گنجور

 
انوری

دو عیدست ما را ز روی دو معنی

هم از روی دین و هم از روی دنیی

همایون یکی عید تشریف سلطان

مبارک دگر عید قربان و اضحی

به صد عید چونین فلک باد ضامن

خداوند ما را ز ایزد تعالی

امیر اجل فخر دین بوالمفاخر

امیری به صورت امیری به معنی

به پیش کف راد او فقر و فاقه

چو پیش زمرد بود چشم افعی

نتابد بر آن آفتاب حوادث

که در سایهٔ عدل او ساخت ماوی

ایا دست تو وارث دست حاتم

و یا کلک تو نایب چوب موسی

کند چرخ بر احترام تو محضر

دهد دهر بر احتشام تو فتوی

ز امن تودر پای فتنه است بندی

ز عدل تو بر دست ظلمست حنی

شود بر خط عز جاه تو ضامن

کشد بر خط رزق جود تو اجری

ز عدلت زمین است چونان که گویی

فرود آمد از آسمان باز عیسی

دهد حزمت اندر وغا امن و سلوت

دهد عزمت اندر بلا من و سلوی

صریر قلمهای تو نفخ صورست

که آید ازو لازم احیاء موتی

به لب هست خاموش وزو عقل گویا

به تن هست لاغر وزو ملک فربی

نهد کشت قدر ترا ماه خرمن

بود آب تیغ ترا روح مجری

ز آب حسامت به سردی ببندد

مزاج عدو چون به گرمی زدفلی

به سبزی و تلخی چون کسنی است الحق

عجب نیست آن خاصیت زاب کسنی

دل حاسد از باد عکس سنانت

چنانست چون طورگاه تجلی

چو تو حکم کردی قضا هم نیارد

که گوید چنین مصلحت هست یانی

اشارات تو حکمهائیست قاطع

چه از روی فرمان چه از روی تقوی

به تشریف و انعام اگر برکشیدت

چه سلطان اعظم چه دستور اعلی

به تشریف آن جز توکس نیست درخور

به انعام این جز تو کس نیست اولی

چو من بنده در وصف انعام و شکرت

کنم نثری آغاز یا شعری انشی

رسد در ثنای تو نثرم به نثره

کشد در مدیح تو شعرم به شعری

عروسان طبعم کنند از تفاخر

ز نعمت تو رفعت ز مدح تو فخری

چو انشا کنم مدحتی گویی احسنت

چو پیدا کنم حاجتی گویی آری

درآریت مدغم دو صد گونه احسان

در احسنت مضمر دوصد گونه حسنی

روا نیست در عقل جز مدحت تو

چو مدحت همی بایدم کرد باری

الا تا که دوران چرخ مدور

کند بر جهان سعد چون نحس املی

همه سعد و نحس فلک باد چونان

که باشد ز دوران چرخت تمنی

به قدرت مباهات اجرام گردون

به قصرت تولای ایوان کسری