ای ماه اگر به گوشه گلشن نظر کنی
گل را ز حال بلبل بیدل خبر کنی
گویی که جمله چشم امیدم به راه تست
شاید گرم به گوشه چشمی نظر کنی
ما بینوا و مفلس و تو کیمیافروش
آخر چه باشد ار مس ما را به زر کنی
ما همچو خاک راه فتاده به کوی دوست
واجب کند که بر سر خاکی گذر کنی
ای ساقی مراد چه باشد اگر شبی
از جام وصل خویش مرا بی خبر کنی
مسکین دلا تو تا به کی آخر ز جور یار
جان را به پیش تیر فراقش سپر کنی
یا سر بر آستانه مهرش بنه ز جان
یا آنکه این هوا ز سر دل به در کنی
واجب کند اگر نکند بعد ازین وفا
زان غمزه های شوخ جفاجو حذر کنی
ای دل اگر مراد همی خواهی از جهان
در کوی دوست دیده و دل جان سپر کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره ی عشق و longing (خود را در انتظار و آرزوی معشوق قرار دادن) است. شاعر به ماه اشاره میکند و از او میخواهد که به گلشن بنگرد و حال بلبل عاشق را ببیند. او میگوید که همه امیدش به معشوق است و آرزو دارد که نگاهی از جانب او به خود بیفکند. شاعر همچنین از سختیهای خود و گدایی دل در برابر معشوق میگوید و از ساقی میپرسد که چه فایدهای دارد اگر از وصال معشوقش او را بیخبر کند. در انتها، او تاکید میکند که برای رسیدن به مرادش باید جان و دلش را در کوی دوست فدای عشق کند. این شعر عواطفی چون عشق، انتظار و درد فراق را به خوبی منتقل میکند.
هوش مصنوعی: ای ماه، اگر به گوشه باغ نگاه کنی، میتوانی از حال بلبل که دلش شکسته است، باخبر شوی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تمامی امیدم به توست و شاید با نگاهی کوتاه به من توجه کنی.
هوش مصنوعی: ما انسانهای بیچاره و فقیر هستیم و تو فروشندهی طلا. حالا اگر تو بتوانی مس ما را تبدیل به طلا کنی، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
هوش مصنوعی: ما مثل خاکی هستیم که در راه به سوی محبوب افتادهایم، و لازم است که بر سر این خاک بگذری و به آن توجه کنی.
هوش مصنوعی: ای ساقی، چه فایدهای دارد اگر یک شب بدون اینکه مطلع شوم، مرا از نوشیدن جام وصال خود محروم کنی؟
هوش مصنوعی: دل بیچاره، تا کی میخواهی به خاطر بیوفایی محبوب، جانت را مثل سپری در برابر تیر جدایی قرار دهی؟
هوش مصنوعی: یا با تمام وجودت به محبت او توجه کن یا اینکه این احساس را از دل خود بیرون کن.
هوش مصنوعی: اگر بعد از این، او به وفا کردن مجبور نشود، از آن حرکات بازیگوشانه و جفاگرانهاش باید دوری کنی.
هوش مصنوعی: ای دل، اگر میخواهی به آنچه خواستهات هست در این جهان برسی، باید در مسیر دوست، هم دیدهات را و هم دل و جانت را فدای او کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی
آزاد بندهای که بود در رکاب تو
خرم ولایتی که تو آنجا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
[...]
در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی
خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست
وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی
شب گر به جای شمع نشینی میان جمع
[...]
چون شمع گر به بزم وفا ترک سرکنی
سر پیش عاشقان رخ دوست برکنی
اول قدم کزین تن خاکی برون نهی
در ملک جان به حضرت جانان گذر کنی
گیری اگر حجاب دوئیت زچشم دل
[...]
خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی
باید ز شاهراه طریقت گذر کنی
گر بی رفیق پای نهی در طریق عشق
خود را یقین دچار هزاران خطر کنی
هرگز بطوف کعبۀ جانان نمی رسی
[...]
هر گه بخاطرم تو پریوش گذر کنی
ملک وجود من همه زیر و زبر کنی
آن لعبتی که دیده ببندم چو از رخت
خود را میان خلوت دل جلوه گر کنی
آن دلبری که بیشترت جان فدا کنند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.