو هستت برادر

دگر آن را که روزی با تو بوده ست ...

... هم از ره ویس شد تا پیش مادر

شده شرمنده از روی برادر

به دیدار یکایک شادمان شد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

... به چشم هر که بودی خوار گشتی

ز تو نپسندد این آیین برادر

نه نزدیکان و خویشان و نه مادر ...

... مکن کاری کزو ننگ آیدت پیش

چو شهرو مادر و چون من برادر

چرا داری به ننگ خویش درخور ...

... همی بارید ویس از دیده گوهر

بدو گفت ای برادر راست گفتی

درخت راستی را بر تو رفتی ...

... نگه می کرد با خوبان لشکر

برادر را و رامین را همی دید

ز چندان مردم ایشان را پسندید ...

... به تندی شاه را چندین میازار

برادر را مکن بر خود دل آزار

که این آزارها چون قطره باران ...

... به گاه مهر با صد یار بی یار

همم یارست و هم شو هم برادر

من از هر سه همی سوزم بر آذر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

... برافروزم ز روی خنجر آذر

برو هم زن بسوزم هم برادر

برادر چون مرا زو ننگ باشد

همان بهتر که زیر سنگ باشد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۲۹۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

 

... همان گه شاه شد تا پیش مادر

به دلتنگی گله کرد از برادر

مرو را گفت نیکو باشد این کار ...

... کند بدنام بر من گاه شاهی

یکی زن چون بود با دو برادر

چه باشد در جهان زین ننگ بدتر ...

... دو دست خود نبرد هیچ گربز

مکش او را که او هستت برادر

ترا چون او برادر نیست دیگر

نه در رزمت بود انبار و یاور ...

... نژاد ما درین کشور بماند

برادر را مکش زن را گسی کن

کلید مهر در دست کسی کن ...

... چو بشنید این سخن موبد ز مادر

دلش خوش گشت لختی بر برادر

چنان بر ویس و بر ویرو بیازرد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد

 

... هم اکنون ویسه را پیش من آری

که ویسم خواهر آمد تو برادر

همان شهرو جهان افروز مادر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۹۵