ز دامنی که دم صبح بر جهان افشاند
جهان فیض بر این تیره خاکدان افشاند
رعونت قد او دید شعله وز شرار
نثار رهگذرش خرده های جان افشاند
شد آتشم ز سر آستین چو شمع بلند
سرشک گرم ز بس دیده ام بر آن افشاند
به غیر لخت دل و پارهٔ جگر نبود
اگر گلی به سر تربتم توان افشاند
نسیم آه مرا لخت لخت دل به کنار
چو برگهای گل از باد مهرگان افشاند
فغان که شعلهٔ آهم جدا ز انجمنت
چو شمع، آتش دل بر سر زبان افشاند
رسیده است به جایی ترا لطافت حسن
که گرد نکهت گل از رخت توان افشاند
دلم که در شکن زلف یار خون شد و ریخت
ز شاخ سنبل تر گویی ارغوان افشاند
بیا که از شفق امشب به زور صدمهٔ عشق
ز بس طپید دلم خون بر آسمان افشاند
ز خون فشانی مژگان من تعجب چیست
هر آنچه در غمت اندوخت دل همان افشاند
چه رتبه است بهار فرنگ فرّ ترا
که دست رد به گل روضهٔ جنان افشاند
خوش آن دلی که چو گرم نیاز پاشی شد
ترا به گرد سر ناز نقد جان افشاند
دلی که در شکن طرهٔ تو رسوا شد
چه مایه آتش سوزان به دودمان افشاند
نگاه شوخ تو در هر گشودن چشمی
ختن ختن به زمین گرد سرمه دان افشاند
نفس چو از سفر چین زلف او برگشت
متاع فیض به دل بهر ارمغان افشاند
کدام دل که نه صید خدنگ ایما شد
دمی که ابروی او گوشهٔ کمان افشاند
ز ضبط ناله که کردم ز بیم غیر امشب
چو شمعم آتش سوزان در استخوان افشاند
همای همت هر کس بلند پرواز است
جهان فیض چو خورشید خاوران افشاند
عقاب فطرت دونان چو دیده از مژگان
فشاند اگر پر و بالی در آشیان افشاند
هر آنکه گشت دو دل همچو شیشهٔ ساعت
غبار تفرقه پیوسته در میان افشاند
گذشت یوسف عهد شباب و در پیری
ترا ز موی به رو گرد کاروان افشاند
بنای عزت خود را به سیل خواری داد
کسی که آب رخ خود برای نان افشاند
ز شعر فهم گزیری ندارد اهل سخن
نمی توان بلی اینقدر رایگان افشاند
وی از آن که عزیزان بری ز انصاف اند
همیشه دل سر نفرت ازین و آن افشاند
بجنبش سر تحسین و گوشهٔ ابرو
توان بر اهل سخن گنج شایگان افشاند
بقدردانی بلبل، نگر که مشت پری
هزار جان پی معشوق خرده دان افشاند
چو این قصیده به پیر خرد رسید از من
مرا به سر گل تحسین زمان زمان افشاند
زبان وصف سگالنده ام به فرق سخن
چه مایه گل که ز مدح خدایگان افشاند
امام دینی و دین موسی آنکه ابر کفش
گهر به جیب امید جهانیان افشاند
شها توئی که فلک با هزار عز و شرف
غبار راه تو بر فرق فرقدان افشاند
چو آن نسیم که ریزد به خاک خردهٔ گل
کف کریم تو دامان بحر و کان افشاند
عبیر بوی بهار و گلاب شادابی
نسیم خلق تو در جیب گلستان افشاند
به روی مهر مگر گردی از ره تو نشست
که نقد فیض به عالم جهان جهان افشاند
کدام روز که باطیلسان صبح فلک
نه از در حرمت گرد آستان افشاند
سموم قهر تو چون با هوای باغ آمیخت
ز لاله دامن آتش به بوستان افشاند
کلاه شادی مستان شود چنانکه بلند
سر عدو به هوا تیغت آنچنان افشاند
فکند تیغ تو از ضربتی هزاران سر
چو گلبنی که به یک جنبش خزان افشاند
همین زمین نه ز تو سبز شد که از انجم
بر آسمان کرمت ریزه های خوان افشاند
به کف چو خامه مرا مدح سنج رای تو شد
چو شمع روشنی دیده از بنان افشاند
چو برگ غنچه ز خوناب دل کند رنگین
به کام هر که به جز مدح او زبان افشاند
دمی که جویا خواهد گل مراد مرا
ز خاک درگه او بر سر آسمان افشاند
به خویش، عهد نمودم که بحر بحر گهر
ز دامن مژه خواهم بر بر آستان افشاند
همیشه تا که به آئین خویش خواهد چرخ
غم و نشاط به فرق جهانیان افشاند
خوشی نصیب دلم کن چنانکه نتواند
غبار غم به سرش دست آسمان افشاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به موضوع عشق، زیبایی و تأثیرات آن بر دل و جان انسان میپردازد. شاعر با دغدغههای عشق و احساساتی چون درد و شادی، دلشکستگی و زیباییهای عشق را به تصویر میکشد. او از تأثیرات محبت و توجه محبوب بر دل و جان خود صحبت میکند و به نحوی توصیف میکند که چگونه این احساسات میتوانند بر زندگی انسان تأثیر بگذارند. همچنین، شاعر به تجلیل از زیباییهای زندگی و گذشته نیز اشاره میکند و با احساساتی عمیق، بر ضرورت عشق و حس نیاز به آن تأکید میکند. هنر شعری او با تصاویری زیبا و کنایههای عمیق، احساسات را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: از دامن صبح که نور را بر جهان میپاشد، فیض و برکت بر این خاک تیره نازل میشود.
هوش مصنوعی: وقتی سرکشی و طغیان او را دید، شعلهای از وجودش بهسوی عابران پرتاب شد و زبانه کشید. این شعله، پارههای جانش را بر سر راه دیگران پاشید.
هوش مصنوعی: شعله آتش از آستینم بیرون آمده، مثل شمعی که بالا راست ایستاده است. اشک گرم من به خاطر دیدههایی که داشتم، بر آن شعلهها افشانه میشود.
هوش مصنوعی: اگر نباشد در این مکان جز درد و رنج و اندوه، نمیتوان گلی بر سر قبرم نثار کرد.
هوش مصنوعی: نسیم آه من آرام آرام دل را به کناری میبرد، مانند برگهای گل که در باد پاییز پراکنده میشوند.
هوش مصنوعی: آه و فریاد من جدا از شماست، مانند شمعی که شعلهاش حریق دل را بر زبان میافزاید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف زیبایی و جذابیت شما میپردازد و میگوید که لطافت و زیبایی شما به حدی رسیده است که عطر گلها از چهرهتان به مشام میرسد. به عبارت دیگر، زیبایی شما آنقدر تماشایی و دلنشین است که میتواند بوی خوش گلها را به یاد آورد و به دیگران الهام ببخشد.
هوش مصنوعی: دلم به خاطر زیبایی و پیچیدگی زلف محبوبم مثل گلی که خون سرخ خود را بر زمین ریخته، به شدت غمگین و دردمند است؛ انگار که از شاخهای سنبل، گلهای ارغوانی به زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: بیا که امشب از شدت عشق، دلم آنقدر به تپش افتاده که خونش را به آسمان پاشیده است.
هوش مصنوعی: تعجب نکن از اینکه چشمهای من از گریه پر شده است؛ زیرا هر چیزی که قلبم به خاطر غمت نگه داشته بود، حالا از چشمانم بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: بهار فرنگ چقدر مقام و مرتبهای دارد که تو با دست رد به گلهای باغ بهشت میزنی و به آنها اهمیت نمیدهی.
هوش مصنوعی: خوشا دل کسی که در هنگام نیاز به محبت و عشق دیگران، با محبت و سخاوتمندی به دور او بچرخد و جان خود را با عشق و فداکاری به او هدیه کند.
هوش مصنوعی: دلی که به خاطر زیبایی موهای تو خراب و رسوا شد، چه مقدار آتش سوزان را در دل خانوادهاش به وجود آورد.
هوش مصنوعی: نگاه playful تو هر بار که چشمانت را باز میکنی، مانند این است که در سرزمین ختن، گردی از سرمه بر زمین میپاشی.
هوش مصنوعی: وقتی که نفس از سفر چین زلف او بازگشت، نعمتها و خیری که او به دل هدیه داد، مانند یک ارمغان پراکنده شد.
هوش مصنوعی: کدام دلی وجود دارد که در لحظهای که ابرویش مانند کمان خم میشود، تحت تأثیر زیبایی او قرار نگیرد و آمادهٔ عاشقی نشود؟
هوش مصنوعی: از ترس دیگران و درگیری درونم، به خاطر درد و رنجی که دارم، مثل شمعی هستم که آتش سوزان در وجودم را میسوزاند.
هوش مصنوعی: افراد با اراده و تلاش خود میتوانند به قلههای موفقیت دست پیدا کنند. دنیای نعمتها و خوبیها مانند خورشید در شرق، به همه میتابد و فرصتهای زیادی را در اختیار قرار میدهد.
هوش مصنوعی: عقاب خوبان وقتی که به پایینتریها نگاه میکند، اگر در آشیانهاش پر و بالی بگذارد، نشان از بزرگی و قدرتش دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که دچار تردید و دوگانگی باشد، مانند شیشه ساعت است که همیشه گرد و غبار جدایی را در میان خود پخش میکند.
هوش مصنوعی: گذشت جوانی یوسف و اکنون در دوران پیری، موهایش را به سوی کاروان پراکنده میکند.
هوش مصنوعی: کسی که برای تأمین معاش خود، آبروی خود را به راحتی در برابر دیگران میریزد، در واقع به خود و شخصیتش آسیب میزند و جایگاه و عزت خود را بابت نان و معاش از دست میدهد.
هوش مصنوعی: درست است که اهل شعر و سخن نمیتوانند از شعر فرار کنند و نمیتوان به سادگی آن را نادیده گرفت؛ به همین دلیل نمیتوان به راحتی و بیملاحظه درباره آن صحبت کرد.
هوش مصنوعی: او از زمانی که عزیزان بیرحم و ناعادل هستند، همیشه دلش پر از نفرت و کینه از این و آن میشود.
هوش مصنوعی: با حرکت سر تأیید و با نگاهی چاشنی، میتوان از آن رهبران گفتار، گنجینههای ارزشمند را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر قدرشناسی از معشوق، میبیند که هزار پری، جانهای بسیاری را به خاطر او فدای عشق میکنند و این را نشانهای از عشق و فداکاری میداند.
هوش مصنوعی: وقتی این شعر به دست فرد با تجربه و دانا رسید، او از من و از زیباییهای آن، به خوبی ستایش و تعریف کرد.
هوش مصنوعی: زبان من به خوبی میتواند از زیباییها بگوید، اما چه نیازی به این است که درباره کلامات صحبت کنم، وقتی که در مدح و ستایش خداوند، غنای زیادی وجود دارد که میتوان به راحتی از آن بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: تو پیشوای دین هستی و دین موسی هم به تو وابسته است؛ آن کسی که همچون ابری، ثروت و سعادت را برای همه انسانها میبارد و به آنان امید میدهد.
هوش مصنوعی: تو ای شاهدی که آسمان با تمامی عظمت و افتخارش، خاک مسیر تو را بر سر ستارهها میپاشد.
هوش مصنوعی: همانطور که نسیمی که گلبرگهای کوچک را بر روی خاک میافشاند، بخشش و کرامت تو نیز دامان دریا و معادن را پر از نعمت میکند.
هوش مصنوعی: عطر بهار و گلاب، شادی و زیبایی نسیم وجود تو را در دل گلستان پخش کرده است.
هوش مصنوعی: تنها با نگاه محبتآمیز تو است که میتوان سهم واقعی نعمت در دنیا را دریافت کرد و این نعمت به همه جا منتشر میشود.
هوش مصنوعی: کدام روزی است که صبح آسمان با زیبایی خود به در ورودی حرم تو نور نمیتاباند؟
هوش مصنوعی: وقتی خشم تو با هوای باغ ترکیب میشود، اثرش مانند آتش است که دامن گل لاله را در بوستان میسوزاند.
هوش مصنوعی: کلاه خوشحالی مستان به گونهای میشود که مانند سر بلندی که دشمن را نادیده میگیرد، تیغ تو به همین شکل بالا میرود و خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تیغ تو با یک ضربه هزاران سر را از تن جدا میکند، مانند گلی که با یک حرکت، گلبرگهایش را در فصل خزان پخش میکند.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر وجود تو سبز نشده، بلکه به برکت ستارهها و نور آسمان کرمت، نعمتها و رحمتها بر آن نازل شده است.
هوش مصنوعی: مرا به عنوان یک شخص، با ذوق و هنر تو شعر مینویسند، مانند شعلهای که از شمع میتابد و روشنی را پخش میکند.
هوش مصنوعی: همانند برگی که از دل شکستگی رنگین میشود، هر کسی که جز ستایش او سخن بگوید، به کام او رنگینی و زیبایی میبخشد.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به دنبال گل و آرزوی خود باشد و از خاک درگاه او بگذرد، به آسمان بلند میرسد و زیباییهایش را گسترش میدهد.
هوش مصنوعی: به خودم پیمان بستهام که از دریای گرانبهای اشک، مرواریدهای زیبا را از دامن چشمانم بر درگاه تو بریزم.
هوش مصنوعی: همیشه بر اساس قوانین و اصول خود، زندگی با شادی و اندوه را بر سر مردم میپاشد.
هوش مصنوعی: به من خوشی و شادی ببخش به طوری که هیچ غمی نتواند به دلم راه پیدا کند و خدای آسمان نتواند غم را به آن وارد کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.