ای آنکه بنزد عقل فاضلتر
از آب حیات خاک پای تو
تشویر همی خورد بهشت الحق
از مجلس بزم دلگشای تو
بگشاده ملک زبان بمدح تو
بر بسته فلک میان برای تو
افلاک چو ذره ز قدر تو
خورشید چو شعله ز رای تو
هم باشد دون قدرت ار باشد
بر اوج نهم سپهر جای تو
خادم ز صداعها که می آرد
همچون خجلی است از لقای تو
این غله محقری که فرمودند
بهر رهی سخن سرای تو
فضلی بکن و ازان خشگم ده
تا بفزایم ز جان ثنای تو
کامروز هم جهان همی کوبند
چه خشک و چه تر در آسیای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف و ستایش کسی پرداخته شده است که از نظر عقل و فضیلت بالاتر از دیگران است. شاعر به زیبایی و شکوه او اشاره میکند و میگوید که وجود او بهشت را به وجود میآورد. همچنین، قدرت و مقام او را با آسمانها و خورشید مقایسه میکند و نشان میدهد که حتی اگر در مرتبهای پایینتر باشد، حساسیت و ارادت خاصی به او وجود دارد. در پایان، شاعر درخواست میکند که لطفی کند و او را از مشکلات دور کند تا بتواند بیشتر از او ستایش کند و در عین حال، به تصویرسازی لحظات سخت زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که نزد عقل، از آب حیات ارزشمندتری و خاک پای تو را گرامیتر میدانند.
هوش مصنوعی: بهشت بهراستی از مجالس شادی و دلنشین تو نشاط میگیرد و شاداب میشود.
هوش مصنوعی: ملک (آسمان) زبانش را برای ستایش تو باز کرده و در میان آن، فلک (سگانه) را به خاطر تو بسته است.
هوش مصنوعی: آسمانها به اندازه یک ذره، به ارزش و مقام تو میمانند و خورشید نیز به مانند شعلهای، از دانایی و خرد تو بهره میبرد.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است فردی در مرتبه پایینتری باشد، اما اگر بر اوج آسمان قرار بگیرد، مقام و منزلتش را فراموش نکن.
هوش مصنوعی: خادم از سر درد و آزارش به تو نزدیک میشود، اما مانند کسی است که به خاطر دیدنت خجالت میکشد.
هوش مصنوعی: این دانه کوچک که به آن اشاره شده، به عنوان نمونهای از زحمت و تلاش تو در نوشتن و شعرسرایی در نظر گرفته شده است.
هوش مصنوعی: به من لطفی کن و از آن شادیام اضافه کن تا بتوانم از جانم در ستایش تو بگویم.
هوش مصنوعی: امروز جهان به شدت در حال چرخش و حرکت است و این کوبندگی و فعالیت، چه در مورد چیزهای خشک و چه در مورد چیزهای تر، به نوعی به زندگی تو مربوط میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای گشته ز تابش صفای تو
آیینهٔ روی ما قفای تو
بادست به دست آب و آتش را
با صفوت و نور خاکپای تو
با تو چه کند رقیب تاریکت
[...]
سهل است سنائیا سنای تو
وین قدر و فضیلت و بهای تو
نزدیک کسی که او خرد دارد
کمتر ز بهیمه (ای) بهای تو
اشعار ترا بجملگی دیدم
[...]
ای گشته اسیر در بلای تو
آن کس که زند دم ولای تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریای تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
[...]
چون نیست کسی مرا به جای تو
ترک همه گفتم از برای تو
نور دل من ز عکس روی توست
تاج سر من ز خاک پای تو
خوش خوش بربود جان شیرینم
[...]
چشمی که فتاد بر لقای تو
شد مشرق گوهر از صفای تو
هر روز هزار باد می میرد
هر کس که نمرد از برای تو
جان داد به خضر چشمه حیوان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.