افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۸ - فتح تراکیه
... امیران لشکر همه رزم خواه
بدرگاه سردار کل رو براه
درودی بگفنند و گفتند شاد ...
... سپردم تورا ده هزار از سپاه
تو خود با سپه پیشتر رو براه
اطاعت نمود و براه اوفتاد
پیاده چوطوفان سواران چوباد ...
... خبر شد بدشمن که آمد سپاه
کمر بسته و برگرفتند راه
دلیران دشمن بگفتند جنگ ...
... چو از دور دیدند که آمد سپاه
سوار و پیاده هم از گرد راه
سپهدار ایران چنین امر داد ...
... بکوبید با گرز دروازه گاه
که باید بر این شهر یابید راه
اباگرز و گردونه دروازه را ...
... من و چند از افسران سپاه
سوی کاخ شاهی بجوییم راه
دگر لشگر و چادر و بارگاه ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
... ز لشگر شنیدی چو آوای کوس
فراهم نمایی تو ششصد جهاز
ز آلات جنگی همه بی نیاز ...
... همه افسران و سران سپاه
سوار و پیاده سپاهی براه
براه اوفتادند خود با نظام
سران و سواره پیاده نظام ...
... ز دشمن نیامد سپاهش برون
نه راهی که لشکر شود اندرون
سپهد مقا پیش گفتا دگر ...
... فرستاد اینک ز بهرت سپاه
ببحر اژه تا گشایی تو راه
بچنگ آوری آن جزایر تمام ...
... و گرنه من و گرز و شمشیر تیز
نماند بجز راه جنگ و ستیز
تراکیه بود از شما بیشتر ...
... بفرمود با افسران سپاه
بدریای آژه بجویید راه
ز امر شه داریوش بزرگ ...
... بهرجای حاکم ز خود برگماشت
از آن نامداران که همراه داشت
جزیره و شبه جزیره گرفت ...
... سران و بزرگان شهر وسپاه
پذیره شدن را گزیدند راه
بزرگان دولت پذیره شدند ...
... از آن روی گفتند با دخت شاه
که آمد سپهید هم اینک ز راه
بگفتند با دختر داریوش ...
... بهاری که از گل شده لاله زار
همه چشم مهر آفرین بد براه
به بیند که تا کی بیابد سپاه ...
... مطیع شهنشه نموده گروه
بیاورد همراه خود بی شمار
زرو سیم و هم لؤلؤ شاهوار ...
... به بندو به زندانشان کرده است
اسیران بهمراه آورده است
ز پیروزی او گرچه دارد سرور ...
... چو نزدیک گردید سردار کل
سر راه او بر فشاندند گل
همه شاد گشتند و تبریک گو ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۰ - عاشق شدن دختر داریوش بر مردونیه، سردار جوان ایرانی
... به دل گفت فرمانده را آفرین
به همراه آن گرد پیروزمند
جوانی به ره دید بالا بلند ...
... از آن سو سپهدار از نزد شاه
اجازت گرفت و بیامد براه
چو بر افسران خلعت شاه داد ...
... نبینم دگر روی نیکوی او
نه راهی که یکدم روم سوی او
نظر کرد بر ماه و پروین بشب ...
... ز دوریم اکنون کند دایه آه
بیابد مرا گر که در راه باغ
ز هر سوی روشن کند صد چراغ ...
... غلامم بدرگاه تو من ز مهر
دهم یر براه تو ای خوب چهر
دو دلداده از هم چو گشتند دور ...
... گشیدند صف از درون بارگاه
همه چشمها بود در راه شاه
شهنشه بیامد برآمد به تخت ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ
... چو مهر آفرین شد مرخص ز شاه
زمین بوسه داد و بیامد براه
دلی شاد و خندان سری پرسرور ...
... مقاپیش چون شد ز درگاه شاه
سمندش سوار و بیامد براه
سحر گه چو بر خاست بانگ خروس ...
... پس آنگه همان لشگر بیشمار
که همراه خود برد در جنگ و کار
بهمراه در دشت و دریا و کوه
شریک غم و رنج بد آن گروه ...
... که از نور طالع شود روی حور
همی فرش افکند در شاه راه
ز دیبا که زان بگذرد دخت شاه ...
... اجازه بفرمود پس دخت شاه
سپهبد پیاده نیاید براه
برفتند تا کاخ اردیبهشت ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۲ - اردو کشی داریوش به هندوستان
... مرا جنگ هندوستان است پیش
که باید به پیمایم این راه خویش
با سپهبدان زان بفرمود شاه ...
... بپا ایستادیم با آبرو
سرو جان ما جمله در راه شاه
رودرو نه بیچیم ز آوردگاه
بریزیم خون را براه وطن
گر از خون نمایند ما را کفن ...
... که آمد ز دریا شه نامور
بفرمود بندید بر شاه راه
ز دریا نیاید برون آن سپاه ...
... اگر خود بیایی بدرگاه ما
نیارید همراه خود از سپاه
شما را بسی مهربانی کنم ...
... بهندو نمایم چنان رسته خیز
که هرگز نیابند راه گریز
بپیلانشان تیر باران کنم ...
... دگر لشکران با سپهدار شاه
ز دریا بدریا گزیدند راه
بایران خبر شد که آمد سپاه
شهنشاه با فتح و نصرت ز راه
سپهبد بفرمود ایرانیان ...
... سپهبد ابا افسران سپاه
برای پذیره گزیدند راه
گذر برگذر طاق نصرت بپا ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۴ - تحصیل اجازه خشایار از پدرش برای رفتن به شکار
... یکی صد سواری ز بهر شکار
برفتند همراه آن نامدار
خشایار گفتا کجا خوشتر است ...
... تو خود کیستی از کجا آمدی
که همراه با پور شاه آمدی
جوان گفت گفتم مرا جنگ نیست ...
... همیشه ز رنج و غم آزاد باش
چو پنجاه دختر که همراه من
همه از بزرگان آن انجمن ...
... بیا پس تو امشب سوی گاه من
سواره بیاه تو بهمراه من
بخندید آن دختر ماهرو ...
... گرفتن اسبانشان از چرا
بشادی نهادند رو را براه
سواران شهزاده چون از عقب ...
... که تا من بیایم نمایید گشت
بگفت و شتابان به پیمود راه
خود و با همان دختر نیک خواه ...
... گرفتند خود و زره از تنش
نهادن زر بفت پیراهنش
سپس خوان نهادند شه را ببر ...
... شود چشم اهریمنان تو کور
بر آمد بر اسب و روان شد براه
بهمراه او رفت جمله سپاه
بگفتا مرا نیست میل شکار ...
... بنزد شه آذر آبادگان
فرستید و گویید آید ز راه
پذیره نمایید خود پور شاه ...
... بسی مهربان بود شان پور شاه
سواره بفرمود آیید راه
پس آنگه بخرگاه آمد فرود ...
... بگفتند شاها نشد بامداد
چو فرمان دهی ما بهمراه تو
بیاییم و باشیم در گاه تو
بگفتا که فرخ تو همراه من
بیا تا بگردیم در این چمن ...
... و یا میهمان تو فردا شویم
بهرجا روی ماه همراه تو
بیاییم و باشیم مهمان تو ...
... بخندید مه مهر گفتا شما
بیایید هرجا بهمراه ماه
مرا در جهان است این آرزو ...
... از آن روی شهزاده خود با سپاه
سحرگه نهادند رو را براه
چویک چند میدان بریدند راه
سواری بدیدند دور از سپاه ...
... که شاید که خود را رساند همی
سواران شه دید و کج کرد راه
پس آنگه به لشگر بفرمود شاه ...
... نیارد برون جان ازین کارزار
گرفتند راهش چو شد درمیان
بگفتا به مه مهر آرم زیان ...
... سیه گشته آن روی چون مه سفید
بگفتا گشایید پیراهنش
نفس بسته گشته است در گردنش ...
... بفرمود نامه به کامپوی شاه
نویسید و یک قاصد افتد براه
بیاید ببیند رخ ماه مهر ...
... پیاده ز اسبان برپور شاه
اجازت گرفته گزیدند راه
چو کامپوی آمد زمین بوسه داد ...
... تنی خسته و دل شکسته نزار
سوی خانه ی خود گزیدیم راه
بگفتند بستند باحکم شاه ...
... بپوشند و آیند بی قیل و قال
ببندند راه و ربایند مال
در آن غار تاریک باخود برند ...
... چویک هشت فر سنگ در کوهسار
همی راه رفتند تا سوی غار
یکی غار بودی بکوه سهند ...
... همی روح و هم عمرو ایمان من
برای تو از راه دورو دراز
کشیدم بسی رنج بینم تو باز ...
... خشایار فرمود فردا بگاه
سوی شهر با هم گزینیم راه
چو شد صبح و آن خسرو خاوری ...
... بیامد چو بر شهر و بر کاخ خود
بهمراه بانوی چون ماه خود
بفرمود دزدان بزندان برید ...
... چو از طاق نصرت گذر کرد شاه
بهمراه او سروران سپاه
دلیران همی خواندندی سرود ...
... فرستاد اینجا خشایارشاه
که آرد بهمراه مه مهر ماه
چو کامپویه بشنید سر بر زمین ...
... چو بارو بنه کرد رو سوی پارس
براه افتادند با آن اساس
دگر روز بانوی کامپویه شاه ...
... ز بانو و هم ماه مهر نکو
چو پنجاه دختر بهمراه او
نهادند یکسر رو براه
بهمراهشان اهل شهر و سپاه
سواره بزرگان و سرکردگان ...
... که ای نامداران و کند آوران
نیایید دیگر بهمراه ما
شما نیک دارید شهر و سپاه ...
... سر نیزه ها شمع روشن کنیم
سر راه شه پور گلشن کنیم
همه با گل و شمع دان طلا ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح اعلیحضرت شاه ولایت علی علیهالسلام
... سخن بی پرده گر خواهی ز جان شو بنده آنان
که راه بندگی پویند از جان شاه مردان را
شهنشاهی که آید هر که در خیل غلامانش ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مناقب و مدایح ائمه طاهرین صلواه الله علیهم اجمعین
... با این چراغهای هدایت جهانیان
راه خطا تمیز دهند از ره صواب
هستند همچو ما بشر اما وجودشان ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح قاتل کفار حیدر کرار حضرت علی ابن ابیطالب علی علیهالسلام
... ای ناتوان توان ز علی ولی طلب
کز راه لطف یاور هر ناتوان علیست
گوینده سلونی و قایل به لو کشف ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح مولی الکونین علیعلیهالسلام
... در علی فانی شود آخر وجود حق پرستان
ز آنکه راه حق پرستی جز علی پایان ندارد
بی علی فلک بشر غرق است در بحر طبیعت ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح مولی الکونین اباالحسنین علی علیهالسلام
... غیر ختم انبیا احمد که هست او را برادر
راه بر درک مقامش هیچ پیغمبر ندارد
گفت احمد بی وصیت رفتن است از جاهلیت ...
... گر بحق خواهی رسیدن پیروی از شیر حقکن
راه حق آری بغیر از شیر حق رهبر ندارد
شد غلام او صغیر و گشت از هر خواجه فارغ ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
... آنانکه حب ساقی کوثر نداشتند
قومی دلیل راه شناسند ز ابلهی
آن فرقه را که ره سوی داور نداشتند ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
... موسی عمران به خیل او شبانی می کند
خضر بر گم گشتگان راه عشقش رهنماست
با تفاخر صالحش اشترچرانی می کند ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - غدیریه در مدح حضرت علی علیهالسلام
... ز محتسب نکنم بیم و سرکنم مستی
که شوق بسته بدل راه اضطراب امروز
ز کهکشان فکنم ریسمان بگردن چرخ ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - غدیریه در مدح ساقی سلسبیل و مرشد جبرئیل
... هر آنچه بینی حق بین و بس سخن کوتاه
مپوی راه دو بینی مسا ز قصه دراز
اگر بدیده تحقیق بنگری بینی ...
... که عالمی همه جانها بر او کنند نیاز
ز راه بنده نوازی به بندگان ز علی
نمود جلوه سراپا خدای بنده نواز ...
... گهی بوصفش خوانی کز اوست این اعجاز
تو می نیاری این راه را نوردیدن
بجا بایست که عشق آمده است در تک و تاز ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - قصیده در مدح حضرت مولیالموالی علی علیهالسلام
... دید هرجا بنگرد حیدر نمایان است و بس
خاک راه اهل عرفان شو تو هم او را ببین
زانکه این دولت نصیب اهل عرفان است و بس ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح ولی ذوالمنن حضرت حجهابنالحسن عجلاله تعالی فرجه
... زبق نماید اگر هیبتش هواداری
کند فرار دوصد سال راه باد از بق
از او قواید اسلام راست استحکام ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح شمع شبستان هدایت شاه سریر ولایت
... ز فرد فرد رسولان علی بود افضل
به قبل و بعد نمایندگان راه نجات
ز راه نسبت با آن ولی کل به مثل
ستارگان درخشنده اند زان خورشید ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح مولیالموالی حضرت علی علیهالسلام
... انیس یوسف چاهی علیست جل جلال
به یونس آنکه شد از راه لطف مونس و داد
نجاتش از دل ماهی علیست جل جلال ...
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - غدیریه در مدح سراج الامه اب الائمه علی «علیه السلام»
... بربند از می این در و بگشا در وصال
آن باده کن عطا که پی طی راه عشق
از دست و پای بختی جان بگلسد عقال ...