گنجور

 
۲۷۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۰

 

... هرکه چون طفلان گذارد دست بر بالای هم

داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج

وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۴

 

... در محیط عشق خون نوح در جوش است و ما

چون حباب از سادگی بر موج محمل بسته ایم

چشم ما از بس که ترسیده است از پیوند خلق ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۸

 

... در میان مردمان ناآشنا افتاده ایم

خاک می لیسید زبان موج ما در جویبار

تا از آن دریای بی ساحل جدا افتاده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۹

 

... ما عبث در فکر تعمیر جهان افتاده ایم

از کشاکش یک نفس چون موج فارغ نیستیم

گرچه در آغوش بحر بیکران افتاده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۰

 

ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ایم

نیستیم آتش ولی در خشک و تر افتاده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۳

 

... صفحه آیینه ای جون طوطی از بر کرده ایم

در شکست ما تأمل چیست ای موج خطر

ما درین دریا به امید تو لنگر کرده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۴

 

... روی خود بر خاک می مالیم از شکر وصول

روی اگر چون موج از دریا به ساحل کرده ایم

جلوه گاه یار هم دیوانگی می آورد ...

... در زمین شور هر تخمی که باطل کرده ایم

صایب از زخم زبان موج خونها خورده ایم

تا به دریا جویبار خویش واصل کرده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۲

 

... در زمین کاغذین تخم شرار افشانده ایم

شهپر دریا رسیدن نیست ما را همچو موج

مشت خاری پیش سیل نوبهار افشانده ایم

ساحل آماده ای گشته است هر آغوش موج

گر غبار از دل به بحر بیکنار افشانده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۶

 

عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم

خضر را در دام از موج سراب افکنده ایم

با سیه مستان غفلت تازه رو برمی خوریم ...

... ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم

در چنین بحری که موجش می رباید کوه را

کشتی بی لنگر خود چون حباب افکنده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۸

 

... خار این صحرا به آب زندگی خود را رساند

ما همان چون موج لنگر در سراب افکنده ایم

جلوه در پیراهن دریای وحدت می کنیم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۰

 

... صرفه خود چون صدف در بستن لب دیده ایم

ورنه ما چون موج بر و بحر را پیموده ایم

پرتو خورشید داغ خاکساریهای ماست ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۲

 

... مغز را از چشم بد در استخوان پوشیده ایم

موج آب زندگانی در پرده ظلمت خوش است

در خموشی جوهر تیغ زبان پوشیده ایم ...

... از نسیمی تار و پودش دست بردارد ز هم

جامه ای کز موج چون آب روان پوشیده ایم

در چنین صبحی که جست از خواب سنگین کوه قاف ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۷

 

... با سفال خشک ما از ساغر زر قانعیم

تشنه دیدار را کوثر بود موج سراب

با لقای دوست ما صایب ز کوثر قانعیم

صائب تبریزی
 
۲۷۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۱

 

... بیقراری بادبان کشتی وامانده است

موج گردیم و بر این دریا بی لنگر زنیم

مجمر گردون ندارد عرصه جولان ما ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۵

 

... بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست

موج را از لنگر تسلیم ساحل می کنیم

همچو مژگان روز و شب در پیش چشم استاده است ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۷

 

... صلح ازین میخانه با درد سبویی می کنیم

قطره چون در موج بهر آویخت دریا می شود

جان زار خویش را پیوند مویی می کنیم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۹

 

... پیشتر از برق رفتاران به منزل می رویم

وصل دادیم شوق را افسرده سازد زان چو موج

گاه گاهی از دل دریا به ساحل می رویم ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۰

 

... امتحان قوت بازوی دریا می کنیم

ما عنان چون موج اگر گاهی به ساحل می دهیم

خاک ما افتادگان را دست دامنگیر نیست ...

صائب تبریزی
 
۲۷۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۲

 

... که من جز مایه لغزش در آب و گل نمی یابم

چنان از موج رحمت دامن این بحر خالی شد

که جوهر در جبین خنجر قاتل نمی بابم ...

صائب تبریزی
 
۲۸۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۴

 

... چه سر سبزی است با بختم چه اقبال است با دستم

کمند موج را در تاب دارد اضطراب من

به دریای غم افتدگر بگیرد ناخدا دستم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۲۶۳