گنجور

 
۲۴۴۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۶ - در مدح شهاب الدین خالص

 

... چنانکه بردم طاوس نیم دایره

چو موی بند عروس از کبود خر گاهی

بشبه سیمین داسی بشکل زرین طاس ...

... عظیم فاتر شد رغبت پیاله و دف

چو شمع بینی عشاق در بن محراب

میان بطاعت بسته نهاده جان بر کف

ز بس قیام بشب گشته خیزران قامت ...

... کنون کشند عفاریت دیو را در قید

کنون کشند شیاطین انس را در بند

تو عمر باقی خواهی بکار خیر گرای ...

... مباد منقطع این سایه از سر عالم

که هست طلعت تو زینت بنی آدم

همیشه دولت و جاه تو در زیادت باد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳ - این قطعه از دیگری است در مدح جمال الدین

 

... صورت یوسف از دل چه بود

یا شبی بد بروز آبستن

یا کلف گشته برقع مه بود ...

... چون بخادم رسید خدمت را

صد کمر بسته همچو خر گه بود

خواندم آنرا وزان فضای همه ...

... لیکن از دامن معانی آن

دست ادراک بنده کوته بود

کردم آنرا جواب والله اگر ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵ - آری شود ولیک بخون جگر شود

 

ایخسروی که هر که کند بندگی تو

هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم ببندگی تو این خیمه کبود

چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد ...

... گر در حمایت دم باد سحر شود

با آفتاب چرخ چراغ افکند بنور

گر از قبول شاه محل نظر شود ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۴ - مجیرالدین بیلقانی در مدح جمال الدین گفته

 

... مرا چو سایه سیه روی کرد و خانه نشین

بنثر نثره صفت طبع آفتاب آساش

جهان بدست زبان آفتاب وار گشاد ...

... دلم زعقده غم چون میان بیت گشاد

چو بستم از زبر دل قصیده غراش

بسا که طره حورا دهد ز غیب بهشت ...

... ثنای او چو مرا شد علاج جان نژند

دعاش گویم و دانم که واجبست دعاش

سیه سپیدی دوران قصیده بادا ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶ - نان به زر

 

گفتم چو بسته ام کمر بندگی تو

بهر میان خویش ز جوزا کمر خرم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۸ - در بسته

 

... گفتم چو راه یابم آنجا بسر روم

لیکن چو در ببندد و ندهد جواب کس

من ساعتی بباشم و جای دگر روم

در بسته دارداوی و من از چند کوچکم

هم نیستم چنانکه ز سوراخ در روم

من همچو آفتاب ز پرده بنگذرم

نه چون قضای بد ز دربسته در روم

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - تعزل

 

ای حسن بسته برقمرت رنگ ارغوان

وایزد نهاده برشکرت شکل ناردان ...

... گردون نخست پایه و شعری دوم بود

آنرا که بر جناب تو آمد بنردبان

پیوسته نقشبند ز کلک تو مستفید

دایم صدف گشای زلعل تو ترجمان ...

... ای اسم داده همنفس روح را سخن

وی نام کرده نایژه رزق را بنان

گرفی المثل چو تیغ زبان آهنین کنم

فرسوده گردم ارکنم اوصاف تو بیان

مستغنیست بنده باقبال تو ازانک

آبحیات شعر فرو شد برای نان

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۹ - غله

 

ای آنکه بنزد عقل فاضلتر

از آب حیات خاک پای تو ...

... بگشاده ملک زبان بمدح تو

بر بسته فلک میان برای تو

افلاک چو ذره ز قدر تو ...

... تا بفزایم ز جان ثنای تو

کامروز هم جهان همی کوبند

چه خشک و چه تر در آسیای تو

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۵ - نکبت جهان

 

اگر شلواربند مادر تو

چو بند سفره تو بسته بودی

نزایید آن جلب تو قلتبان را ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

... بی جرم با من هر دمش از نو عتابی دیگر است

گفتم به جان منت بنه جان بستدی بوسه بده

در زیر لب می گفت زه این از حسابی دیگر است ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

... تا نقاب از رخ گل بگشاید

گر کند ناز بنفشه رسدش

کش صبا طره همی پیراید

بود بلبل همه شب در تکرار

تاچو من بود که ملک بستاید

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

... ای دوست چه گویم که نه این کرد و نه آن کرد

گفتا به دلی بوسه بداد و بستد دل

بنگر که درین بیع که سود و که زیان کرد

گفتم به دلی نیست گران هم بتوان ساخت ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

... راحتی در روان همی آید

بنده باد گشته ام کز وی

بوی زلف فلان همی آید ...

... پیش گلبرگ عارض تو ز شرم

غنچه بسته دهان همی آید

بزر و سیم غره شد نرگس ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... کاخر بگزافت ز جهان بر نگزیدم

رفتی و بر دشمن من خوش بنشستی

آوخ بنمردم من و این نیز بدیدم

اول ز تو و خوی تو عبرت نگرفتم

تا عاقبت از تو بچنین روز رسیدم

دل هم بستد نرگس جادوی تو وانگه

صد حرز فروخواندم و بر خویش دمیدم

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... نه خدایی تو کم عذاب مده

دل بصد دوستی ز من بستان

پس سلام مرا جواب مده

با حریفان خویش خوش بنشین

بار ما خود بهیچ باب مده ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

... نه با تو وصالی نه از تو سلامی

بنام ایزد الحق چه فرخنده یاری

گهی نوش صرفی گهی زهر نابی ...

... چو گویم که بوسی تو گویی که جانی

بده بوس و بستان بدین جان چه داری

بمن بازده این دل ریش و رستیم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

... ما را بهیچ روی بکس نشمرد همی

هر قصه که دل بنویسد زهجر او

چشمم بدست اشک همه بسترد همی

آری کنند جور بعشاق پر ولیک ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

زلفی که بر او بند و گره باشد صد

محتاج گره زدن چرا باشد خود

از عشوه دل سوخته من بستد

در زلف نهان کرد و گره بر وی زد

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۵۹

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

... با دل گفتم چو از حضر شاد نه ای

وز بند زمانه یکدم آزاد نه ای

در تجربه های دهر استادان را ...

... چه خاک و آب زمینی نباشدت دمساز

چو باد بگذر و بستر مساز بر آتش

پس بر وفق این احوال از نوازل این اهوال بگریختم و راحله طلب برادهم شب درآویختم بساط هامون نوشتم و از آب جیحون گذشتم با دلی نژند روی بخجند نهادم و این ندا در یاران در دادم ...

... و لیس سکان و ادیها بسکان

آثرتها و بنینا عنکم بدلا

دارا بدار و اخوانا باخوان ...

... ابلیس در اوان جوانی مقبول خدمت بود و زمان پیر مخذول حضرت گشت آدم تا در مهد بدایت بود مسجور بود چون بعهد نهایت رسید محسود شد اگر پیری علت احترام بودی موسی چهار روزه دست در محاسن فرعون چهارصد ساله نزدی و اگر بزرگتری سبب نجات و درجات بودی عیسی دو روزه بر تخت نبوت یحیی و زکریا ننشستی و آتیناه احلکم صبیا

ای پیر از پیری مر شکوفه سپید مویی را سنگی نیست و از جوانی گل سرخ رویی را ننگی نیست شنیده ای که از گاو پیر کشت حنطه و شعیر نیاید و ندانسته ای که خر پیر جز علف خویش نیارد اگرچه روز پیری غایت زندگانی است اما هزار روز پیری در بند یک شب جوانی است

روز پیری اگر چه پر نور است ...

... عقل داند که عذار سپید ماه را بر گیسوی شب سیاه چه مزیت است و میان سها و آفتاب و شیب و شباب چه سویت تفاوت میان هند و روم باهر است و تباین میان ترک و زنگ ظاهر گرچه کافور با خاکستر آمیزشی دارد و در وی آویزشی اما عقلا نرخ هر یک دانند و برخ هر یک شناسند

از آن خرواری بدرمی و از این درم سنگی بدیناری همه دی پرستان نوروز طلبند و همه شبروان روز جویند هر که دست در دامن رواحی زد بامید تبسم صباحی بود و بجبین مبارک سپیدی سپیده دم ارتیاحی

تو ندانسته ای که زین شباب بضاعتی مزجاتست و شین شیب سرمایه و پیرایه نجاتست پس گفت ای جوان بشنو و یادگیر و این قطعه را مؤدب و استادگیر ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۴۶۰

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو

 

... که زن چو مرد باستد بصحن بطحا در

چون این شرح و تفصیل شنیدم و این ترجیح و تفضیل دیدم عزم غزو درست کردم و از هرات قصد بست نمودم تیغ یمانی بر میان و عقیله ای زیرران درع داودی در بر و مغفر عادی بر سر کمندی تابدار در بازو و پرندی آبدار در پهلو و سپری مکی در پشت و نیزه خطی در مشت با آفتاب هم سنان و با باد هم عنان

بدین نمط و نسق من الفلق الی الغسق در رفقه تازیان با جماعت غازیان میراندم و قوارع قرآن مجید می خواندم بآمد و شد مسا و صباح و اختلاف غدو و رواح به ثغر هند رسیدم و همهمه مراکب تازیان و دندنه مواکب غازیان بشنیدم ...

... برخاستم و نماز را بیاراستم با جمع قوافل فرایض و نوافل بگزاردم و روی بترتیب کار و تعبیه و تدبیر کارزار آوردم یکی سنان رومی میزدود و دیگری عنان عقیلی می گشود چون تنگ بر تازیان ننگ کردیم و رای و عزم جنگ نمودیم

سلسله صفها بهم پیوسته گشت و رکاب مبارزان در هم بسته صرصر حدثان در تنسم آمد و اسنان سنان در تبسم لب اجل بر چهره امل خندیدن گرفت و چشم روزگار بر مبارزان گریستن خون در رگها بجوش آمد و سر بر تنها در خروش باز اجل پر برگشاد و مرغ امل سر بنهاد لب تیغ با سرها در اسرار آمده و زبان سنان با جان و روان در گفتار و پیکار شده

پیک قضا بداد بتن ها پیام مرگ ...

... اندر فکند باده باقی بجام مرگ

پس چون خطوط صفها متوازی شد و اطراف معرکه متساوی گشت رجال قتال بر جای خود بایستادند و دل بر قضای مبرم آسمانی و حکم محکم ربانی بنهادند

جوانی دیدم بلند قد ملیح خد لطیف لهجت ظریف بهجت قایم در میان دوصف نیزه خطی بکف و تیغ هندی بکتف ندا میداد و بزبان فصیح می گفت

یا شبان العجم و العرب و یا فتیان الحسب و النسب یا معشر الشاهدین و المجاهدین الصابرین الزاهدین ان المصرع المهیب مقامکم و الموت الزوام امامکم و الطعن الشدید طعامکم و الضرب الفجیع ادامکم اعلموا انی امینکم و نصیحکم و فی هذا الداء العضال مسیحکم لا تتأخروا فیخذل طریحکم و لا تهربوا فیقتل جریحکم و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم کم من دماء فی هذالسبیل اریقت و کم من نفس الی مصرعها سیقت فاقتدوا بالشهداء الغابرین و اعلموا انما الدنیا طریق العابرین و اصبروا ان الله مع الصابرین

پس سیاقت سخن بگردانید و سلسله نظم بجنبانید لحم ملیح را در عظم بربست و نثر فصیح را در نظم پیوست در رمنظوم را برفشاند و این قطعه را بخواند

یا رفقة السیف الیمانی الخضیب ...

... ادهم و اشهب مراکب را

نعل بر بند و تنگ باید کرد

چون این قطعه یارانرا بشنوانید عنان مرکب سخن بگردانید و گفت والله انی فی الاخوة مطابقکم و الی هذا الخیر مسابقکم پس فرق اسلام از عجمی و شامی و هاشمی و هشامی هر که بودند تن بداور قضا بدادند و روی بزمره اعداء نهادند تقدیر دامن یکی از بمذبح میرسانید و یکی را در مشرح می خوابانید شدت کارزار بغایت کشید و حدت پیکار بنهایت رسید

فمهنم من یفتخر و منهم من یرثی و منهم من ینتصر و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر آن روز از کاهل صباح تا سافل رواح در بلای آن خطر بودیم و در غلوای آن کر و فر بماندیم و یک لحظه از جنگ نیاسودیم

چون حبشی شب پای در نهاد ورومی روز رخت بر نهاد کواکب ثواقب آسمانی سر از روزن دخانی برداشت و چون دست بنات النعش در گردن گردون حمایل شد و پرده دار ظلام میان کفر و اسلام حایل گشت من در ثنای آن گیرو دار و در ضمن آن بیکار و کارزار در اندیشه بازیافت آن جوان می بودم و شمایل او را با خود می ستودم

چون شباهنگ بغروب آهنگ کرد و مشاطه دهر جبین صباح را رنگ کرد با باد صبحدم در تک و پوی شدم و بقدم عشق در جستجوی آمدم از آن مقصود جز سپوی و سنگ ندیدم و از آن مفقود جز بوی و رنگ نیافتم ...

حمیدالدین بلخی
 
 
۱
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۵۵۱