گنجور

 
سیدای نسفی

دیده چرخ به ظالم نگران خواهد بود

تیر را گوشه ابرو ز کمان خواهد بود

قسمت بیهوده گو در همه جا روزردیست

از سفر سود جرس آه و فغان خواهد بود

مال غارت زده از حاکم ده باید جست

گرگ را نیست گنه جرم شبان خواهد بود

ساغر و شیشه ز مهمانی خم سیر شدند

خانه اهل کرم از دگران خواهد بود

سفله از حرص دم مرگ پشیمان گردد

باغبان را کف افسوس خزان خواهد بود

ظاهر و باطن عشاق چو گل یکرنگ است

هر چه باشد به دل ما به زبان خواهد شد

قصر دولت که به او خلق بنایی دارند

چون حبابیست که بر آب روان خواهد بود

روز محشر که ز هر گوشه علم جلوه دهند

خاکساران تو را نام و نشان خواهد بود

سبزه پشت لبت جوهر مغز جگر است

ریشه سنبل زلفت رگ جان خواهد بود

هر که چون غنچه گل کیسه پر زر دارد

تکمه تاج سر اهل جهان خواهد بود

منزل اول او گوشه کوثر گردد

هر که را چشم به آن کنج دهان خواهد بود

خامه حرفی ز خطش گفت بریدند سرش

بی ادب کشته شمشیر زبان خواهد بود

رشته تا گشت مرصع ز گهر دانستم

چرخ در تربیت بی هنران خواهد بود

نشوند اهل طمع دور ز اطراف تنور

به امیدی که درو صورت نان خواهد بود

سیدا دهر به نوکیسه نکو پردازد

میل پیران ز مریدان به جوان خواهد بود