جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸
... عالم دیوانگی جوش بهارش بود
در ره گم گشتگی در سفر بیخودی
بیدل غمدیده را یاد تو یارش بود
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹
... به ترک دنیا مگر توانی ز رنج مردن نجات یابی
کسی که در شد به کنج عزلت کمر به قصد سفر نبندد
به آب و تاب گل جمالت به حسن رخسار و عقد دندان ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷
... مردان برای متقیان عین راحت است
بر روزه دار عید بود راحت سفر
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷
... صد منزل از قلمرو عنقا گذشته ایم
ناکرده نیم گام هم از خود سفر هنوز
گشتیم خاک راه و به بزمت ز آه ما ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳
... رنگ پریده سنگ ره رفتن از خود است
یعنی رفیق همره کاهل سفر مباش
جویا بنای قصر عمل را دهد به آب ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶
... بر جگر افشرده دندان می خورد خوناب غم
در سفر آنرا که چون جویا ود زاد از فراق
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹
در راه شوق جانان عزم سفر مبارک
بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم
به پا بیخودی این راه را مردانه سر کردم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
... ساقی مروتی که من و دل ز خویشتن
دستی به دست هم بدهیم و سفر کنیم
هر نشتری که آن مژه در دیده بشکند ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵
... آه ازین مقصد دوری که مرا در پیش است
چون درین فرصت کم زاد سفر جمع کنم
من که پا در گلم از بار علایق چون سرو ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳
... که نیست آینه جز سنگ تا بود در کوه
شود ز فیض سفر جوهرت عیان جویا
که لعل راست نهان رنگ تا بود در کوه
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۶
... چو ریگ شیشه ساعت خوش آن کز آزادی
سفر کنی و مقیم دیار خود باشی
بنوش باده که که گل ها ز خویشتن چینی ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۶ - در منقب امام مهدی (ع)
... سروی است که تا نقش پی او همه بار است
از یاد وطن در سفر آنکس که نیاسود
باشد چو نگین خانه نشین گرچه سوار است ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت حضرت امام موسی کاظم (ع)
... ختن ختن به زمین گرد سرمه دان افشاند
نفس چو از سفر چین زلف او برگشت
متاع فیض به دل بهر ارمغان افشاند ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۴ - در منقبت امام علی نقی (ع)
... چو تاجدار بود بیشتر بترس از مار
کند چو عزم سفر بیشتر برد حسرت
زدار دنیا آنکس که هست دنیادار ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۰ - تجدید مطلع
... فشرده ای به در خلق پای چون زرفین
برون نیامده ام در سفر ز فکر وطن
همیشه ام چو نگین سواره خانه نشین ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت حاتم و سخاوت او
... آینه هم ز صفای ضمیر
ساز نموده همه برگ سفر
غنچه صفت در گره جمله زر ...
... سایه فکن شد به لب جویبار
بود به آن جمع رفیق سفر
ابلهی از هرزه در ایان بر ...
... برد به آیین بزرگان طعام
بود بر سفره فراوان نعم
در خور دست و دل اهل کرم
سفره چو برچید ز روی ادب
کرد جوان عذر ز هر یک طلب ...
... خیز که در خاک نه در آتشم
سفره آراسته از هر طعام
مایده در وی نکویی تمام ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
... فکر خواب و خیال خوردن عجب است
چون هست یقینت که سفر باید کرد
اندیشه زاد ره نکردن عجب است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲
... از خویش برون خرام و در منزل باش
ناکرده سفر ز خود به خود ره نبری
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
... زین بادیه رفتم که به سرچشمه خورشید
چون سایه بشویم ز جبین گرد سفر را
یارب چه بلا بودکه تردستی ساقی ...