گنجور

 
انوری

خاص سلطان علاء دین اله

میر اسحاق صدر مجلس شاه

آسمانیست آفتابش رای

آفتابیست آسمانش گاه

آن بلنداختری که پیش درش

خاک روبند اختران به جباه

آنکه با عزمش آسمان عاجز

وانکه با رایش آفتاب سیاه

همتش فتنه را گشاده کمر

حشمتش چرخ را نهاده کلاه

قدرش از قدر آسمان برتر

علمش از راز اختران آگاه

قهر او قهرمان شرع رسول

پاس او پاسبان دین اله

باز با پاس دولتش تیهو

شیر با طوق طاعتش روباه

آنکه از رای روشنش بگزارد

نور خورشید وام سایهٔ چاه

وانکه با چتر دولتش آموخت

عکس مهتاب شکل خرمن ماه

خشم او از فلک برآرد گرد

حکم او بر قضا ببندد راه

صحن درگاه دولتش را هست

گنبد چرخ کمترین درگاه

ای ز جمشید برگذشته به ملک

وی ز خورشید برگذشته به جاه

شب ادبار حاسدت را نیست

در ازل هیچ بامداد پگاه

سمر رسم تست در اقوال

شکر شکر تست در افواه

شد مطیع ترا زمانه مطیع

شد سپاه ترا ستاره سپاه

زین سپس در حمایت عدلت

طاعت کهربا ندارد کاه

دست اقبال آسمان نکشد

برتر از درگه تو یک درگاه

چرخ تا در پناه دولت تست

عالمی را شدست پشت و پناه

جز به درگاه عالی تو فلک

ننبشتست عبده و فداه

جز به عین رضا همی نکند

دیدهٔ روزگار در تو نگاه

هست بر وقف‌نامهٔ ملکت

نه سپهر و چهار طبع گواه

خشم و خصم تو آتشست و حریر

مهر و کین تو طاعتست و گناه

لطف تو دست اگر دراز کند

دست قهر اجل شود کوتاه

بدماند ز شعلهٔ آتش

فتح باب کف تو مهر گیاه

در هنر خود چنین بود که تویی

بشری لا اله الا الله

ای به تو زنده سنت پاداش

وی به تو تازه رسم بادافراه

بنده از شوق خاک درگه تو

بر سر آتش است بی‌گه و گاه

بپذیرش که بندهٔ تو سزد

او و پیوستگان او پنجاه

پیش تختت بود چو سرو به پای

تا کند چون بنفشه پشت دوتاه

گیرد از دیگران کناره چو رخ

صدرها گر بدو دهند چو شاه

تاکند اختلاف گردش چرخ

نقش بی‌رنگ روزگار تباه

هرکه چون چرخ نبودت خواهان

روزگارش مباد نیکوخواه

تابعت باد یار شادی و عز

حاسدت باد جفت ناله و آه

در نفسهای دشمنت تضمین

هر زمان صدهزار وا اسفاه

امر و نهیت روان چو حکم قضا

بر نشابور ومرو و بلخ و هراه