گنجور

حاشیه‌ها

فاطمه فتحی Fathifateme.ir در ‫۲۲ دقیقه قبل، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را / تا بنگری صفای می لعل‌فام را

حافظ، سالک راه حقیقت (صوفی) را به سوی باده‌ای فرا می‌خواند که نه از جنس انگور، بلکه تجلیات الهی است. «جام» در اینجا تمثیلی از قلب سالک است که اگر از اغیار پاک شود، آینه‌ای برای انعکاس انوار الهی (می لعل‌فام) می‌گردد. صفای می لعل‌فام، جلوه جمال حق است که فقط در قلبی که از حجاب‌ها رها شده، قابل مشاهده است.

راز درون پرده ز رندان مست پرس / کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

«رندان مست» در این غزل، عارفان واصل و از خود بی‌خود شده در باده عشق الهی هستند. آنها به دلیل فنای فی الله و غرق شدن در دریای وحدت، به اسرار پنهان (راز درون پرده) دست یافته‌اند. اما «زاهد عالی‌مقام» که غرق در ظواهر دین و اعمال خشک است، از درک این حالات باطنی و معرفت حقیقی محروم است. حافظ تأکید می‌کند که معرفت حقیقی، از راه تجربه و شهود حاصل می‌شود، نه صرفاً از طریق علم قال و ظاهربینی.

عنقا شکار کس نشود دام بازچین / کانجا همیشه باد به دست است، دام را

«عنقا» نمادی از حقیقت مطلق و ذات باری‌تعالی است که درک و دست یافتن به او با ابزار مادی و منطق بشری (دام) ممکن نیست. حقیقت، بالاتر از بند زمان و مکان و فهم محدود انسانی است و هر تلاشی برای به دام انداختن آن، بیهوده است. این بیت به سالک هشدار می‌دهد که از روش‌های ظاهری و مقید برای رسیدن به حق دست بکشد، زیرا این حقیقت، فراتر از هر قید و بندی است.

در بزم دور یک‌دو قدح درکش و برو / یعنی طمع مدار وصال مدام را

«بزم دور» اشاره به دنیای فانی و گذران است. حافظ توصیه می‌کند که سالک در این دنیا، تنها به اندازه رفع تشنگی (یک‌دو قدح) از لذات و تعلقات آن بهره گیرد و دلبسته آن نشود. «وصال مدام» در اینجا به وصال کامل و بی‌نقص حق اشاره دارد که در این دنیا و با حجاب‌های مادی، به طور کامل امکان‌پذیر نیست. سالک باید بداند که دنیا محل گذر است و مقصد نهایی، لقاءالله است که در سرای باقی محقق می‌شود.

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش / پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

«شباب» در اینجا می‌تواند به دوران جوانی و فرصت‌های بیداری و سلوک اشاره داشته باشد. اگر سالک در زمان مناسب (جوانی معنوی) از فرصت‌ها استفاده نکند و به لذت‌های حقیقی (گل عیش) که همان قرب الهی است، دست نیابد، در پیری (پیرانه سر) که زمان ضعف و ناتوانی است، نمی‌تواند کار ارزشمندی انجام دهد. «هنری ننگ و نام» به اعمالی اشاره دارد که صرفاً برای شهرت و خودنمایی انجام می‌شوند و فاقد ارزش معنوی حقیقی هستند.

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت، روضه دارالسلام را

«عیش نقد» اشاره به تجلیات لحظه‌ای و بی‌واسطه حق در این دنیا است. حافظ توصیه می‌کند که سالک از این فرصت‌های ارزشمند بهره ببرد و به دنبال کمالات موعود و وعده‌های آینده نباشد. او با اشاره به داستان آدم و حوا و خروجشان از بهشت (روضه دارالسلام)، یادآوری می‌کند که حتی بهشت نیز پایدار نیست و آنچه مهم است، درک و تجربه حقیقت در زمان حال است. این بیت دعوت به اغتنام فرصت و حضور در لحظه برای درک فیوضات الهی است.

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است / ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

این بیت، اوج تواضع و بندگی حافظ در برابر ذات حق است. «آستان تو» اشاره به درگاه الهی است. حافظ خود را بنده و غلامی می‌داند که سال‌ها در این درگاه خدمت کرده است و اکنون با فروتنی از حضرت حق می‌خواهد که با نگاه ترحم‌آمیز خود (بازبین به ترحم)، به این بنده نظر لطف و عنایت کند. این بیانگر نیاز سالک به رحمت و دستگیری الهی برای ادامه راه و رسیدن به مقصود است.

حافظ مرید جام می است ای صبا برو / وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

«شیخ جام» در اینجا می‌تواند به پیر و مرشد معنوی اشاره داشته باشد که حافظ از او کسب فیض می‌کند. «جام می» در این مصرع نیز، همان عشق الهی و تجلیات حق است که حافظ با تمام وجود مرید و شیفته آن است. او از صبا که نماد پیام‌رسان غیبی است، می‌خواهد که این ارادت و بندگی را به شیخ خویش برساند. این بیت نشان‌دهنده ارج و احترام حافظ به مقام پیر و راهنما در مسیر سلوک و همچنین ارادت بی‌پایان او به عشق الهی است

فاطمه خزائی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:

بگو آخه هوش مصنوعی، چطور فکر کردی از پس ادبیات پارسی بر میای!😄

ریحانه آ در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱:

گیسوی من به سوی من ندو ریحان است.. ندو اینجا فعل نهی است یا معنی دیگری دارد؟

دکتر حافظ رهنورد در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

بیشتر ابیات این غزل دلکش، بشارت دهنده است؛ بدین معنی که شرایط برگشته و اوضاع به‌واسطه‌ی بازگشت کسی و یا چیزی (مثل بهار) بهتر شده است.

اما نکته‌ی اصلی این غزل در بیت "به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم" است.

تنگ چشمی ترکیبی وصفی با  دو معنا است؛ یکی خساست و دیگری صفت چشم مغولان

ترک لشگری هم به.معنای دوست و یاری صاحب تیغ است و جنگی و محافظ

حمله در مصرع بعد معنای یورش آوردن را می‌رساند اما معنای دیگرش کاروان است؛ برای همین به کاروان‌دار حمله‌دار هم می‌گویند.

نتیجه:

غزلی بشارت دهنده از بازآمدن کسی به‌همراه صاحب تیغ کاروان داری که کاروانی را باز آورده است.

پیمان شریفی در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۰۱ در پاسخ به مهرپویا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵:

سلام. در محضر حافظ کلماتی مثل شل کردن و ماله کشی و اینها مودبانه فکر نکنم باشه حافظا علم و ادب ورز که در مجلس ما... اینکه گفتم حافظ رو عوامانه نبینیم به این معنی نیست که هرکس در شعر حافظ منظور نظر خودش رو نمیبینه. هرکسی از ظن خود یارش میشه ولی نمیتونیم حافظ رو غیر چیزی که هست معرفی کنیم. مثل بقیه بزرگان شعر و ادب ایران.حافظ هم مثل سعدی خیام مولانا عطار فردوسی و... همه اینها دیندار و خداپرست بودند. تاریخ ایران تاریخ یکتاپرستی هست. بعضیها جوری بزرگان ادب ما رو میخوان معرفی کنند که به تاریخ غرب و چیزی که الآن در غرب میبینیم بچسبونند! پایه تمدن غرب عریانی و زمینی بودنه چیزی که در مجسمه هاشون هم نمود داره. تمدن ما بر پایه معنویات و تقدس عشق خیال انگیز و اخلاقیاته.حالا این رو ملاذهنی میدونی مشکل خودته.که از اون هویت فاصله گرفتی. فردوسی و حافظ و عطار و سعدی رو بیاریم توی این عصر فکر کنم تعجب کنی. اینکه شعرش رو چی تفسیر کنی با دلت ولی حافظ درویش و قدم زن خاندان اهل بیت و همت خواه شحنه نجف و رنجور فراق یار و اهل راز و نیاز سحرگه و دعای نیمه شب و مترجم قرآن به غزلیاته. دشمن ریا و سالوس و دین فروشی واعظانی هست که ارادت به خاندان صدق رو هم جرم میدونستند و با رندی حرفش رو زده.اگه برای شاهی هم شعری گفته اون اشعار ماندگار و نغزش نیست به جبر چیزی گفته که بین بقیه شاهکارهاش گم هست وگرنه خودش بوده و غزلهاش و سپاهش هم تیر مژگان خیالش چه به عرض اندام مقابل شاهان و حاکمان خونریز.دیگه بحث رو طولانی نمیکنم. خلاصه هرجور شعرش رو بسته به حال میشه تفسیر کرد ولی... اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش... که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود... ذره را تا نبود همت عالی حافظ... طالب چشمۀ خورشید درخشان نشود

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳:

 

آن بیابی که برای دگران میخواهی ... 

 

 

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹:

 

قربان آن زمان که زمان و مکان نبود

او بود و حرفی از من و ما در میان نبود...

 

 

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴:

 

تا ابد لطف ازل یار بود ورنه کسی

کی تواند به‌در از عهدهٔ میثاق آید...

 

 

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴:

 

طاق و جفتی بود ابروش که هر گه نگرم

دل شود جفت غم و طاقت جان طاق آید

 

چه بیتی...! 

 

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵:

 

دانی که دل به دلبر جانی چه سان رسید

کوشید در طریق طلب تا به جان رسید... 

 

تا هر دو کون را ننهادیم زیر پای

کی دست ما به دامن آن دل‌ستان رسید...

 

 

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷:

 

میان معجزه و سحر فرق بسیار است

نه هر مفتن و ساحر پیمبری داند

 

 

سفید در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹:

 

نوش آن دُردی که چون در ساغر صافش کنی

عکس موجودات عالم نقش ساغر می‌شود

 

چه بیت عمیقی...

 

مهرناز در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۵ - اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو:

کاش خلاصه هر بخش رو عزیزانی که وارد هستند می نوشتند نه هوش مصنوعی.اگر معنی کل شعر نوشتن زمان بره،لااقل خلاصه ش رو بنویسید.

فرید کیومرثیان زند در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴:

گرفتار عشقم، رهایم مکن
که بی مهر تو فردایم، مکن
دل به لبخند تو بسته‌ ام، عزیز
به جز عشق تو، هیچ دَوایم مکن

فریدران

فرهود در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۲۴ در پاسخ به غلامحسین مرادی دربارهٔ عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۹:

درود

اگر شما نیز با حذف معانی هوش‌مصنوعی از گنجور موافق هستید لطفا با ایمیل گنجور در اینجا تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید

ممنون

فرهود در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۲۲ در پاسخ به مریم نصیری پور مژدهی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴:

درود

اگر شما نیز با حذف معانی هوش‌مصنوعی از گنجور موافق هستید لطفا با ایمیل گنجور در اینجا تماس بگیرید و دلایل خود را بگویید

ممنون

فرهود در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۱۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را:

آنکه صد میلش سوی ایمان بود

چون شما را دید آن فاتر شود

کسی که شما را ببیند حتی اگر با صد اشتیاق بسوی دین و ایمان آمده‌باشد، دلسرد و سست می‌شود

زانک نامی بیند و معنیش نی

چون بیابان را مفازه گفتنی

زیرا از (ایمان) فقط اسمی می‌شنود و معنی‌یی نمی‌بیند همچون آنکه یک بیابان (برهوت) را مفازه و جای پناه و رهایی بنامی (و به کسی بنمایی)

کوروش در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را:

زانک نامی بیند و معنیش نی

چون بیابان را مفازه گفتنی

 

یعنی چه

داود شبان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۰۶ در پاسخ به راشد اقبال دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

تو ایتا اگر گروه یا کانال دارین لطفا معرفی کنین ،بعد از جنگ گفتن واتساپ حذف کنین،مام حرف گوش کن.

افسانه چراغی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲ - سخنی چند در عشق:

طبایع جز کشش، کاری ندانند

حکیمان، این کشش را عشق خوانند

گر اندیشه کنی از راه بینش،

به عشق است ایستاده آفرینش

نظامی، حکیم و اندیشمند بزرگ، عامل اصلی برقراری آفرینش را عشق می‌داند و این که همه اجزا و امور دنیا به هم پیوسته‌اند. 

۱
۲
۳
۵۴۶۹