چه باشد اگر با همه دوستگاری
مرا گوئی ای خسته چون میگذاری
نه با تو وصالی نه از تو سلامی
بنام ایزد الحق چه فرخنده یاری
گهی نوش صرفی گهی زهر نابی
تو معشوقه نی مردم روزگاری
مرا دوست خوانی پسم بار ندهی
زهی دوستداری زهی حق گذاری
بسی جهد کردم که بگذاری این خو
چو سودی نمیداشت هم سازگاری
چو گویم که بوسی تو گوئی که جانی
بده بوس و بستان بدین جان چه داری
بمن بازده این دل ریش و رستیم
تو از این تقاضا من از خواستاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از ناامیدی و دلخوری خود از معشوق سخن میگوید. او به دوست میگوید که با همه محبت و دوستیاش، هیچ توجهی به او ندارد و نه از او سلامی میشنود و نه وصالی دارد. شاعر به دردی که از این بیتوجهی میکشد، اشاره میکند و به نوعی احساس تنهایی و بیاحترامی میکند. او تلاش کرده که از این وضعیت رهایی یابد، اما بیفایده بوده است. در انتها، نفرین به بیوفایی و کاستی روابط میکند و از معشوق میخواهد که به درخواستهایش توجه کند.
هوش مصنوعی: اگرچه با محبت و دوستی با من رفتار میکنی، اما چرا به من میگویی که خستهام؟ چگونه میتوانی مرا ترک کنی؟
هوش مصنوعی: نه من وصالی از تو دارم و نه سلامی از تو شنیدهام، اما به نام خداوند حق، یاری تو بسیار خوشایند است.
هوش مصنوعی: گاهی از تو شیرینی و لذت میچشم و گاهی از تلخی و سختی. تو همواره محبوب من هستی، حتی وقتی که مردم در مورد تو قضاوت میکنند.
هوش مصنوعی: تو مرا دوست میخوانی، اما در عمل برایم بار سنگینی نمیگذاری. خوشا به حال دوستیات، خوشا به حال احترامی که میگذاری.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم تا این عادت را کنار بگذارم، اما چون این کار فایدهای نداشت، نتوانستم به آن سازگار شوم.
هوش مصنوعی: وقتی میگویم که بوسهٔ تو را میطلبم، تو میگویی که جانم را بده. اما از این جان چه فایدهای داری که چنین درخواستی میکنی؟
هوش مصنوعی: دل شکستهام را به من برگردان و تو از این درخواست من آزاد شو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.