گنجور

 
۲۵۴۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۴

 

... هم از حساب رستی چون بی شمار گشتی

از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا

وز آب فارغی هم چون سوسمار گشتی ...

مولانا
 
۲۵۴۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۴

 

... و آن سوی هجر باشد مکری است این دغایی

دررفت آن معلا در شهر همچو دریا

از کو به کو همی شد کای مقصدم کجایی ...

مولانا
 
۲۵۴۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۹

 

... ملکش شدی مهیا از عرش تا ثریا

از زیر هفت دریا در بقا ربودی

رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشک و از نم ...

مولانا
 
۲۵۴۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۲

 

... تا سنگ را پرستی از دیگران گسستی

دریا تو را نشاید گر سیل یاد آری

در بارگاه خاقان سودای پرنفاقان ...

مولانا
 
۲۵۴۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۶

 

... می بخش و می ربا که همین است داوری

دریا بدیده ایم که در وی گهر بود

دریا درون گوهر کی کرد باوری

سحر حلال آمد بگشاد پر و بال ...

مولانا
 
۲۵۴۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۱

 

... نیمش جماد مرده و نیمیش آگهی

دریای آگهی که خردها همه از او است

آن است منتهای خردهای منتهی ...

... زان ژاژ شاعران نفتد ماه از مهی

دریا به پیش موسی کی ماند سد راه

و اندر پناه عیسی کی ماند اکمهی ...

مولانا
 
۲۵۴۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷

 

... ای جان تو در گزینش جان ها چه می کنی

وی گوهری فزوده ز دریا چگونه ای

ای مرغ عرش آمده در دام آب و گل ...

مولانا
 
۲۵۴۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۲

 

... آوردش بر طبق نادره لوزینه ای

خامش با مرغ خاک قصه دریا مگو

بکر چه عرضه کنی بر شه عنینه ای

مولانا
 
۲۵۴۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۷

 

... ز جام خویش نپرسی که مست از چه شرابی

کجاست ساحل دریا دلا که هر دم غرقی

کجاست آتش غیبی که لحظه لحظه کبابی

مولانا
 
۲۵۵۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۴

 

... ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری

فروگذاشته ای شست دل در این دریا

نه ماهیی بگرفتی نه دست می داری ...

مولانا
 
۲۵۵۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

 

... چرا تنور خبازی که جمله نان گیری

خموش باش و همی تاز تا لب دریا

چو دم گسسته شوی گر ره دهان گیری

مولانا
 
۲۵۵۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۲

 

... چرا چو نی تو جهان را پر از شکر نکنی

وگر چو ابر تو حامل شدی از آن دریا

چرا چو ابر زمین را پر از گهر نکنی ...

مولانا
 
۲۵۵۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

 

... وگرچه پیر نماید به صورت بشری

به پیش تو چو کفست و به وصف خود دریا

به چشم خلق مقیمست و هر دم او سفری ...

مولانا
 
۲۵۵۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۷

 

... چه گویی دلم را که از من نترسی

ز دریا نترسد چنین مرغ آبی

منم دل سپرده برانداز پرده ...

... دلا خون نخسپد و دانم که تو دل

تو آن سیل خونی که دریا بیابی

بهانه ست این ها بیا شمس تبریز ...

مولانا
 
۲۵۵۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۰

 

... از این ساحل آب و گل درگذر

به گوهر سفر کن که دریا توی

از این چاه هستی چو یوسف برآ ...

مولانا
 
۲۵۵۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۱

 

... بهل مملکت را اگر ادهمی

درآشام یک جام دریا دلا

اگر ظاهر کند گوهر آدمی ...

مولانا
 
۲۵۵۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۷

 

... که بسی در فراق جان کندی

قطره باز رو سوی دریا

بنگر تا به پیش او چندی ...

مولانا
 
۲۵۵۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۸

 

... لابه کنی باده دهی رایگان

ساقی دریا صفت مشفقی

مرده همی باید و قلب سلیم ...

مولانا
 
۲۵۵۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۹

 

... چون لب او جمله شکر کارمی

گر نه دلی داد چو دریا مرا

چون دگران تند و جگر خوارمی ...

مولانا
 
۲۵۶۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۳

 

... لابه کنی باده دهی رایگان

ساقی دریا صفت مشفقی

مست قبول آمد قلب و سلیم ...

مولانا
 
 
۱
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۳۷۳