گنجور

حاشیه‌ها

جعفر عسکری در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۷:

سلام. 

دوستانی که اصرار دارن مقرمط درسته، نه معما، بدونن که در تمام دستنویس‌ها، معما ثبت شده، فقط در دستنویس ساختگی دانشگاه کمبریج (نسخه‌ی اقبال) با تاریخ جعلی ۶۰۴ ق، این کلمه جایگزین شده که کاملا غلط و ساختگیه. 

صفحه‌ی ۲۹۷ کتاب رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی، سیدعلی  میرافضلی

 

نیز بنگرید: 

https://ganjoor.net/abusaeed/robaee-aa/sh555?tab=discussions#comment-130512

جعفر عسکری در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵۵:

سلام. رباعی بالا، دستکاری شده‌ی این رباعیه که طبق معمول بیشتر شعرها، کاتبان به سلیقه‌ی خودشون، تغییرشون دادن: 

اسرار فلک را نه تو دانی و نه من

سَرْ دفتر راحت، نه تو خوانی و نه من

این مایه یقین دان که چو در می‌نگری

یک هفته‌ی دیگر، نه تو مانی و نه من! 

 

صفحه‌ی ۲۹۵ کتاب رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی، سیدعلی  میرافضلی

 

نیز بنگرید: 

https://ganjoor.net/khayyam/tarane/tkh1/sh7?tab=discussions#comment-130513

علی صبوری در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳ - سوز و ساز:

بسیار مشابه یکی از غزل های عماد خراسانی بود که میگه:
باز آهنگ جنون میزنی ای تار امشب
گویمت رازی ، در پرده نگه دار امشب

فاطمه زندی در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۲:

عشقْ مهمانِ بَس شِگَرف آمد

خانه‌ها خُرد بودویران شد.

پیش از آنکه عشق را به خانۀ وجودت مهمان کنی، باید آن را بسیار وسیع و مهیا کنی وگرنه خانۀ خُرد و کوچک، با حضور عشق ویران خواهد شد.

به امید داشتن روحی وسیع ...

فاطمه زندی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳:

کسی که از نیروها، استعدادها و قابلیت‌های درونی خود استفاده می‌کند، به نیروهای بیرونی تکیه نمی‌کند. درست همانطور که وقتی گُلی شکفته شد و زیبایی خود را دید، از آن پس تایید و رد دیگران تفاوتی به حال او نمی‌کند. او قائم به خویشتن است، راه خود را دیده و می‌شناسد و مقصد خود را نیز می‌داند و با گام‌های استوار قدم برمی‌دارد.

وان را که مَدَد از اَندرون است

زین عالَمِ بی‌مدد نترسد

 

چون گُل بِشِکُفت و رویِ خود دید

زان‌پس زِ قبول و رد نترسد

آفرین خدای بر حضرت مولانا ...

فرزانه بختیاروند در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۵۸ در پاسخ به ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴:

چقدر جامع و کامل شرح دادید.... دست مریزاد

محمد نبی‌زاده در ‫۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۴ در پاسخ به محمد نبی‌زاده دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵:

البته که تا دیدن نسخه خطی نمیشه نظر دقیقی داد، ولی تنها واژه ای که در حال حاضر به ذهن من میرسه حهان هستش.

در رباعیات قبل هم شاعر به «جهان» یک شخصیت مستقل داده و بهش پرداخته. برای مثال:

ما را ز جهان وصل نگاری کام است
وز کام جدا گشتنم از ناکام است

عشّاق تو در جهان بسی هست ولی
بیچاره جهان که در جهان بدنام است

 

محمد نبی‌زاده در ‫۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵:

فکر میکنم در مصرع دوم: در خون دلم روی جان گلگونست

به جای جان باید از «جهان» استفاده کرد که وزن شعر درست باشه.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱۵ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

خواجه در این غزل و در پنج بیت، هفت‌بار از واژه‌ی باد استفاده کرده و یک‌بار هم از باده که از لحاظ ترکیب حروف نزدیک است به باد. او فقط یک‌بار از کلمه‌ی می استفاده کرده؛ حال آن‌که طرح موضوع غزل باده‌نوشی‌ست. اگر کمی دقت کنیم متوجه می‌شویم که خواجه به بهانه‌ی باده و می می‌خواسته نکات مهمی در خصوص سودای زندگی را بیان کند که مهم‌ترین آن خوش باشی و دم غنیمت‌دانی‌ست. می عقل محاسبه‌گر را که مدام به سودوزیان می‌اندیشد پس می‌زند؛ چون سودوزیان ماندگار نیست و در نهایت همه‌چیز هیچ می‌شود. پس دم غنیمت است.

چون عاقبت کار  جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش (خیام)

 به این خاطر می بنوش و غم مخور و از ننگ باده‌نوشی هم مترس

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

و ز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

نکته‌ی پایانی این‌که حافظ تمام نصایحش را از زبان پیر می‌فروش بیان می‌کند و در بیت آخر  باز از زبان او می‌گوید که حافظ اگر از  پند حکیم (دانای فرزانه) ناراحت شدی بیش از این چیزی نمی‌گویم.

پیر می‌فروش حکیم است.

 

یوسف رشیدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:

دلیر نظرف، خواننده تاجیک اجرای زیبایی از این شعر داره

یوسف در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید:

درود

دیدگاه عطار بزرگ را با نمونه ای از دیدگاه دکتر شریعتی که در قالب یک قطعه شعر نو بیان کرده اند،می توان شرح کرد.

عنوان آن شعر با محتوا هست:

یک تا بینهایت جلویش صفرها.

همه کاینات و آفرینش، مجموعه ای از صفرها هستند که در ذات خود ارزشی ندارند، وجودی ندارند. زمانی ارزش و وجود می یابند که یک عدد ۱  پیش از آنها و در کنارشان قرار بگیرد،که همان وجود واحد الهی است. بدون آن بیشمار صفرها بی ارزشند و وجودی ندارند.

عطار هم به زبان دیگری همین را می گوید،که جمله ی عالم ماده و معنا بی وجود او هیچند و ارزشی ندارند.

فرهود در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۹:۲۳ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۹:

به‌احتمال زیاد، منظور ابراهیم ادهم است.

 


چه نیکو گفت ابراهیم ادهم

چو ترک مُلک و دولت کرد و خاتم

سعدی

 

همچنین کیخسرو نیز (در شاهنامه) پادشاهی را ترک‌می‌گوید.

بهروز سعیدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - بر سنگ مزار:

بسیار زیبا

نام و یادش جاوید

دینا طارمی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۸:۲۵ در پاسخ به حسام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

 قرار دادن آینه به معنای تجلی ذات حق در آن آینه است 

دوستدار ادبیات پارسی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اَندر آفرینشِ عالم:

به عنوان کسی که مثل سایر دوستانِ اهل شعر و ادب، متاسفانه سواد زیادی در این حیطه ندارم، بسیار لذت بردم!

درود و رحمت پروردگار بر روان پاک فردوسی توانا

محمد مهدی وزیری در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶:

در دهر چو آواز گِل تازه دهند صحیح می‌باشد و نه گُل. مراد از گِل تازه طینت پاک، نوزاد تازه و شکل نگرفته مانند گِل تازه در کارگاه کوزه گری است که هنوز شکل نگرفته. به نقل از نصرالله حکمت

کیوان بن در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

حرفی برای گفتن نیست.

فوق العادست.

پیام عبداللهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳:

برای کسانی که دشمنی و تقابل فردوسی و سلطان محمد غزنوی را علتی بر نوشتن هجو نامه می دانند هم حوصله طلب می کنم چون وقتی شاهنامه را مطالعه می کنید متوجه فرق فاحش ادبیات و سبک و فرم شاهنامه با آنچه در هجو نامه جاری است می شوید و طبعا این شائبه که اینها اثر فردوسی بزرگ باشد از ذهنتان زوده می شود.دوم در یک بخش اختصاصی در پادکست فردوسی خوانی که به زندگی فردوسی اختصاص دارد دوست عزیز تهیه کننده پادکست با استفاده از منابع بسیار ، فرضیات و توهماتی که سطح فردوسی بزرگ را به انسانی در بند رو در رویی کلامی و مواجهه خارج از شخصیت یک ادیب متواضع تنزل می دهد مرتفع کرده است . بحث تقابل شیعه و سنی ، ترک و ایرانی ، منازعه بخاطر سکه و پول همگی در آنجا به شیوایی توضیح داده می شود و فکر می کنم دوست داران این شاعر بلند آوازه کشورمان خیالشان از هر حیث راحت می شود . در هر حال بنده سبک ، نگارش و زیبایی شاعرانه جاری در اشعار فردوسی را بسیار بلند مرتبه تر از آنچه در این هجونامه عنوان شده است می بینم .

شیرین رستمی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۰ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول:

سلام

چو شد دوران سنجابی و شق‌دوز

معنی کلمه «شق‌دوز» چیه دوستان؟ 

سیّد محس سعیدزاده در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳:

بسم الله الرحمن الرحیم 
ساعت۹:۳۰دقیقه بامداد روز دوشنبه ۱۹ می ۲۰۲۵

عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم 
محتسب داند که حافظ عاشق است
وآصف ملک سلیمان نیز هم

این دو بیت از این غزل 
نکته های بسیار مهمی را در باب 
عاشقی بیان می کند و مدعیان عشق را رسوا می کند .کسی که عاشق باشد و ادعای صادقانه درباب عشق داشته باشد از هیچ چیزی نمی ترسد .
می گوید عاشق از قاضی نمی ترسد ،قاضی کسی است که همه از او می ترسند که مبادا کیفر بشوند .
می گوید از یرغوی دیوان هم نمی ترسد .
این کلمه،کلمه ی مغولی است 
و دیوان یک جورایی به معنی دولت است و باید معنی دقیق اش را  در فرهنگنامه های اداری وسباسی دوره ی مغول جستجوکنیم نه در لغتنامه دهخدا ومعین،و ببینیم دقیقا معنی اش چیست ؟.اجمال اش این است که عاشق نه از قاضی می ترسد و نه از پلیس که( محتسب یا داروغه ) باشد.نه از این دیوان دولتی میترسد که جیره و مواجب و حقوقش را ببرند ،مثلا از دایره استخدامی یا بازنشستگی که همان «دیوان» باشد،نمیترسد که حقوق و جیره و مواجبش قطع شود، از هیچ چیزی نمی ترسد .
اصلا معنی عشق این است که وقتی کسی را ،یاچیزی را دوست داشته باشی برای رسیدن به آن ،برای خدمت به او ،برای ارادت به او، هیچ چیزی را مهم نمی دانی. وقتی که می ترسی یعنی برای تو یک چیزی مهم تر از معشوق است ولذا عاشق نیستی و دروغ می گویی.
کسی که می ترسد عاشق نیست ،یک هوس باز است .
و زمانی که نترسد و همه چیز فراهم باشد، می خواهد هوس بازی کند و برود .
می گوید همه می دانند من عاشقم و همه ی مردم می دانند چه کسی عاشق است و چه کسی معشوق و هیچ چیز پنهان نیست ،آشکار است .
سعدی جایی می گوید  وقتی می خواهی که عاشقی را پنهانش کنی مثل این است که زیر لحاف بروی و دهل بزنی ،
چنین چیزی نمی شود .محتسب که همان پلیس باشد می داند ،آصف ملک سلیمان هم می داند. ملک سلیمان کی بوده؟یعنی خبرش بر می گردد به گذشته ها و هزاران هزار سال پیش هم همه می دانستند من عاشقم،آیندگان که بالبداهه؛ یعنی حافظ عاشق است .ازازل تا به ابد
منظور این است که از صغیر و کبیر و مرده ی قبرستان بگیر تا بچه ی کوچک لای قنداقه همه باخبر می شوند که چه کسی عاشق است و چه کسی معشوق است .
امری پنهان نیست اولا و عاشق هم از هیچ چیزی نمی ترسد و برای او هیچ چیزی مهم نیست ثانیا فقط معشوق برای او مهم است 

۱
۲
۳
۵۴۲۹