آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مرثیهٔ برادر خود میگوید
... منهم به حنجر آه که خنجر نداشتم
بار سفر چو بستی و رفتی من از قفا
میآمدم چه سود که رهبر نداشتم ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
عقلی که حذر کنم ز خوی تو نماند
صبری که سفر کنم ز کوی تو نماند
پایی که گذر کنم بسوی تو نماند ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
... که باین روی نیست رای وطن
بسفر هیچگاه زن نبرم
نقد خود پیش راهزن نبرم ...
... پرده و پرده دار میخواهد
زن اگر در سفر رفیق من است
محملش نعش و پرده اش کفن است ...
... تشنه ظلم است خشک لب مانم
در سفر چون شبق احاطه کند
چکند گرنه کس لواطه کند ...
... مشکن گوهری که خود سفتی
ای که بهر پسر سفر کردی
مثل قحط و میته آوردی ...
... تا چه کند باز دل بدگمان
مرد زند در سفر از راه زن
راهزن خانه بود آه زن ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۶ - حکایت
... کنون کآمد ایام دولت بسر
ازین باغ گل بست بار سفر
روم من هم از پی چو گل زار رفت ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترجیع بند
... من مانده غریب در صفاهان
او کرده سفر بشهر شیراز
جز لطف خدا که میرساند ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
تا کی خبر ز روز سفر می دهی مرا
از روز مرگ من چه خبر می دهی مرا ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
... بلبل ندیده کس به حریم چمن غریب
یوسف صفت ز شهر سفر کرده یار و من
یعقوب وار مانده به بیت الحزن غریب ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
... ز دوش بار علایق بنه که سالک را
بهین تهیه سیر و سفر سبکباریست
رفیق شکوه ز بیماریم پر است اما ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد
چندی از کوی تو رفع دردسر خواهیم کرد ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
... گم گشت رفیق ار به ره عشق عجب نیست
هر کس به سفر رفت از این راه نیامد
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
... چو کاغذ شد سفید از انتظارش در وطن چشمم
فرامش کار من ننوشت یک بار از سفر کاغذ
به کاغذ پاره ای نام مرا یک بار ننویسد ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
... خاصه بعد از مدتی هجران و عمری انتظار
از جهان رسم سفر یارب برافتد چند ازو
این بود مهجور از یار آن بود دور از دیار ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
... به کار دل که به سوی تو مایلست هنوز
که گفت مشکل عشق از سفر شود آسان
غریب مردم و ترک تو مشکلست هنوز ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
چگونه از سر کوی کسی بار سفر بندم
که آنجا دل گشاید یار چون من کاربر بندم ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
... روز جزا عجب که سر از خاک بر کنم
گویند چاره کن به سفر عشق یار را
یارم نمی کند چو سفر چون سفر کنم
تا کی کنم بدامن گلچین نظاره گل ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
... از باده ی چون ارغوان پی در پیش پیمانه ده
مه من در سفر وز هجر آن ماه سفر رفته
بسر رفته مرا عمر آه از عمر بسر رفته
مه من بیخبر سوی سفر رفت وز همراهان
نمی آرد کسی سویم خبر زان بی خبر رفته ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
... نه تنها عزم رفتن کرد جان ها
تو چون عزم سفر کردی و رفتی
رفیق و ترک تو کردن محالست ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
... ور وطن داشت غمینم چکند
جز سفر آن که غمین خواهد بود
بی خبر ز آن که غمین است غریب ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۳۰
سالها در خود سفر کردیم ما
در سفر عمری بسر کردیم ما
از دیار خویشتن بستیم بار ...
... عاقبت با یار چون نور علی
کشور جان را سفر کردیم ما
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۳۱
تا گمان پاو سر کردیم ما
پاو سر وقف سفر کردیم ما
در طریق عشق بنهادیم پا ...