گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای ماه اگر به گوشه گلشن نظر کنی

گل را ز حال بلبل بیدل خبر کنی

گویی که جمله چشم امیدم به راه تست

شاید گرم به گوشه چشمی نظر کنی

ما بینوا و مفلس و تو کیمیافروش

آخر چه باشد ار مس ما را به زر کنی

ما همچو خاک راه فتاده به کوی دوست

واجب کند که بر سر خاکی گذر کنی

ای ساقی مراد چه باشد اگر شبی

از جام وصل خویش مرا بی خبر کنی

مسکین دلا تو تا به کی آخر ز جور یار

جان را به پیش تیر فراقش سپر کنی

یا سر بر آستانه مهرش بنه ز جان

یا آنکه این هوا ز سر دل به در کنی

واجب کند اگر نکند بعد ازین وفا

زان غمزه های شوخ جفاجو حذر کنی

ای دل اگر مراد همی خواهی از جهان

در کوی دوست دیده و دل جان سپر کنی