به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم
به پا بیخودی این راه را مردانه سر کردم
نمی بینم عنان اختیاری در کفت ای دل
به کوی او مرو دیگر! تو می دانی، خبر کردم
گشودم نسخهٔ درد پریشان حالی خود را
به خون دل زبان مانند برگ غنچه تر کردم
سر و سرکردهٔ روشندلان گردیده ام جویا
به بزم عشق تا چون شمع ترک تاج و سر کردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعری در این غزل، ابتدا به سفر درونی و خودشناسی پرداخته و نشان میدهد که برای رسیدن به عشق، باید از خود بگذرد و در این مسیر غرق در بیخودی شود. او احساس میکند که اختیاری در دست ندارد و به راه عشق ادامه میدهد. درد و پریشانی خود را با زبانی پر از احساس بیان میکند و به جستجوی حقیقت میپردازد. در نهایت، او به جایی میرسد که برای عشق، باید از برخی تعلقات خود مانند مقام و pride بگذرد، شبیه به شمعی که برای روشنی دیگران میسوزد.
هوش مصنوعی: در آغاز مسیر عشق، اول از خودم عبور کردم و با شجاعت در این راه پر از بیخودی قدم گذاشتم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم ارادهای بر کارهایم داشته باشم، پس ای دل، دیگر به فکر رفتن به سمت آن شخص نباش. تو خود میدانی که خبر این وضعیت را به تو دادم.
هوش مصنوعی: دلbroken خود را به صورت کلمات و جملات روی کاغذ آوردم و با غم و اندوهی که در درونم داشتم، احساساتم را مانند گلبرگهای نازک به تصویر کشیدم.
هوش مصنوعی: من به جمع روشندلان پیوستهام و در جستجوی عشق هستم تا مانند شمع، تاج و مقام خود را کنار بگذارم و به عشق بپردازم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی منزل بریدم تا شب غم را سحر کردم
چو صبح از پا گر افتادم، به دامن راه سر کردم
به صحرا برد خوش خوش، خار خار داغ سودایم
مگر روزی چراغی از چراغ لاله بر کردم؟
ازان دردی که از خود هم نهان میداشتم عمری
[...]
رسید از دوست پیغامی که مستان را نظر کردم
شدم من مست پیغامش ز خود بیخود سفر کردم
چوره بردم بکوی دوست کی گنجم دگر درپوست
بیفکندم ز خود خود را رهش را پا ز سر کردم
چوجان آهنگجانان کرد وصل دوست شد نزدیک
[...]
دلی کز جور او خون شد زچشمانم به در کردم
برای راحت جان حزین فکری دگر کردم
نه چون بلبل به پای گلبنی روزی به شب بردم
نه چون پروانه با شمعی یکی شب تا سحر کردم
ندیدم در وطن روی نشاط آخر سفر کردم
بحمدالله دری جُستم چو خود را دربهدر کردم
غبار کعبهٔ مقصود تا کحلالبصر کردم
سراسر روی جانان بود بر هرسو نظر کردم
ز اکسیر غمی شد زرد رخسارم بحمدالله
[...]
قدح را در کف ساقی، ز حسرت خون جگر کردم
چو در مستی حدیث از لعل آن زیبا پسر کردم
بت یاقوت لب، مانند صهبا کرد نوش جان
به جام از حسرت لعلش، هم از خون جگر کردم
نخواهد گشت طالع، آفتاب صبح امیدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.