گنجور

 
انوری

ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته

وی همای سلطنت از عدل تو پر یافته

در جهانداریت گردون فتنه در سر داشته

وز ملکشاهیت عالم رونق از سر یافته

از مثال تو جهان در نقش الله المعین

مایهٔ کافور خشک و عنبر تر یافته

بی‌نهیب روز محشر طالبان آخرت

در جوار صدر تو طوبی و کوثر یافته

از شمر اعجاز تو اسباب دریا ساخته

وز عرض اقبال تو آثار جوهر یافته

روضهای خطهٔ اسلام در ایام تو

از بهار عدل تو هم زیب و هم فر یافته

شاخهای دوحهٔ انصاف در اقلیم تو

از نمای فضل تو هم برگ و هم بر یافته

مدت همنام تو از سعی تیغ و کلک تو

در ثبات عمر تو بی‌روز محشر یافته

پایهٔ تخت ترا هنگام بوسیدن خرد

از ورای قلعهٔ نه چرخ برتر یافته

گمرهان آفرینش در شب احداث دهر

از فروغ صبح تایید تو رهبر یافته

گاه ضرب و طعن در میدان زبان رمح تو

رام نطق از گفتن الله اکبر یافته

آسمان را بر زمین در لحظه‌ای اندیشه‌وار

مرکب اندیشه رفتار تو اندر یافته

دیده بر خاک جناب تو به روز بار تو

جلوگاه از چهرهٔ فغفور و قیصر یافته

از برای چشمهٔ حیوان مدحت جان و عقل

وهم را در صحبت عزم سکندر یافته

همچو ابناء هنر از بهر حاجت سال و ماه

چرخ را دربان تو چون حله بر در یافته

کیسه از جود تو سلطان و رعیت دوخته

بهره از بر تو درویش و توانگر یافته

ناظران علوی و سفلی ز بذل عام تو

بحر و کان را در فراق گوهر و زر یافته

تا دماغ کاینات از خلق تو مشکین شود

خلقت تو در ازل خلق پیمبر یافته

تا همی در بزم گیتی باشد از جنس نبات

در دماغش از دل و جان جام و ساغر یافته

خسروی را نسبت فیروزی از نام تو باد

خسروان از خاک درگاه تو افسر یافته