گنجور

 
صائب

لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است

شبنم این باغ تلختر ز گلاب است

صلح سبکسیرشان تهیه جنگ است

چاشنی نوشخندشان شکراب است

رگ به تنم بی شراب ناب نجنبد

موجم و بال و پرم ز عالم آب است

هجر تو چون کوه آهن است زمین گیر

وصل تو چون ماه عید پا به رکاب است

پشت به دیوار ده که روی زمین را

نقش امیدی که هست موج سراب است

ما به کلید بهشت چشم نداریم

دیده امید ما به بند نقاب است

آه که در عهد این گسسته عنانان

مردمک مردمی به چشم رکاب است

نسیه مکن نقد خود که هر گل صبحی

در نظر خود حساب، روز حساب است

صحبت گرم ترا کباب چه حاجت؟

تا بط می جلوه کرده است کباب است

مرغ دلی را که رو به حلقه دام است

خار و خس آشیانه چنگ عقاب است

گوش به هر حرف کی کنند خموشان؟

کوزه سربسته تشنه می ناب است

آخر نومیدی است اول امید

خواب چو در دیده سوخت سرمه خواب است

چشم تو صائب اگر غبار ندارد

خشت سر خم کم از کدام کتاب است؟

 
 
 
حکیم نزاری

مثل تو را دوست داشتن نه صواب است

این مثَل تشنه و فریب سراب است

وصل تو در یافتن خیال نبندم

ور متصور شود معاینه خواب است

در تو نخواهد رسید هدهد جهدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه