گنجور

 
۲۴۶۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۷

 

... عمری گشتی همچون کشتی

اندر دریا بنشین بنشین

افلاطونی جالینوسی ...

مولانا
 
۲۴۶۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۰

 

... زله دهد از پی زلات من

جوش نهد در دل دریا و کوه

از تبش روز ملاقات من ...

مولانا
 
۲۴۶۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۵

 

... عاقبت آید سوی صحرای من

جوشش دریای معلق مگر

از لمع گوهر گویای من

گوید دریا که ز کشتی بجه

دررو در آب مصفای من

قطره به دریا چو رود در شود

قطره شود بحر به دریای من

ترک غزل گیر و نگر در ازل ...

مولانا
 
۲۴۶۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۱

 

... من غرقه شوم در عین خوشی

دریا شود این دو چشم سرم

گر گوش مرا زان سو بکشی ...

مولانا
 
۲۴۶۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴

 

... بحری است چون آب خضر گر پر خوری نبود مضر

گر آب دریا کم شود آنگه برو دلتنگ شو

می باش همچون ماهیان در بحر آیان و روان ...

مولانا
 
۲۴۶۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۰

 

... کآخر چه خورشید است این کز چرخ خوبی تافته ست

این آب حیوان چون چنین دریا شد و بگشاد از او

تا بردرید این عشق او پرده عروس جان ها ...

مولانا
 
۲۴۶۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۸

 

... تو بادی ریش درکرده که یعنی حق گزاری تو

الا ای شاه تبریزم در این دریای خون ریزم

چه باشد گر چو موسی گرد از دریا برآری تو

ایا خوبی و لطف شه شمردم رمزکی از تو ...

مولانا
 
۲۴۶۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۷

 

... به زیر دم او بنهاد خار او

عصا زد بر سر دریا که برجه

برآورد از دل دریا غبار او

عصا را گفت بگذار این عصایی ...

مولانا
 
۲۴۶۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۶

 

... سؤالش کن که راه آسمان کو

در آن دریا مرو بی امر دریا

نمی ترسی برای تو ضمان کو ...

مولانا
 
۲۴۷۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۹

 

... برتری را کار و بار و ملک و بردابرد کو

در میان هفت دریا دامن تو خشک کو

در میان هفت دوزخ عنصر تو سرد کو ...

... تا نگویی عشق ره رو را که راه آورد کو

گرد از آن دریا برآمد گرد جسم اولیاست

تا نگویی قوم موسی را در این یم گرد کو

مولانا
 
۲۴۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۳

 

... کبر عاشق بوی کن کان خود به معنی خاکیی است

در چنان دریا تکبر یا که ننگ و عار کو

چون مشامت برگشاید آیدت از غار عشق ...

مولانا
 
۲۴۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳

 

... پدر و مادر و خویشان چو به خاکش بنهند

شود او ماهی و دریا پدر و مادر او

عشق دریای حیات است که او را تک نیست

عمر جاوید بود موهبت کمتر او ...

مولانا
 
۲۴۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۰

 

... از عیان سر مکشان در پی آثار مرو

هله موسی زمان گرد برآر از دریا

دل فرعون مجو جانب انکار مرو ...

مولانا
 
۲۴۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۵

 

... گر نبودی جذب های و هوی تو

آب دریا تا به کعب آید ورا

کو بیابد بوسه بر زانوی تو ...

مولانا
 
۲۴۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۸

 

... گوش ما را هر نفس دستان نو

ماهیانیم اندر آن دریا که هست

روز روزش گوهر و مرجان نو ...

مولانا
 
۲۴۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۲

 

... همچو ماهی به تک آب مرو

همچو دریا همه شب جوشان باش

نی پراکنده چو سیلاب مرو ...

مولانا
 
۲۴۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۵

 

... و آن صرفه جو چون مشتری اندر بها آویخته

آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده

وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته ...

مولانا
 
۲۴۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۷

 

... سلطان سلطانان جان شمس الحق تبریزیان

هر جان از او دریا شده هر جسم از او مرجان شده

مولانا
 
۲۴۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۸

 

... ای دلنواز و دلبری کاندرنگنجی در بری

ای چشم ما از گوهرت افزون ز دریا آمده

چرخ و زمین آیینه ای وز عکس ماه روی تو ...

مولانا
 
۲۴۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۰

 

... کو عقل تا گویا شوی کو پای تا پویا شوی

وز خشک در دریا شوی ایمن شوی از زلزله

سلطان سلطانان شوی در ملک جاویدان شوی

بالاتر از کیوان شوی بیرون شوی زین مزبله

چون عقل کل صاحب عمل جوشان چو دریای عسل

چون آفتاب اندر حمل چون مه به برج سنبله ...

مولانا
 
 
۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۳۷۳