در این شعر، شاعر به انسان اشاره دارد که از جهان روحانی آمده و در این دنیا و قواعد بازی آن حیران و سردرگم است. به انسانی که در این دنیا نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود، توصیه میکند که خوش باشد و در لحظه زندگی کند. زیرا نمیداند از کجا آمده و به کجا خواهد رفت!
ای کسی که از دنیای معنوی و روحانی آمدهای و اکنون در دنیا درگیر پنج و(پنج حس:بینایی، چشایی، لامسه، بویایی، شنوایی)چهار (چهار عنصر:آب، خاک، آتش ،باد) شش و (شش جهت:راست، چپ، بالا، پایین، جلو وعقب) هفت (هفت افلاک سبعه :قمر، عطارد، زهره، شمس، بهرام، مشتری و زحل ) هستی (منظور عالم ماده و جسمانی)
زیاد به دنبال محاسبه نباش (می نوشیدن استعاره از این است که چون بعد از نوشیدن می منطق و عقل ازبین میرود و فرد قدرت محاسبه و تجزیه تحلیل ندارد و در این دنیایی که با چهار و پنج و شش و هفت کاملا تصادفی و بدون پیش بینی به جلو می رود به دنبال منطق نباش و تسلیم و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر زیرا نمیدانی از کجا آمدهای؛ و نمیدانی به کجا خواهی رفت.
ف-ش در ۱۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۹ آذر ۱۳۸۸، ساعت ۰۵:۰۶ نوشته:
...خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت وقتی انسان در وضعیت نمیدانم قرار کیرد فکر و قضاوت ناراحت کننده هم ندارد ناراحتی انسان حاصل افکار ودانستن های ناقص یا غلط و به تعبیر دیگر جهل است (از نظر اهل معرفت معنی حهل ندانستن نیست دانستن کج است) چون فکرهای اضافی و بیجا متوقف شود زمینه خوشی مورد نظر خیام فراهم میگردداین خوشی توام با حیرتی است فوق روزمرگیها و لذا سازنده است ومنظور از می نوشی را هرجه بگیریم خوشی و حیرت مزبور را در نظر دارد
حاجیکلایی در ۱۳ سال قبل، شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۱۴:۰۹ نوشته:
با سلام و درود . خیام در این رباعی می خواد بگه هر وقت کسی پیدا شد و گفت که " از کجا آمده ایم" من به او خواهم گفت به کجا خواهیم رفت. این نشان دهنده هوش سرشار و نبوغ این حکیم افسانه ایه که اینگونه سولاتو بدین زیبایی مطرح می کنه. فقط همین... و البته تفسیر این چنین نبوغی از عهده بنده خارج است حق نگهدارتان
امید.م در ۱۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۳۸ نوشته:
هفت=هفت آسمان شش= شش جهت پنج= حواس پنچگانه چهار= آب،باد،خاک،آتش و در کل این رباعی هم به مانند دیگر رباعی های خیام به نقد این مساله پرداخته است که حقیقتی در دست نیست که به آن استناد کرد، و ما هنوز در پنج و چهار و شش و هفت مادی خود حیرانیم، چه برسد که بدانیم ابتدا و انتهای ما کجا بوده و خواهد بود. در مجموع هر سخنی که با حقیقتی، چه با سعی به اثبات وجود خدا و چه با تلاش برای انکار آن آمیخته باشد خرافه ای بیش نیست و زاده ی تفکر خود بشر است.
عابد در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۷ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۴۱ نوشته:
عالم روحانی تفت=باغ ملکوت مولوی:از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود/به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم جان که از عالم علوی است یقین می دانم/رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد/از سر عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم این جا که به خود باز روم/آن که آورد مرا باز برد در وطنم/
دکتر ترابی در ۱۰ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۲۶ نوشته:
جناب کیخا ، و می زده از برای آنچه در انگلیسی هنگ اور میگویند و ما به نادرست خمار میخوانیم و خماری نشانگان محرومیت از خمار شکن است!! و دو دیگر که از مرضیه و می زدگی اش یادکنیم می زده شب چو ز میکده با ز آیم و..... و سدیگر پناه به کوی دوست بریم و نیاز از او جوییم. چه حتا به زندان که اندری به دوست می اندیشی که دوست آزادی است آفتاب است به قول شیخ: صبح می خندد و من گریه کنان در غم دوست ای دم صبح! چه داری خبر از مقدم دوست و ببخشایید پراکنده گویی ام.
سام در ۹ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۸ نوشته:
ای آمده از عالم روحانی پس برای ایشان مشخص بوده که از کجا آمده اند و حیران شده در عالم اعداد و قوانین پیچیده! حال اگر تو نمی دانی که از کجا آمده ای (عالم روحانی) می خور که تو شاید بدانی ! خوش باش که آینده را با انتخاب هایت رقم می زنی نه با سناریوی از پیش تعیین شده .. هر انتخاب مساوی با سرنوشتی تازه...
سجاد در ۷ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۷ نوشته:
دوستم 6 7 8 تمثیل که قبلتو گم کردی وادی ششم عطاره حیرت: سالکی که از توی نور در میاد پخته میشه روحانی میشه (سوره نور) میگه دیگه بیا تو لحظه تا خدا رو ببینی (گر یار بهشتی روی هست گر بهشتی هست از این کوی هست) کل حرف مستی در عرفان در این وادیه درست وقتی روزرو درست میگیری موقعی که مغز مور مور میشه نزدیکه. و شب قدر فرشتگان و روححححححح همون و همین و همان همین باشد ....
علیرضا در ۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۳۸ نوشته:
بنده خودم حیرانم در پنج و چهار و شش و هفت چهار=جهار حد هفت=هفت خط شش=شش جهات بالا پایین چپ راست پیش و پس یا عقب و جلو.. پنج رو اگه کسی میدونه چیه ممنون میشم بگه
nabavar در ۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۲۵ نوشته:
ای آمده از عالم روحانی ، تفت ای آنکه از عالم دیگر با شتاب امده ای از روخوانی داوود ملک زاده راضی نشدم تفت درین جا به مانای شتابان است ، و ایشان خواندند روحانیِ تفت یعنی روحانیِ گرم و این طرز خوانش به نظر من اشتباه است
مهدی قناعت پیشه در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۱ نوشته:
ای انسان روحانی که عقلت نمیرسدازکجاآمدی عقلتراضایعکن ومی نوشته عقل بکارت نمیدی حتی درشناخت خودت!خوشباش کنمیدونی کجا میری تانگرانباشی.مختصرا ازنادانیت خوشا.
امید راهی در ۶ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۲۹ نوشته:
میگوید می بنوش که سرمست شوی تا ندانی از کجا آمده یی و می بنوش تا مستشوی وندانی که بکجا میروی. بقول خواجه عبدالله انصار رح همه از آخر ترسند عبدالله از اول ترسد. یعنی مننمیدانم روز اول روز الست من به کجا توجه کردم به عالم بالا یا به عالم سفلی ازآنجاست که نوع زندگانی خود را رقم زدم اگر در آن عالم مطلق محو عالم قدس بودم پس درین دنیا هم از ابتدای پیدایش تا دم مرگ متوجه عالم قدس خواهم بود ولی اگر در آن عالم به عالم قدس نپرداخته ام پس درین دنیا نیز نخواهم پرداخت ولی این دگر مطلق نیست انسان با سعی و تلاش و پیگیری تعالیم انبیا واولیای حق میتواند توجه خود را بسوی عالم بالا بگرداند و مردم از آخر از آن می ترسند که نمی دانند با ایشان چه خواهد شد. لهذا نسخه علاج این دو ترس از دیدگاه خیام نوشیدن می است که نه از جنس شراب یعنی الکهول است بلکه فیوضات ربانیست که از میخانه قرآن به قلبوروح انسان میرسد یعنی با آن فیوضات ربانی روحت را سرمستکن و با عشق زندگی کن تا در فکر ایننباشی که از کجا آمده یی و بکجا خواهی رفت.
امید در ۵ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۷ نوشته:
ای آمده از عالم روحانی، تفت یعنی از باورهای روحانی و مذهبی سرگردان و تفت داده شدی جوش آوردی حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت پنج به معنی پنج معصوم ، چهار به معنی چهار عنصر ، شش به معنی شش امشاسپند هفت ترکیب شش امشاسپند با سپنت مینو که عدد هفت مقدس را تشکیل میدهند
پوریا میر در ۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۷ نوشته:
تو از عالم روحانی و غیر مادی آمده ای،اما حیرانی در حساب و کتاب مادی و سود و زیان،هنگامی که نمی دانی از کجا آمده ای ،پس نخواهی فهمید که به کجا خواهی رفت. در اینجا معنی کلمه تفت با شتاب آمدن است و اعداد پنج و چهار وشش و هفت هم صورت عادی اعداد و حساب و کتاب است و منظور شاعر نمادها و نشانه های خاصی نیست،می خوردن هم معنی ظاهری دارد و هم معنی خوش بودن و مقید نبودن
بینام در ۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۹ نوشته:
گاهی مبدا مشخص نیست اما مقصود مشخص است دوست عزیز برای تفهیم بهتر مطلب یک مثال عرض میکنم :(بنده یک بیماری صعب العلاج و ناشناخته دارم که هی تشنه میشوم و هی باید آب بخورم و الا میمرم ) در اینجا بیمار (مبدا)ناشناخته ولی آب خوردن(مقصود)مشخص است
محسن عبدالهی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۹ نوشته:
ای آمده از عالم روحانی ،...– ای که از جهان معنا آمده ای تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت –در کالبد و مکان و زمان و زمینی معلق در آسمان ها : خلاصه به جهان ماده آمده ای و در تب ماده و تغییرات جهان مادی گرفتار شده ای . می نوش ، ندانی ز کجا آمدهای ؟!- از اینکه می دانی از کجا آمده ی می نوش و سرمست باش خوش باش ، ندانی به کجا خواهی رفت ؟!- و خوش باش که می دانی از ماده دوباره به جهان معنوی خواهی رفت . می نوشی و خوش باشی و شادمانی از درک آغاز و فرجام انسان که جهان معناست حاصل می شود و راه رهایی از تب ماده فهم معنوی جهان است که انسان موجودی در پیوند با معنا و بودن همیشگی ، خویشتن و خودانگیختگی خود را می یابد و اسیر و گرفتار و زندانی جبر ماده نمی شود و خویشتن را در اتصال با هستی هوشمند می یابد و زندگی سراسر سرمستی و خوشی می شود . و پاسخ است به این اندیشه : ای آنکه نتیجه ی چهار و هفتی – ای انسان که صرفا ماده هستی و از برهم کنش جهان ماده بوجود آمده ای وز هفت و چهار دایما در تفتی – و از تاثیر اینها در تکانش هستی و آرامش نداری می خور که هزار بار بیشت گفتم – علاج این است : می خور ، که بیشتر از هزار بار به تو گفتم : بازآمدنت نیست چو رفتی رفتی- چون مردی دیگر باز نمی گردی به این جهان و جهان دیگری هم نیست ، هم زمان دو اندیشه ی بازگشت به این جهان( تناسخ) و وجود جهان معنا را نفی می کند و می خوارگی علاجی برای آرامش و زیستنی در لحظه است و اندریافت آنی که غنیمت است و دیگر هیچ گاه پیش نمی آید ، زندگی پیمانه ای است که با مرگ پایان می پذیرد ، پس ارزش آن را دریاب و می خور .
تسلیم در ۳ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۶ نوشته:
سلام رهجویان معرفت خیام ابتدا پنج را آورده بعدا چهار و در ادامه شش و بعد هفت به نظرم منظور از چهار ، مرحله چهارم خلقت که عقل غریضی است ( عقلی که حیوانات دارند ) می باشد انسان نیز بدلیل داشتن بعد حیوانی این بخش از عقل را داراست و درگیر آن است منظور از پنج ، مرحله پنجم خلقت که فرشتگان می باشند و دارای عقل کاملی هستند به گونه ایکه بر اساس این عقل خطا ناپذیرند و وظیفه را بطور کامل انجام می دهند(شیطان و جبرئیل نیز چون فرشته اند در این سطح از خلقت قرار می گیرد که خود بحث مفصلی دارد که خارج از این بحث است)
سطح ششم خلقت که انسان می باشد. این سطح از خلقت عقل و عشق را با هم داراست و عشق مخلوق جدیدی است که مخلوقات مرحله پنجم توانایی درک آنرا ندارند و برای همین خداوند به فرشتگان در مورد خلقت آدم فرمودند که " من چیزی می دانم که شما نمی دانید" سطح ششم که انسان است بر دو پهلو نتیجه گیری می کند یا بر عقل یا بر عشق. یعنی انسان تصمیمات مختلفی می گیرد که با هم در ظاهر تضاد دارند و بدلیل مبنا قرار دادن عقل یا عشق در آن تصمیم گیری است. شیطان که مخلوق مرحله پنجم است سعی دارد خود را مخلوق مرحله ششم جا بزند و بگوید که مخلوق ششم ( انسان ) راه به جایی ندارد و در نهایت من جای او را می گیرم ( چرا شیطان اینگونه فکر می کند؟ چون بر پله عقل محضی که دارد رفتار و منش انسان توجیه پذیر نیست و تصورش این است که انسان راه را نخواهد یافت چون رفتارهای غیرعقلی و عاشقانه ( دیوانه ) دارد ) از این رو خود را همه جا شش معرفی می کند مثلا 666 را نماد شیطان می دانند و غیره
مخلوق هفتم : که با هفت از آن یاد شده عالمی است که انسان ( خالق اصغر ) خالق آن است و با آن عالم درگیر است. بله ما بدلیل داشتن بخشی به نام "روح اله" توانایی های خداگونه در خلق کردن داریم که بصورت بالقوه می باشد که خارج از بحث فعلی است ولی عالم هپروت که از قدیم مثال خاص و عام شده اشاره به این سطح هفتم دارد کسی که به فکر فرو می رود و در تخیلات خود به سر می برد را گویند " فلانی تو عالم هپروته " چرا ما تخیل می کنیم و این صفت بالقوه از کجا می آید ؟ چون ما می توانیم خالق اصغر باشیم نمی شود که خداوند روح خود را به آدم دمیده باشد ولی انسان همان موجود ضعیف بماند. تخیل می کنیم چون این امکان را داریم که خلق کنیم
انسان با پنج ( فرشتگان و شیطان ) و چهار ( بعد حیوانی و عقل غریضی و غریضه ) و شش (عشق ) و هفت( خالق اصغر ) درگیر است و باید جایگاه خود را بشناسد و جهل یعنی نداستن اینکه تو ای انسان چه گوهر گرانقدری هستی و خودت را نشناخته ای
- پنج و چهار و شش و هفت: مجازا دنیا و گرفتاریهای و محدودیت هایِ دنیوی.
- پنج: حواس پنجگانه یِ بینایی, بویایی, شنوایی, چشایی و لامسه, اشاره به محدودیت های جسمانی دارد.
- چهار: عناصرِ چهارگانه: خاک, آب و باد و آتش, اشاره به این کره یِ خاکی, زمین, که در برابر عظمت جهان هستی بسیار ناچیز و یا حتی هیچ است.
- شش: شش جهتِ بالا, پائین, جلو, پشت, چپ و راست, اشاره به محدودیت حرکتی ما و محدوده یِ جغرافیایی ما دارد که باز اشاره به مادی بودن این دنیا و جسم ما دارد.
- هفت: عدد هفت اشاره به مواردِ متعددی دارد که فراخور هرکس می توان به او نسبت داد. مثلا : هفت قلم آرایش, هفت خطِ جامِ شراب, هفت خطِ خوشنویسی, عجایبِ هفتگانه زمین, هفت اقلیم (۱. ایران, ۲. توران, ۳. روم, ۴. چین, ۵. هند, ۶. تازیان و حبشه ,کشورهای عربی و آفریقایی میانی, ۷. هاماوران کشورهای شمال آفریقا به محوریت مصر), هفت خوان رستم, هفت دریا ,... که همگی دلالت بر این جهانِ مادی دارند!
- مِی نوش: شاد باش
معنی رباعی: ای کسی که در یک چشم بهم زدن! بی آنکه خود متوجه باشی از عالَم غیب (جهانِ حقیقی) به دنیا آمدی و اکنون آنچنان گرفتار و سردرگم در مسائل دنیوی (پنج و چهار و شش و هفت) شده ای که پاک فراموش کرده ای که زندگی مجازیِ این دنیا خوابی بیش نیست! از یاد برده ای که از کجا آمده ای و دوباره به کجا باز خواهی گشت!
تنها راهِ پی بردن به رازِ هستی شاد بودن و شاد زیستن است. از طریق شادی است که انسان می تواند به مقصدِ نهایی که همان حقیقت یا عشق باشد برسد. تنها عاشقان هستند که با تمام وجود ناچیز بودن این عالم را دریافته و برای آن ارزشی قائل نیستند.
به قول حافظ:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیادِ عُمر بر باد است
غلامِ همّت آنم که زیرِ چرخِ کبود / زِ هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
که ای بلندنظر شاهبازِ سدره نشین/ نشیمنِ تو نه این کُنجِ محنت آبادست
محمد تقیزاده در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۵ نوشته:
دوستان دو سه تا مجهول در شعر وجود دارند که به نظرم اینگونه تفهیم میگردد؛
بیت اول به گونه ای تلمیحی اشاره بر بیرون افتادن آدمی از عالم روحانی بالاست که در داستان حضرت آدم و ابتدای دفتر اول مولانا نیز مشهود هست...
اشاره بر نزول و پایین افتادن از مقام و نبود مسیر مشخصی در زندگی است.
مراد از آوردن چند عدد نیز آنست که به مخاطب بگوید که هر عددی رو به هر چیزی بخوای هم نسبت بدی و راجب آن بدانی_گرچه در قدیم هر یک از اعداد نشان و نماد چیزی بودند .مثال:هفت آسمان ،چهار جهت و..._بااااز هم در گمراهی هستی و هیچ چیز مشخصی وجود ندارد و در حیرانی هستی...
بیت بعد توصیه ای به آدم میکنه و "مِی نوش" به نظرم در اینجا به بیخیالی ای نسبت به این موضوع اشاره داره( بیخیال آن شو که بخوای بدونی از کجا اومدی)(بیخیال مفهوم عدم شو) چرا که از دیگر خصوصیات مِی خوری بیخیالی است ..این از قبل.
برا بعد هم که توصیه ای داره که زندگی کردن تنها با شادمانی و خوشی میسر است .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر، شاعر به انسان اشاره دارد که از جهان روحانی آمده و در این دنیا و قواعد بازی آن حیران و سردرگم است. به انسانی که در این دنیا نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود، توصیه میکند که خوش باشد و در لحظه زندگی کند. زیرا نمیداند از کجا آمده و به کجا خواهد رفت!
ای کسی که از دنیای معنوی و روحانی آمدهای و اکنون در دنیا درگیر پنج و(پنج حس:بینایی، چشایی، لامسه، بویایی، شنوایی)چهار (چهار عنصر:آب، خاک، آتش ،باد) شش و (شش جهت:راست، چپ، بالا، پایین، جلو وعقب) هفت (هفت افلاک سبعه :قمر، عطارد، زهره، شمس، بهرام، مشتری و زحل ) هستی (منظور عالم ماده و جسمانی)
زیاد به دنبال محاسبه نباش (می نوشیدن استعاره از این است که چون بعد از نوشیدن می منطق و عقل ازبین میرود و فرد قدرت محاسبه و تجزیه تحلیل ندارد و در این دنیایی که با چهار و پنج و شش و هفت کاملا تصادفی و بدون پیش بینی به جلو می رود به دنبال منطق نباش و تسلیم و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر زیرا نمیدانی از کجا آمدهای؛ و نمیدانی به کجا خواهی رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت
بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت
سِرّ سخن دوست نمییارم گفت
دُرّیست گرانبها نمییارم سفت
ترسم که به خواب دَرْبگویم به کسی
شبهاست کزین بیم نمییارم خفت
ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت
پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت
مدح چو تویی چو من رهی داند گفت
الماس خرد در سخن داند سفت
تا من بودم بود مرا دولت جفت
وین دولت بیدارم یک روز نخفت
بد گوی مرا طعنه چه بتواند گفت
الماس بابریشم که تواند سفت
گر شیر شود عدو چه پیدا چه نهفت
با شیر به شمشیر سخن باید گفت
آنرا که به گور خفت باید بیجفت
با جفت بخان خویش نتواند خفت
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.