مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد
ملکها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد
چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد
چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید
بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد
چو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراند
ز عرشش این ندا آید بنامیزد بنامیزد
چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد
از آن دریا چه گوهرها کنار خاک درریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت و عمق عشق صحبت میکند و میگوید که باید عاشق به گونهای باشد که هر بار که برمیخیزد، احساسات و شور و شوقی عظیم را برانگیزد. دل او باید همچون دوزخی بس سوزان باشد و توانایی تشویش و آشفتگی را داشته باشد. او با اشاره به قدرت عشق، آن را به چالشهای بزرگ و خطرناک تشبیه میکند که به مانند جنگی سخت و جدی است. همچنین بر این نکته تأکید دارد که عشق میتواند انسان را به اوج و قلههای رفیع برساند و از دریای عمیق احساسات، گوهری بزرگ و ارزشمند به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: من باید چنان عاشق باشم که هر بار که از جا برخیزم، آتشهایی از قیامت از هر طرف برپا شود.
هوش مصنوعی: دل ما باید مانند جهنم باشد که شدیداً سوزان است و همچون دو صد دریا، جوش و خروش داشته باشد، اما از طوفان دریاها نگریزد.
هوش مصنوعی: حاکمان و پادشاهان چگونه میتوانند از وسایل دنیا، مانند مندیل، برای خود استفاده کنند، در حالی که نور بیپایان حقیقت مانند چراغی در بالای آنها قرار دارد؟
هوش مصنوعی: وقتی که یک شیر به میدان جنگ میآید، دل او به اندازهی نهنگ بزرگ و قدرتمند میشود. او هیچ چیز دور و بر خود را تحمل نمیکند و حتی با خود نیز در جدال است.
هوش مصنوعی: وقتی که نور الهی هفتصد پرده دل را روشن کند، از عرش الهی صدایی به گوش میرسد که دعوت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی او از هفتمین دریا به کوه قاف برود، از آن دریا چه گوهرهایی در کنار خاک خواهد ریخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به وقتی کز دو لشکرگاه بانگ کوس برخیزد
خروش کوس گردان را زخواب خوش برانگیزد
علامت کش به گوش نیزه منجوق اندر آویزد
برآید نیلگون ابری که گل بر زعفران بیزد
یلان را سرخی اندر روی با زردی در آمیزد
[...]
بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد
نگاری کز دو یاقوتش همه شهد و شکر ریزد
جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد
که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمیخیزد
چو عطّار صبا در چین زلفت مشک میبیزد
چرا پیوسته از سودا به مویی درمیآویزد
دل من این چنین کز عشق سودایش پریشان است
عجب کز فتنهٔ آن زلف بی پرهیز پرهیزد
مرا از ماجرای اشک خویش این نکته شد روش
[...]
به بالین تو آن عیسی نفس میآید ای میلی
که از شوق قدومش، مرده صدساله برخیزد
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.