گنجور

 
جویای تبریزی

به جام لاله می رنگ تا بود در کوه

بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه

بده به سختی ایام دل که مینا را

نمی رسد خطر از سنگ تا بود در کوه

چنان ر شعلهٔ آهم فضای دهر پر است

که نیست جا به شرر تنگ تا بود در کوه

کمال مرد عیان گردد از جلای وطن

که نیست آینه جز سنگ تا بود در کوه

شود ز فیض سفر جوهرت عیان جویا

که لعل راست نهان رنگ تا بود در کوه