گنجور

 
سعدی

فرخ، صباحِ آن که تو بر وی نظر کنی

فیروز، روزِ آن که تو بر وی گذر کنی

آزاد، بنده‌ای که بود در رکاب تو

خرم، ولایتی که تو آن جا سفر کنی

دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ

یک بار اگر تَبَسُّمِ همچون شکر کنی

ای آفتابِ روشن و ای سایهٔ همای

ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی

من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم

چندان که دشمنی و جفا بیش‌تر کنی

مقدور من سَری‌ست که در پایت افکنم

گر زآن که التفات بدین مختصر کنی

عمری‌ست تا به یاد تو شب روز می‌کنم

تو خفته‌ای که گوش، به آه سحر کنی؟

دانی که رویم از همه عالم به روی توست

زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی

گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم

آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی

شرط است سعدیا که به میدان عشق دوست

خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی

وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم

تا از خدنگ غمزهٔ خوبان حذر کنی

 
 
 
غزل ۶۲۰ به خوانش ارژنگ آقاجری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۶۲۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۶۲۰ به خوانش الیزا زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جهان ملک خاتون

ای ماه اگر به گوشه گلشن نظر کنی

گل را ز حال بلبل بیدل خبر کنی

گویی که جمله چشم امیدم به راه تست

شاید گرم به گوشه چشمی نظر کنی

ما بینوا و مفلس و تو کیمیافروش

[...]

فروغی بسطامی

در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی

شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی

خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست

وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی

شب گر به جای شمع نشینی میان جمع

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فروغی بسطامی
محیط قمی

چون شمع گر به بزم وفا ترک سرکنی

سر پیش عاشقان رخ دوست برکنی

اول قدم کزین تن خاکی برون نهی

در ملک جان به حضرت جانان گذر کنی

گیری اگر حجاب دوئیت زچشم دل

[...]

غروی اصفهانی

خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی

باید ز شاهراه طریقت گذر کنی

گر بی رفیق پای نهی در طریق عشق

خود را یقین دچار هزاران خطر کنی

هرگز بطوف کعبۀ جانان نمی رسی

[...]

صغیر اصفهانی

هر گه بخاطرم تو پریوش گذر کنی

ملک وجود من همه زیر و زبر کنی

آن لعبتی که دیده ببندم چو از رخت

خود را میان خلوت دل جلوه گر کنی

آن دلبری که بیشترت جان فدا کنند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه