گنجور

 
صائب تبریزی

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم

خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم

از بساط خاک برچینیم بزم عیش را

با مسیحا در سپهر چارمین ساغر زنیم

بزم گل بازی فرو چینیم در گلزار قدس

ثابت و سیار را چون گل به یکدیگر زنیم

در بساط آفرینش هر چه درد و داغ هست

دسته بندیم و به رغبت همچو گل برسر زنیم

راه امن بیخودی را کاروان در کار نیست

چون قدح تنها به قلب باده احمر زنیم

خار و خاشاک وجود خویش را چون گردبار

جمع سازیم و زبرق آه آتش در زنیم

نیست پروای سیاهی برق عالمسوز را

یکقلم آتش به کلک و کاغذ و دفتر زنیم

گرد هستی را فرو شوییم از رخسار روح

در دل تیغ شهادت غوطه چون جوهر زنیم

بستر از خون بالش از شمشیر مردان کرده اند

چون زنان پیر تا کی تکیه بر بستر زنیم

بیقراری بادبان کشتی وامانده است

موج گردیم و بر این دریا بی لنگر زنیم

مجمر گردون ندارد عرصه جولان ما

سر برون چون شعله بیباک ازین مجمر زنیم

نه دماغ انجمن نه برگ خلوت مانده است

عالم دیگر بجوییم و در دیگر زنیم

این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی

تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم

یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم

هر زمان ما را دلی کی باشد و جانی دگر

تا به عشق بی‌وفایی دیگر آتش در زنیم

تا کی از نادیدنش ما دیده‌ها پر خون کنیم

[...]

فصیحی هروی

کو حریفی تا دو جامی از می احمر زنیم

چون شراب از بی‌خودیها تکیه بر ساغر زنیم

تازه شمعی کاش افروزند در بزم وصال

بر سر این شعله‌های کهنه تا کی پر زنیم

مختصر دستی که ما را بود صرف جام شد

[...]

قاآنی

جشن محمودیست ساقی خیز تا ساغر زنیم

ساغری ننهاده از کف ساغر دیگر زنیم

چیست ساغر خم چه تاب آرد به کشتی ده شراب

تا به ط‌وفان پشت‌پا چون نوح پیغمبر زنیم

نی‌نی از کشتی چه‌ خیزد ظرف می دریا خوشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه