گنجور

 
سعدی

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می‌رود

چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع

به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای

که ناگه بکشتش پریچهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر

که این است پایان عشق، ای پسر

اگر عاشقی خواهی آموختن

به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست

برو خرمی کن که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض

چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدایی ندارد ز مقصود چنگ

و گر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار

وگر می‌روی تن به طوفان سپار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه به خوانش طاهره خان پور
همهٔ خوانش‌هاautorenew
اشکالات خوانش

# در مصرع دوم «برو» مخفف «برای اوست» و «مقبول» می‌بایست به سکون ل خوانده شود. معنی مشخص است. شیخ بزرگوار میفرماید برای کسی که در راه معشوق جان داده ناراحت مباش- برای او شادی کن چرا که مقبول نظر معشوق قرار گرفته است.

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

معرفی ترانه‌های دیگر