اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸
... تا کعبه به یک گردش چشم تو دویدیم
شرمنده نگشتیم ز عزم سفر خویش
بی شور جنون فال بیابان نتوان زد ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶
... زگرد خویش چمن را نگار می بندم
هنوز نو سفر خواریم چه چاره کنم
به خویش تهمتی از اعتبار می بندم ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶
... به خواب راحتم آسودگی شود بالین
وطن گداخته ام لذت سفر دانم
به زخم کاری دوری تپیدنم اولی ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶
سیماب توشه سفر خواب کرده ایم
این رسم تازه ای است که ما باب کرده ایم ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲
مستی سراسر سفر ناز می روی
خوش می روی و گوش بر آواز می روی ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶
... که می داند حجاب عشق رسوا می کند ما را
به ذوق بی خودی با بوی گل برگ سفر داریم
نیاید گر بهار از پی که پیدا می کند ما را ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۰
وطنم بی تو سفر می گردد
طاقتم زیر و زبر می گردد ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۸
گر دل رمیده شد سفر چاک بیشتر
گر سر بریده شد خم فتراک بیشتر ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... در آشیانه ما پیر شد کبوتر ما
به پای تکیه ما سفر فرو نمی آرد
کلاه گوشه معشوق ما قلندر ما ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
... همچو شبنم روز و شب گر چشم تر باشد مرا
خواب راحت بسته از پهلوی من رخت سفر
همچو صورت تکیه بر دیوار و در باشد مرا ...
... از تهیدستی چو سرو باغ پایم در گل است
رخت می بندم اگر زاد سفر باشد مرا
می کنم از خامه خود آرزوهای محال ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
... می رود برگ خزان از جای با اندک نسیم
پیرم و بر سر تمنای سفر باشد مرا
از رطوبت خار و دیوار چمن گل می کند ...
... گوش همچون حلقه بر آواز در باشد مرا
از سفر چون آسیا نبود مرا اندیشه ای
آب بر پا توشه ره به کمر باشد مرا ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
... قدر رعنای تو همسایه عمر ابد است
سیدا از سفر کعبه دل پای مکش
در بیابان طلب هر سر خاری بلد است
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
... سبزه ام خاکستر است و بوستانم آتش است
از سر کوی بتان رخت سفر تا بسته ام
محمل من گرد باد و کاروانم آتش است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
... قسمت بیهوده گو در همه جا روزردیست
از سفر سود جرس آه و فغان خواهد بود
مال غارت زده از حاکم ده باید جست ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
... از سواد زلف گردد حسن شوخت ناپدید
شام چون آمد شفق رو در سفر خواهد نهاد
فوطه زاری ز گردن فاخته خواهد گرفت ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
... سر جدا پای جدا دست جدا می گردد
خبر از یار سفر کرده یی ما هیچ نگفت
آفتاب این همه بیهوده چرا می گردد ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
... می کشد رخت امت باز در برج هلال
در سفر هر کس که همچون ماه تن می پرورد
حسن را با عشق مهجور مهر دیگر است ...
... باغبان سروی که بیرون از چمن می پرورد
می شود در یک سفر چون ماه کنعان نامدار
هر که همچون لعل خود را در وطن می پرورد ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
... آتشم گل می کند مرهم ز داغم می رود
می کند اسباب عیش از خانه ام عزم سفر
روشنی از شمع و روغن از چراغم می رود ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
شنیدم زین دیار آن گل بسر عزم سفر دارد
مرا همچون نسیم ناامیدی در بدر دارد ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
... تا آمدم ز ملک عدم در ترددم
ظلم است هر که از وطن خود سفر کند
دوران همان نفس کشد از شمع انتقام ...