... وز طلعت او هست همه منفعت و گاه

راجع نشود مهر درخشان شده بر چرخ

نقصان نکند نقره صافی شده در گاه ...

... همیشه تا که بسیطست خاک را میدان

همیشه تا که محیطست چرخ را خرگاه

بسیط این به مراد تو باد در بد و نیک ...

... نور خورشید وام سایه چاه

عرصه همتش چو گنبد چرخ

یک جهان خیمه دارد و خرگاه ...

... بلکه بفزود بر یکی پنجاه

تا کند اختلاف جنبش چرخ

نقش بی رنگ روزگار تباه ...

... همتش فتنه را گشاده کمر

حشمتش چرخ را نهاده کلاه

قدرش از قدر آسمان برتر ...

... صحن درگاه دولتش را هست

گنبد چرخ کمترین درگاه

ای ز جمشید برگذشته به ملک ...

... برتر از درگه تو یک درگاه

چرخ تا در پناه دولت تست

عالمی را شدست پشت و پناه ...

... صدرها گر بدو دهند چو شاه

تاکند اختلاف گردش چرخ

نقش بی رنگ روزگار تباه

هرکه چون چرخ نبودت خواهان

روزگارش مباد نیکوخواه ...

... وی مطیعت به طوع بی اکراه

هرچه در زیر دور چرخ کبود

هرچه بر پشت جرم خاک سیاه ...

... روز کوشش بحر گردون کر و فر

وقت بخشش چرخ دریا دستگاه

شاه احمد نام موسی معرکه ...

... کسوتی چون کسوت چترت سیاه

چرخ و ارکان فوق تختی بیش نیست

این به جودت شد مسلم آن به جاه ...

... حق تعالی هست آگاه و گواه

قدر ملکت کی شناسد چرخ دون

شکر جودت کی گذارد دهر داه ...

... از رخش و رمح خویش توان جوی و تاب خواه

چون خاک بی درنگ شود چرخ بی شتاب

از حزم و عزم خویش درنگ و شتاب خواه ...

... راستی باید ز خاک آراسته

ای به قدر و رای چرخ و آفتاب

باد ماه دولتت ناکاسته

... پایه تخت ترا هنگام بوسیدن خرد

از ورای قلعه نه چرخ برتر یافته

گمرهان آفرینش در شب احداث دهر ...

... همچو ابناء هنر از بهر حاجت سال و ماه

چرخ را دربان تو چون حله بر در یافته

کیسه از جود تو سلطان و رعیت دوخته ...

... هر کمندی کز کف عزم تو دوران یافته

بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را

در پناه شیر شادروان ایوان یافته ...

... سالها بر خوان رزم از میزبان تیغ تو

وحش و طیر و دام ودد را چرخ مهمان یافته

هرکجا طی کرده یک پی نعل اسبت خاک رزم ...

زهی کارت از چرخ بالا گرفته

حدیثت ز چین تا به صنعا گرفته

رکاب ترا چرخ توسن بسوده

عنان ترا بخت والا گرفته ...

... درازی شبهای یلدا گرفته

مرا صنعت چرخ توسن شکسته

مرا صولت دهر رعنا گرفته

گهم نکبت چرخ اخضر گرفته

گهم حلقه دام سودا گرفته ...

ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده

وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده ...

... از دوک زبان بر سرو بر پای تنیده

بر چرخ ممالک ز شهاب قلم تست

بر یکدگر افتاده دو صد دیو رمیده ...

... و یا کلک تو نایب چوب موسی

کند چرخ بر احترام تو محضر

دهد دهر بر احتشام تو فتوی ...

... چو مدحت همی بایدم کرد باری

الا تا که دوران چرخ مدور

کند بر جهان سعد چون نحس املی

همه سعد و نحس فلک باد چونان

که باشد ز دوران چرخت تمنی

به قدرت مباهات اجرام گردون ...

... عالم عافیت از دست حوادث شد طی

چرخ می گفت که برکیست تلافی وجود

همتت دست ببر بر زد و گفتا که علی ...

... آسمان پای سپر گشته زمین دست گرای

مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش

گشته از طعنه حلمت دل خاک اندروای ...

... مجد دین بوالحسن که طیره کند

چرخ و خورشید را به قدر و به رای

آنکه با عدل او نمی گوید ...

... عقبت نیست زانکه هست عقیم

از نظیر تو چرخ نادره زای

ای صمیم کفت بخیل نکوه ...

... با آتش فتنه سالها آبی

بر چرخ ز بهر اختیاراتت

خورشید همی کند سطر لابی ...

... ایام چو تیرهای پرتابی

خصم تو و دور چرخ او بادا

طینت قصبی و طبع مهتابی ...

... بر بساط بارگاهت جای می جست آفتاب

چرخ گفتش خویش را چند بر جایی بری

باد را هردم بساطت گوید ای بیهوده رو ...

... حکمت آن کرده در بحر شریعت گوهری

همت این کرده بر چرخ بزرگی اختری

بود بر درگاه حکم آن جهان فرمان پذیر ...

... وز هنر از رای او نوعیست علم حیدری

راست پنداری که هستند ابر و بحر و چرخ و مهر

چون به دست و طبع و قدر و رای او دربنگری ...

... حاکی الفاظ عذب اوست عقل ذوفنون

راوی احکام جزم اوست چرخ چنبری

دفتر نیک و بد و گردون گردان کلک اوست ...