گنجور

 
سیدای نسفی

ز خون دل شده رنگین دو دیده تر ما

بهار لاله ما گل کند ز ساغر ما

چرا چو شمع به بالین ما نمی آیی

ز انتظاریی بی حد سفید شد سر ما

گذشت عمر و دل ما به آرزو نرسید

در آشیانه ما پیر شد کبوتر ما

به پای تکیه ما سفر فرو نمی آرد

کلاه گوشه معشوق ما قلندر ما

ستاره سوختگان چون سپند سبز شدند

کجاست گریه ابر بهار اختر ما

زدی به تیغ و بریدی و ساختی پامال

چه روزها که نه افگنده ای تو بر سر ما

به سیدا نظر مرحمت نمی سازی

ز چشم دام تو افتاده صید لاغر ما