گنجور

 
۲۳۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۷

 

... در خویش چو گرداب ترا تا سفری هست

هر موج خطرناک کلید در فیضی است

زین بحر منه پای برون تا خطری هست ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۵

 

... امید گشایش ز نسیم سحرم نیست

از دست عنان داده تر از موج سرابم

هر چند که از منزل و مقصد خبرم نیست ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۰

 

در موج پریشانی ما فاصله ای نیست

امروز به جمعیت ما سلسله ای نیست ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۲

 

... پیچید به هر که غم موی میانت

گر آب شود موج بود بند زبانش

هر دل که شود مخزن اسرار نهانت ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۳

 

... می رسیم از شکستگی به کنار

همچو موج از شکستگی پل ماست

شکوه تا چند از کشاکش دام ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۰

 

... خط او پیش خود گرفتارست

سبزه از موج خود به زنجیرست

بر جوانی چه اعتماد که صبح ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۸

 

... همه از روی هم نوشته شده است

نیست چون موج بیمم از طوفان

تا عنانم ز دست هشته شده است ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۱

 

... مرو از ره که این بیابان را

طرفه موج غلط نمایی هست

داغ ما زود به نمی گردد ...

... نی بی برگ را نوایی هست

نیست بی عیب هیچ موجودی

روی آیینه را قفایی هست ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۳

 

... دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد

موج سراب این دشت شمشیر آبدارست

ته جرعه خزان است رنگ شکسته من ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۵

 

موج سراب دنیا شمشیر آبدارست

آبش لعاب افعی خارش زبان مارست ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۸

 

... در چشم موشکافان سررشته امیدست

هر چند چین ابرو موج سراب حسن است

موی میان او را هر کس که دیده داند ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۱

 

... آواره طلب را خضرست هر سیاهی

کشتی شکستگان را هر موج ناخدایی ا ست

تا نور حسن مطلب گوهر فروز خاک است ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۵

 

... ز اشکم در تب رشک است دریا

از آتش موج نبض بیقرارست

همیشه عید باد در خرابات ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۰

 

... نباشد چون سبکرو توسن عمر

که هر موج نفس چون تازیانه است

بود در زیر لب جان عاشقان را ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۳

 

... رگ به تنم بی شراب ناب نجنبد

موجم و بال و پرم ز عالم آب است

هجر تو چون کوه آهن است زمین گیر ...

... پشت به دیوار ده که روی زمین را

نقش امیدی که هست موج سراب است

ما به کلید بهشت چشم نداریم ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۳

 

... از مجلس حضور بود بر کنار بحث

از نبض اختیار بلا موج می زند

تسلیم هر که شد نکند اختیار بحث ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۵

 

... وسعت مشرب عنان عقل می پیچد ز راه

موج را بر صفحه دریا بود رفتار کج

گریه مستانه خواهد سرخ رویش ساختن ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹

 

نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج

چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج

عشق در هر نفسی دام دگر طرح کند

بحر را کم نشود سلسله تازه موج

نگسلد سلسله ممکن و واجب از هم

بحر هرگز نشود ساده ز شیرازه موج

از حوادث دل غافل سبک از جای رود

کف بی مغز بود محمل جمازه موج

گوهری را ز میان برد صدف کز هوسش

دهن بحر نیاسود ز خمیازه موج

دل چه داند که چه شورست درین قلمز چشم

نرسیده است به گوش صدف آوازه موج

آفرین بر قلم چشمه گشایت صایب

تازه شد جانم ازین زمزمه تازه موج

صائب تبریزی
 
۲۳۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۲

 

آن گنج خفی در دل ویرانه زند موج

آن بحر درین گوهر یکدانه زند موج

عاشق کند ایجاد ز خود حسن گلوسوز

از شمع که دیده است که پروانه زند موج

پیشانی دریای کرم چین نپذیرد

چندان که گدا بر در این خانه زند موج

جز چشم سیاهش که فرنگی است نگاهش

در کعبه که دیده است که بتخانه زند موج

دل یک نفس از فکر و خیال تو تهی نیست

پیوسته درین قاف پریخانه زند موج

زنهار مجویید ز کس دیده بیدار

در خوابگه دهر که افسانه زند موج

دست از دو جهان شستن و آسوده نشستن

سهل است اگر گریه مستانه زند موج

در سینه ما داغ جنون لاله خودروست

در دامن این دشت سیه خانه زند موج

فیض سحر از دیده خونابه فشان است

شیر از کشش گریه طفلانه زند موج

در سد سکندر بتوان رخنه فکندن

گر داعیه همت مردانه زند موج

صد پرده گلوگیرتر از موج سراب است

بزمی که در او سبحه صد دانه زند موج

آنجا که شود خامه صایب گهرافشان

در شوره زمین گوهر یکدانه زند موج

صائب تبریزی
 
۲۴۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۶

 

می زند موج پریزاد صنمخانه صبح

فیض موجی است سبکسیر ز پیمانه صبح

می شود زود چو خورشید چراغش روشن ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۱۸
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۲۶۳