گنجور

 
سیدای نسفی

خیر بادش می کنم دود از دماغم می رود

آتشم گل می کند مرهم ز داغم می رود

می کند اسباب عیش از خانه ام عزم سفر

روشنی از شمع و روغن از چراغم می رود

در برم دل می تپد از چهره رنگم می پرد

بلبل و گل خانه خیز از صحن باغم می رود

شیشه من از وداعش سنگ بر سر می زند

خون به جای باده از چشم ایاغم می رود

سیدا از بس که خود را در غمش گم کرده ام

هر که را می بینم از بهر سراغم می رود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode