گنجور

 
رفیق اصفهانی

گر بدین گونه که با من زین بیش

بود گردون پس ازین خواهد بود

داد من خواهد از آن مردی و مرد

نیست ور هست همین خواهد بود

فخر سادات محمد که چو او

نه به دولت نه به دین خواهد بود

آن که از طنطنه اش طاس سپهر

تا ابد پر ز طنین خواهد بود

تا در انگشت و در انگشتریش

بود این کلک و نگین خواهد بود

مفلس از بس که غنی خواهد گشت

لاغری بس که سمین خواهد بود

ای که هم از ازلت توسن بخت

بوده در زین و به زین خواهد بود

بدهی گر به فقیری در بحر

هر قدر در ثمین خواهد بود

ور ببخشی به گدائی در کان

زر و سیم آن چه دفین خواهد بود

نه جبین تو گره خواهد داشت

نه بر ابروی تو چین خواهد بود

داورا دادرسی هست که آن

به یقین بر تو یقین خواهد بود

ور وطن داشت غمینم چکند

جز سفر آن که غمین خواهد بود

بی خبر ز آن که غمین است غریب

گر به فردوس برین خواهد بود

داد تا قائد اقبال رهم

به مکانی که مکین خواهد بود

بخت و دولت به شهور و به سنین

تا شهور است و سنین خواهد بود

غم مخور گفت که جود صاحب

به مراد تو ضمین خواهد بود

وین ندانست که بیچاره دو سال

منتظر صبح و پسین خواهد بود

چشم بیهوده نگاهش شب و روز

به یسار و به یمین خواهد بود

شب در اندیشه که هان خواهد شد

روز در فکر که هین خواهد بود

گر بود لطف تو باشد آسان

ورنه مشکل تر ازین خواهد بود

ور چنانست چنان خواهد شد

ور چنین است چنین خواهد بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode