الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱: گر معترفی به زشتخویی نیکی
شمارهٔ ۲: ای دل زنفاق درگذر تا برهی
شمارهٔ ۳: آخر نه به عالم آدمی زآن آمد
شمارهٔ ۴: هر چند که از دست تو آید که کنی
شمارهٔ ۵: در راه نفاق اگر بتی بتراشی
شمارهٔ ۶: چون گل به میان خار می باید زیست
شمارهٔ ۷: مردم نشود به گوش و چشم و بینی
شمارهٔ ۸: سنّت کردی فریضهٔ حق مگذار
شمارهٔ ۹: گر عاقلی آزاد شو از بند هوس
شمارهٔ ۱۰: آزار طلب مکن که آزار این است
شمارهٔ ۱۱: دلداری کن اگر دلی داری تو
شمارهٔ ۱۲: هر تن که سرشت بد بود محضر او
شمارهٔ ۱۳: از حاصل کار این جهانی کردن
شمارهٔ ۱۴: گفتن دگر است و آزمودن دگر است
شمارهٔ ۱۵: هان تا نکنی هرآنچ بتوانی کرد
شمارهٔ ۱۶: خواهی که تو را هرآنچ نیکوست بود
شمارهٔ ۱۷: ای آمده گریان زتو خندان همه کس
شمارهٔ ۱۸: اینجا اگر اندکند و گر بسیارند
شمارهٔ ۱۹: بس خون جگر که مرد را خورده شود
شمارهٔ ۲۰: دل گرچه به بد گرایدت، نیکی کن
شمارهٔ ۲۱: آن به که دلت زهر بدی پرهیزد
شمارهٔ ۲۲: تا گرد بهانه خواجه تا کی گردی
شمارهٔ ۲۳: بیشی مطلب زهیچ کس بیش مباش
شمارهٔ ۲۴: کاریت که از بهر خدا فرمایند
شمارهٔ ۲۵: تا چند بری به بدگمانی گفتن
شمارهٔ ۲۶: گر باخبری زدل دل آزار مباش
شمارهٔ ۲۷: در دیدهٔ دیده دیدهٔ دیده بپوش
شمارهٔ ۲۸: بامدعیان چو آب و آتش مامیز
شمارهٔ ۲۹: گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی
شمارهٔ ۳۰: هر زخم که بر سینهٔ غمناک آید
شمارهٔ ۳۱: ای دل باید که تو جفاکش باشی
شمارهٔ ۳۲: هر کاو به جمال سروری مشتاق است
شمارهٔ ۳۳: در خوی خوش است عیش خوش کز جان است
شمارهٔ ۳۴: خوی خوش تو بهار و باغ تو بس است
شمارهٔ ۳۵: تا ظن نبری که شاهدی روی خوش است
شمارهٔ ۳۶: گر قرب خدا می طلبی خوش خو باش
شمارهٔ ۳۷: نفس تو و خوی بد اگر برگردد
شمارهٔ ۳۸: در مهرهٔ عشق باختن با دگران
شمارهٔ ۳۹: ای دوست اگر بهشت را داری دوست
شمارهٔ ۴۰: می باید ساختن گرت برگ صفاست
شمارهٔ ۴۱: او را خواهی دل به غمش یکتو کن
شمارهٔ ۴۲: هر چند که هست خار همپایهٔ گل
شمارهٔ ۴۳: هر چند مرا قصد سلامت باشد
شمارهٔ ۴۴: هرگه که نظر از سر سودات افتد
شمارهٔ ۴۵: از عالم دل اگر نشانی بدهیم
شمارهٔ ۴۶: اندر ره عشق هر که دارد گذری
شمارهٔ ۴۷: ای رای تو مردمی و احسان کردن
شمارهٔ ۴۸: زان پیش که من شیفته رسوا گردم