گنجور

 
انوری

ای جهان را عدل تو آراسته

باغ ملک از خنجرت پیراسته

حلقهٔ شبرنگ زلف پرچمت

روزها رخسار فتح آراسته

در دو دم بنشانده از باران تیر

هرکجا گرد خلافی خاسته

خسروان نقش نگین خسروی

نام را جز نام تو ناخواسته

گنجها خواهان دستت زان شدند

کز پی خواهنده دادی خواسته

در بلاد ملک تو با خاک پیر

راستی باید ز خاک آراسته

ای به قدر و رای چرخ و آفتاب

باد ماه دولتت ناکاسته