گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

ابوسعید ابوالخیر

سِرّ سخن دوست نمی‌یارم گفت

دُرّی‌ست گرانبها نمی‌یارم سفت

ترسم که به خواب دَرْبگویم به کسی

شبهاست کزین بیم نمی‌یارم خفت

ازرقی هروی

ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت

پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت

مدح چو تویی چو من رهی داند گفت

الماس خرد در سخن داند سفت

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

چشمم ز غمت بهر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم بزبان حال با خلق بگفت

عنصرالمعالی

گر شیر شود عدو چه پیدا چه نهفت

با شیر به شمشیر سخن باید گفت

آن‌را که به گور خفت باید بی‌جفت

با جفت بخان خویش نتواند خفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه