گنجور

 
جویای تبریزی

عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز

تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز

بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد

بیقرار گردش آن چشم می نوشم هنوز

ای صبا مشت غبارم را به چشم کم مبین

از هواداران آن سرو قباپوشم هنوز

بر نمی خیزد غبارم ای نسیم از روی خاک

دست و پا گم کردهٔ آن چشم می نوشم هنوز

با وجود وصل ای جویا به رنگ زلف او

تیره روز از عشق آن صبح بناگوشم هنوز

نشکفته غنچه ای ز نسیم سحر هنوز

نگشاده است مرغ دلم بال و پر هنوز

صد منزل از قلمرو عنقا گذشته ایم

ناکرده نیم گام هم از خود سفر هنوز

گشتیم خاک راه و به بزمت ز آه ما

پیچیده است بوی کباب جگر هنوز

با آنکه سیل گریهٔ تلخم ز سر گذشت

لعلت بود زخندهٔ نهان در شکر هنوز

در خاک بیقرار چو مویی در آتشم

در پیچ و تاب داردم آن خوش کمر هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode