گنجور

 
صغیر اصفهانی

یکی گشای دو چشم ار که نیستی احول

ببین یگانگی کردگار عز و جل

همه نمایش وحدت دهند تا به ابد

هر آنچه نقش برآید ز کارگاه ازل

دو نقش نیست برابر باولین دوم

دو شکل نیست مقابل بدومین اول

خود از لسان تکون بیان کنند اشیاء

که نیست بهر خداوند ضدوند و بدل

نخست لوح ضمیرت بآب مهر بشوی

ز نقش کینه و کبر و نفاق و مکر و حیل

سپس ز دفتر دل درس معرفت بر خوان

که مشکلات جهان جمله بر تو گردد حل

همین بس است ترا لااله الا هو

هو المحیط و هو الاخر و هو الاول

نه اندر اسفل او را مکان نه در اعلی

نه اندر اعلی جز او کسی نه در اسفل

جمال وحدت او را تمام موجودات

یکایک آینه‌اند از مفصل و مجمل

همش ز مهر توان دیدن و هم از ذره

همش ز کوه توان جستن و هم از خردل

ولی بوجه اتم گر جمال او خواهی

ببین علی را خیرالکلام قل و دل

علی است آینه وجه علی اعلی را

چرا که او بود انسان کامل اکمل

علی است خانه خدا کعبه را بده انصاف

خدا که جسم ندارد و را چه جای محل

ولی مطلق و استاد کارخانه حق

بود علی ولی نفس احمد مرسل

بغیر احمد مرسل که هر دو یک نورند

ز فرد فرد رسولان علی بود افضل

به قبل و بعد نمایندگان راه نجات

ز راه نسبت با آن ولی کل به مثل

ستارگان درخشنده‌اند زان خورشید

چراغهای فروزنده‌اند زان مشعل

ولی مطلق میدان ورا بدین معنی

کز و گرفته و گیرد امور حق فیصل

گر او نبود نه امری بدو نه مأموری

چه جای آنکه بگوئی امور بد مختل

از او هر آنچه معارف بر اولیا نازل

از او هر آنچه صحایف بر انبیا منزل

کس ار شناخت خود آننفس کل شناخته است

خدای خویش و برون آمده ز غش و زغل

بدین کلام متین باید ار تو را تفسیر

ز عشق تیز تک آموزنی ز عقل کسل

بساجدین هبل گو که پیش پای علی

بکعبه سجده نمودند جمله لات و هبل

شود هر آینه ز اسرار غیب عکس پذیر

دهی گر آینه دل به مهر او صیقل

خدای خلق نمی‌کرد نار نیران را

اگر به مهر علی بود اجتماع ملل

علیست کنز خفی کش بروز عید غدیر

حبیب حضرت حق کنز علم و کان عمل

بشد معرف او خلق را به استعداد

نمود عارف در حق آن امیر اجل

ز بعد بیعتش ارخصم نقض بیعت کرد

شگفت نیست که از بوی گل رمید جعل

فلک غلاما ای آنکه خاک کوی تو را

بدیده میکشد از روی افتخار زحل

کجا صغیر و ثنای تو خسروا بپذیر

تو خود ز لطف کثیر این قلیل راز اقل