گنجور

حاشیه‌گذاری‌های تسلیم

تسلیم


تسلیم در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:

سلام به همه عزیزان پاره تن
همانطور که احتمالا حضرت مولانا تجربه کرده اند ، تجربه مرگ ظرفیتی درون انسان ایجاد می کند که باعث می شود به بالای بام برسیم و نردبان ما کامل شود.
منظور از مرگ قبل از مرگ ، تمثیل و معنا نیست و به معنای واقعی جدا شدن روح از بدن است که در طریق عرفان و سلوک برای سالک یک مرحله می باشد.
که روح از بدن جدا می شود ضربان قلب می ایستد تنفس و علائم حیاتی قطع می شوند و سالک به درک مرگ ، وسعت دید پس از مرگ و غیره می رسد و مجددا به تلخی به زندگی بر می گردد و علائم حیاتی از سر گرفته می شود با این تفاوت که ادراک مرگ با سالک همراه است.
فراموش نکنیم که مرگ ، مسیر کمال می باشد چون با مردن هیچ موقع ما کم نمی شویم بلکه بر توانایی های ما و بی نیازی ما افزوده می شود و مرگ کامل شدن است نه نابود شدن.
پس در دنیا باید یکبار بمیریم قبل اینکه مرگ نهایی رخ دهد تا بدانیم که چه باید بکنیم و چه نکنیم و انرژی ذهنی خودمان را صرف چه اموری در دنیا کنیم.
با نصیحت که کسی تغییر نکرده ، بلکه با تجربه است که ما تغییر می کنیم
برای همگی عزیزان از جمله خودم مرگ قبل مرگ را از خداوند جان خواستارم

 

تسلیم در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

سلام رهجویان معرفت
خیام ابتدا پنج را آورده بعدا چهار و در ادامه شش و بعد هفت
به نظرم منظور از چهار ، مرحله چهارم خلقت که عقل غریضی است ( عقلی که حیوانات دارند ) می باشد انسان نیز بدلیل داشتن بعد حیوانی این بخش از عقل را داراست و درگیر آن است
منظور از پنج ، مرحله پنجم خلقت که فرشتگان می باشند و دارای عقل کاملی هستند به گونه ایکه بر اساس این عقل خطا ناپذیرند و وظیفه را بطور کامل انجام می دهند(شیطان و جبرئیل نیز چون فرشته اند  در این سطح از خلقت قرار می گیرد  که خود بحث مفصلی دارد که خارج از این بحث است)

سطح ششم خلقت که انسان می باشد. این سطح از خلقت عقل و عشق را با هم داراست و عشق مخلوق جدیدی است که مخلوقات مرحله پنجم توانایی درک آنرا ندارند و برای همین خداوند به فرشتگان در مورد خلقت آدم فرمودند که " من چیزی می دانم که شما نمی دانید"
سطح ششم که انسان است بر دو پهلو نتیجه گیری می کند یا بر عقل یا بر عشق. یعنی انسان تصمیمات مختلفی می گیرد که با هم در ظاهر تضاد دارند و بدلیل مبنا قرار دادن عقل یا عشق در آن تصمیم گیری است.
شیطان که مخلوق مرحله پنجم است سعی دارد خود را مخلوق مرحله ششم جا بزند و بگوید که مخلوق ششم ( انسان ) راه به جایی ندارد و در نهایت من جای او را می گیرم ( چرا شیطان اینگونه فکر می کند؟ چون بر پله عقل محضی که دارد رفتار و منش انسان توجیه پذیر نیست و تصورش این است که انسان راه را نخواهد یافت چون رفتارهای غیرعقلی و عاشقانه ( دیوانه ) دارد )
از این رو خود را همه جا شش معرفی می کند مثلا 666 را نماد شیطان می دانند و غیره

مخلوق هفتم : که با هفت از آن یاد شده عالمی است که انسان ( خالق اصغر ) خالق آن است و با آن عالم درگیر است. بله ما بدلیل داشتن بخشی به نام "روح اله" توانایی های خداگونه در خلق کردن داریم که بصورت بالقوه می باشد که خارج از بحث فعلی است ولی عالم هپروت که از قدیم مثال خاص و عام شده اشاره به این سطح هفتم دارد
کسی که به فکر فرو می رود و در تخیلات خود به سر می برد را گویند " فلانی تو عالم هپروته "
چرا ما تخیل می کنیم و این صفت بالقوه از کجا می آید ؟
چون ما می توانیم خالق اصغر باشیم نمی شود که خداوند روح خود را به آدم دمیده باشد ولی انسان همان موجود ضعیف بماند. تخیل می کنیم چون این امکان را داریم که خلق کنیم

انسان با پنج ( فرشتگان و شیطان ) و چهار ( بعد حیوانی و عقل غریضی و غریضه ) و شش (عشق ) و هفت( خالق اصغر )  درگیر است و باید جایگاه خود را بشناسد و جهل یعنی نداستن اینکه تو ای انسان چه گوهر گرانقدری هستی و خودت را نشناخته ای

در پناه خداوند باشید پاره های تن من

 

تسلیم در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان:

هیچ دانی آشنا کردن بگو ...................... گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو

ما در زبان محلی به شنا کردن میگیم " اُشنا" تلفظ " اوشنو"
"آ" آخر هم جزو کلمه است و حرف ندا نیست و کل لغت به معنای شناکردن می باشد

حضرت مولانا درس هایی را در قالب شعر برای بشریت آوردند و همگی آنها پیام وحدت را دارند
پیام این شعر هم در بیت زیر نهفته است همانطور که سایر عزیزان هم اشاره کردند

محو می‌باید نه نحو اینجا بدان

گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

کل داستان انسان از این قرار است که درک و حسی که انسان از حضور خود در هستی دارد بی مثال است
یعنی هیچ موجودی به مانند انسان از حضور خود آگاه نیست و این حس بدلیل اینکه حالت دومی برای انسان نداشته است برای او قابل درک نیست که به منیت یاد می شود
یعنی اینکه "من" اینجا نشسته ام و "احساس بودن می کنم" و "ابراز فضل می کنم" و "قصد دارم" و ... همه اینها احساسی منحصر بفرد و خاص انسان می باشد که ناشی از اختیاری است که خداوند به انسان مبذول فرمودند

تا زمانیکه ما مطالب و مفاهیم را با عقل خود می سنجیم ، هنوز از درک بدوریم و فقط رحمت خداوند است که باعث افزوده شدن آموزه هایمان می شود

اگر این بخش را کنار بگذاریم و اختیاری که خداوند به ما بخشیده را به او پس دهیم ( یعنی اختیارمان را به او واگذاریم ) در مسیر محو قرار می گیریم و او ما به محو می رساند "او می کشد قلاب را "

عقل نیازمند آموزش است وگر نه همه چیز را بهم وصل می کند و استنتاج می کند و ... و در نهایت احساس درک و فهم می کند و باعث می شود که جایی برای یادگیری نماند ( یادگیری خودجوش همان چیزی که یک دانشمند از ژرفای وجودش جرقه ای می زند و راهی بسوی علم جدید بوجود می آید )

اگر محو باشیم توی این دنیا بی خطر مسیر را طی می کنیم و به شیرینی مرگ می رسیم که همان یک قدم نزدیک شدن به وصال الهی است

 

sunny dark_mode