گنجور

حاشیه‌ها

فراز رنج پور در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۰۶:۵۰ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲:

گاه دی است و نوبت فصل بهار من!
بنشسته است یار چو گل در کنار من!
برای عاشق کافی است که یارِ همچو گل در کنارش باشد. در چنین حال عاشقانه ای، دی ماه در اوج سرما تبدیل به فصل بهار می شود. این معجزه یار بهاری است. این چنین است که بهار یاوری در ماه دی متولد می شود و دل عاشق خود را به وجود خود گرم می کند

کوهپایه در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۵:۱۵ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱:

اعراب گذاری غلط است. 

لستَ تَظهَر

نبی پلویی امیرآبادی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

لعنت به من که ثانیه ای من نبوده ام ...

از بس که داشتم هوس دیگران شدن ..

در مزرع وجود علفهای هرزه ایم...

ساقی بزم خود .عسس دیگران شدن ....

نبی پلویی امیرآبادی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:

مگر سعدی انسانی از تبار شیرازیان نبوده است ..مگر نام و کنیه اش به مانند دیگر انسانها نیست ... مگر همچو ما دستانی عمود شده بر بدن و پاههایی قدوشیده در پایین تن و مغزی در سری و قلبی در کف نداشته ...پس کجای اینهمه بوده است که من که ما هیچ خانه ای را نمی یابیم ... در کدامین روز آفرینش گل او را سرشته است خدای که تمام روز فقط مشغول به او بوده است و غیر ... زبان الکن زمینی حتی یارای آن را ندارد که تسلسمی محض را هم بتواند بیان کند ... در جایی که خداوندگار سخن که نه کم است خداوندگار فهم سخن هست ما حتی نه هیچیم و نه پوچیم ... 

فرید باقری در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۷ - مسلهٔ فنا و بقای درویش:

مات زید زید اگر فاعل بود

لیک فاعل نیست کو عاطل بود

«ماتَ زیدٌ» یک جمله ی عربی (متشکل از فعل و فاعل) می باشد و زید نام یک شخص است(صرفا جهت مثال است و شخص خاصی مقصود نیست). و معنی این جمله یعنی: زید مُرد.

در ادبیات عربی علم نحو ، نقش زید در عبارت «مات زیدٌ»، فاعل می باشد (که درست هم هست و اشکالی ندارد.)

 

شاعر میگوید: در جمله ی مات زید، اگر زید، فاعل باشد، باید کاری از وی صادر شده باشد و کاری انجام داده باشد که بتوانیم به او فاعل (کننده کار) بگوییم؛ در حالی که او فاعل نیست و کاری انجام نداده بلکه وی هنگام مرگ بیکار و معزول و فارغ از انجام کار است. (چرا که واضح است هیچ شخصی هنگام موت خود اقدامی نمی کند و کاری انحام نمی دهد بلکه این مرگ است که به سراغ وی می آید و در وی کارگر می افتد.)

 

او ز روی لفظ نحوی فاعلست

ورنه او مفعول و موتش قاتلست

بنابر این زید تنها در اصطلاح علم نحو فاعل به شمار می رود، لکن در واقع و در جهان خارج، زید مفعول است (کاری بر روی وی انجام یافته نه اینکه کاری از وی صادر شده باشد) و فاعل و عامل و قاتل اصلی در موت زید، مرگ وی می باشد که به سراغ وی آمده و در او کارگر شده و حیات وی را از وی سلب نموده است. 

 

فاعل چه کو چنان مقهور شد

فاعلیها جمله از وی دور شد

عنوان فاعلی چگونه برازنده ی زید می تواند باشد و چه سخن از فاعلی؟!! در حالی که او چنان مقهور و تسلیم مرگ شده است که تمامی فاعلی ها از وی سلب گردیده و دیگر قدرت انجام هیچ کار و فاعلیت برای هیچ فعلی را ندارد.

 

خلاصه سخن اینکه انسان به هنگام مواجهه با مرگ، هیچ قدرت و اراده ای نداشته و هیچ فعلی از وی صادر نمی شود بلکه مقهور مرگ شده و می میرد و تمام فاعلیت ها از وی سلب می شود. و اگر هم در عبارت (مات زید) او را فاعل می نامند این صرفا یک اصطلاح زبانی است نه بیشتر.

 

Asheq Delshekaste در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:

این شعر مرا مجنون می کند

میثم رمضانی عنبران در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰:

مفاعیلن، مفاعیلن، مفاعیلن، مفاعیلن

اگرچه عقده ای از خاطری نگشوده ای هرگز

گره از خاطر مشتاق از بهر خدا بگشا

محمدرضا زارعیان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:

ترکیب موسیقی الکترونیک غربی با اشعار ناب شعرای ایران نعمتیست که محسن چاوشی به من و موسیقی ایران اعتا کرد امیدوارم قدرش رو بدونیم و سلیقه های مختلف موسیقی رو درک کنیم بعضی ها این غزل رو با موسیقی سنتی دوست دارند بعضی مثل ما جوانتر ها با موسیقی غربی و نوین هر دو زیبا و هنرمندانه هستند و هنرمندانه تر از آن، شعر استاد بافقی که حق مطلب رو ادا کردند

مهدیه الهی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳ - گفتار اندر بخشایش بر ضعیفان:

واقعا حس خوبی بهم داد خیلی ازتون متشکرم🙏🙏🙏🙏

ولی کاش به صورت اهنگ هم میشد گوش داد و دانلود کرد

برمک در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

دیباچه شاهنامه ابومنصوری

سپاس و آفرین خدای را که این جهان و آن جهان را آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد و نیک‌اندیشان را و بدکرداران را پاداش و پادافراه برابر داشت.و درود بر برگزیدگان و پاکان و دین‌داران باد، خاصه بر بهترین خلق خدا محمد مصطفی صلی ‌الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد.

از گردآوریده ابومنصور المعمری دستور ابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ اول ایدون گوید درین نامه که تا جهان بود مردم گرد دانش گشته‌اند،و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یادگاری سخن دانسته‌اند.چه اندرین جهان مردم بدانش بزرگوارتر و مایه‌دارتر.و چون مردم بدانست کز وی چیزی نماند پایدار،بدان کوشد تا نام او بماند و نشان او گسسته نشود،چو آبادانی کردن و جای‌ها استوار کردن و دلیری و شوخی و جان سپردن،و دانایان از بیرون آوردن چیزهایی نوآیین و مردمان را به شناختن کارهای نوآیین،چون شاه هندوان که کلیله و دمنه و شاناق و رام و رامین بیرون آورد.

 و مأمون پسر هارون ‌الرشید منش پادشاهان و همت مهتران داشت.یک روز با مهتران نشسته بود. گفت مردم باید که تا اندرین جهان باشند و توانایی دارند بکوشد تا ازو یادگار بود در این جهان،تا پس از مرگ او نامش زنده بود.عبدالله پسر مقفع -که دبیر او بود-گفتش که از کسری انوشیروان چیزی مانده است که از هیچ پادشاه نمانده است.مأمون گفت چه ماند؟گفت نامه ای از هندوستان بیاورد،آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود،تا نام او زنده شد میان جهانیان.و پانصد خروار درم هزینه کرد.مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید،فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی بزبان تازی گردانید]تا نام او زنده شد میام جهانیان[.

پس امیر سعید نصر بن احمد این سخن بشنید،خوش آمدش.دستور خویش را -خواجه بلعمی- بر آن داشت تا از زبان تازی بزبان پارسی گردانید.تا این نامه بدست مردمان اندر افتاد،و هر کسی دست بدو اندر زدند.و رودکی را فرمود تا بنظم آورد،و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او زنده شد بدین نامه.و از وی یادگاری بماند.پس چینیان به تصاویر اندر فزودند،تا هر کسی را خوش آید دیدن و خواندن آن.

پس چون امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویشکام و با هنر و بزرگ‌منش اندر کامروایی،و با دستگاهی تمام از پادشاهی،و ساز مهتران و اندیشه ای بلند داشت و نژادی بزرگ داشت به گوهر،و از تخم اسپهبدان ایران بود،و کار کلیله و دمنه و نهاد و نشان شاه خراسان بشنید،خوش آمدش.از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندرین جهان.

پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاور.چاکر او ابومنصور المعمری بفرمان او نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد و از هرجانبی.چون ماخ  پیر خراسانی از هری،و چون یزدان داد پسر شاپور از سیستان،و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و چون شادان پسر برزین از طوس.و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامه‌های شاهان و کارنامه‌هاشان،و زندگانی هر یکی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین،از کِی نخستین که اندر جهان او بود که آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بود،اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد.

و این را نام شاهنامه نهادند.تا خداوندان دانش اندرین نگاه کنند،و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان،و کاروساز پادشاهی و نهاد و رفتارایشان و آیین‌های نیکو و داد و داوری و رای،و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشادن و کین خواستن و شبیخون کردن،و آزرم داشتن و خواستاری کردن این همه را بدین نامه اندر بیابند.

پس این نامه شاهان گرد آوردند و گزارش کردند.و اندرین چیزهاست که بگفتار مر خواننده را بزرگ آید و بهر کسی دادند تا ازو فایده گیرند.و چیزها اندرین نامه بیابند که سهمگین نماید،و این نیکوست چون مغز او بدانی،و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون دستبرد آرش،و چون همان سنک کجا افریدون بپای بازداشت،و چون ماران که از دوش ضحاک برآمدند.

این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان بمعنی،و آنکه دشمن دانش بود این را زشت گرداند.و اندر جهان شگفتی فراوان است. چنانچون پیغامبر ما  فرمود: حدثوا عن بنی اسرائیل ولا حرج. گفت:هر چه از بنی‌اسرائیل گویند همه بشنوید که بوده است.و دروغ نیست.

 پس دانایان که نامه خواهند ساختن ایدون سزد که هفت چیز بجای آورند مرنامه را: یکی بنیاد نامه یکی فر نامه،سدیگر هنر نامه،چهارم نام خداوند نامه،پنجم مایه و اندازه سخن پیوستن،ششم نشاندادن از دانش آنکس که نامه از بهر اوست،هفتم درهای هر سخنی نگاهداشتن.

و خواندن این نامه دانستن کارهای شاهان است،و بخش کردن گروهی از ورزیدن کار این جهان.و سود این نامه هر کسی را هست،و رامش جهان است و انده گسار اندهگن است و چاره درماندگان است،و این نامه و کار شاهان از بهر دو چیز خوانند:یکی از بهر کار کرد و رفتار و آیین شاهان تا بدانند و در کدخدایی با هر کس بتوانند ساختن.و دیگر که اندرو داستان‌ها است که هم بگوش و هم بدیدن خوش آید که اندرو چیزهای نیکو و با دانش هست همچون پاداش نیکی و پادافراه بدی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی کار جهان.و مردم اندرین نامه این همه که یاد کردیم بدانند و بیابند.اکنون یاد کنیم از کار شاهان و داستان ایشان از آغاز کار.

هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند نخستین را ارزه خواندند،دوم را شبه خواندند،سوم را فرددفش خواندند،چهارم را ویدرفش خواندند،پنجم را ووربرست خواندند،ششم را وورجرست خواندند،هفتم را که میان جهانست خنرس‌بامی‌ خواندند.

و خنیرس بامی اینست که ما بدو اندریم،و شاهان او را ایران‌شهر خواندندی.و گوشه را امست خوانند،و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر روم و خزر و روس و سقلاب و سمندر و برطاس.و آنکه بیرون ازوست سکه خواندند،

و آفتاب برآمدن را باختر خواندند،و فرو شدن را خاور خواندند،

و شام و یمن را مازندران خواندند،و عراق و کوهستان را سورستان خواندند.

و ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر،و این کشورهای دیگر پیرامون اوی‌اند و ازین هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری.و آنکه از سوی باختر است چینیان دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند،

و آنکه از سوی چپ اوست ترکان دارند،و دیگر خزریان دارند،و آنکه از راستر بربریان دارند،و از چپ روم خاوریان دارند،و مازندرانیان دارند،و مصر گویند از مازندران است.و این دیگر همه ایران زمین است از بهر آنکه ایران بیشترین است که یاد کردیم.

و بدانکه اندر آغاز این کتاب،مردم فراوان سخن گویند،و ما یاد کنیم و ما یاد کنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شود آنرا که خواهد برسد،و آن راهی که خوشتر آیدش بر آن برود.

و اندر نامه پسر مقفع و حمزه اصفهانی و مانندگان ایدون شنیدیم که از گاه آدم صفی  تا بدین‌گاه که آغاز این نامه کردند پنج هزار و هفتصد سال است.و نخستین مردی که اندر زمین بدید آمد آدم بود.

و همچنین از محمد جهم برمکی مرا خبر آمد،و از زاذوی ابن شاهوی،و از نامه بهرام اصفهانی همچنین آمد،و از نامه ساسانیان موسی عیسی خسروی،و از هشام قاسم اصفهانی،و از نامه پادشاهان پارس،و از گنج خانه مأمون،و از بهرامشاه مردانشان کرمانی،و از فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار،و از رامین که بنده یزدگرد شهریار بود آگاهی همچنین آمد و بر فرود ایشان به دویست سال برسد که یاد کنیم از گاه آدم باز چند است،و ایشان بدین گفتار گرد آمدند که ما یاد خواهیم کردن.

و این نامه را هر چه گزارش کنیم از گفتار دهقانان باید آورد که این پادشاهی بدست ایشان بود،و از کار و رفتار و از نیک و بد و از کم و بیش ایشان دانند،پس ما را به گفتار ایشان باید رفت.پس آنچه از ایشان یافتیم از نامه‌های ایشان گرد کردیم.

و این دشوار از آن شد که هر پادشاهی که دراز گردد،یا دین پیغامبری به پیغامبری شود و روزگار برآید بزرگان آن کارفرامش کنند و از نهاد بگردانند و بر فرودی افتد چنانکه جهودان را افتاد میان آدم و نوح،و از نوح تا موسی همچنین،و از موسی تا عیسی همچنین،و از عیسی تا محمد ما .

و این از بهر آن گفتند که این زمین بسیار تهی بوده است از مردمان.و چون مردم نبود،پادشاهی بکار نیاید.چه مهتر به کهتران بود،و هر جا که مردم بود،از مهتر چاره نبود.و مهتر بر کهتر از گوهر مردم باید،چنانکه پیغامبر مردم هم از مردم بایست.

و هم گویند که از پس مرگ کیومرث صد و هفتاد و اند سال پادشاهی نبود،و جهانیان یله بودند چون گوسپندان بی‌شبان در شبانگاهی،تا هوشنگ پیش‌داد بیامد.و چهار بار پادشاهی از ایران بشد،و ندانند که چند گذشت از روزگار.

و جهودان همی گویند از تورات موسی  که از گاه آدم تا آن روز که محمد عربی  از مکه برفت چهار هزار سال بود. و ترسایان از انجیل عیسی همی گویند هزار و پانصد و نود و سه سال بود‌ و بعضی آدم را گیومرث خوانند.

اینست شمار روزگار گذشته که یاد کردیم از روزگار ایشان،و ایزد -تعالی- به داند که چون بود.و ‎آغاز پدید آمدن مردم از گیومرث بود،و ایشان که او را آدم گویند ایدون گویند که نخست پادشاهی که بنشست هوشنگ بود و او را پیش‌داد خواندند که پیشتر کسی که آیین داد در میان مردمان پدید آورد او بود، و دیگر گروه کیان بودند،و سدیگر اشکانیان بودند و چهارم گروه ساسانیان بودند.

و اندر میان گاه پیکارها و داوری‌ها رفت از آشوب کردن با یکدیگر و تاختنها و پیشی کردن و برتری جستن، کز پادشاهی ایشان این کشور بسیار تهی ماندی و بیگانگان اندر آمدندی و بگرفتندی این پادشاهی بفروتنی.چنانکه به گاه جمشید بود،و به گاه نوذر بود، و به گاه اسکندر بود،و مانند این.

پس،پیش از آنکه سخن شاهان و کارنامه ایشان یاد کنیم،نژاد ابومنصور عبدالرزاق که این نامه را فرمود تا جمع کنند چاکر خویش را ابومنصور المعمری و نژاد او نیز،بگوییم که چون بود و ایشان چه بودند تا آنجا رسیدند.

][

محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرخ بن ماسه بن مازیار بن کشمهان بن کنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذرگشسب بن گودرز بن داد آفرید بن فرخ زاد بن بهرام که به گاه خسرو پرویز اسپهبد بود،پسر فرخ بوزرجمهر که دستور نوشیروان بود،پسر آذر کلباد که به گاه پرویز اسپهسالار بود،پسر برزین که به گاه اردشیر بابکان سالار بود پسر بیژن پسر گیو پسر گودرز پسر کشواد و او را کشواد از آن خواندندی که از سالاران ایران هیچکس آن آیین نیاورد که او آورد و پهلوانی کشورها و مرزبانی و بخشش هفت کشور او کرده بود،و کژ مردم بود و این از سه گونه گویند و گودرز بگاه کیخسرو سالار بود پیران را او کشت که اسپهبد افراسیاب بود،پسر حس پسر سوانی پسر آرس پسر بندوی نبیره منوچهر از نبیره ایرج و ایرج پسر افریدون و افریدون پسر آبتین از فرزندان جمشید،و پیران پسر ویسه بود و ویسه پسر زادشم بود پسر کهین بود و زادشم پسر تور و تور پسر افریدون نیز پس آبتین و آبتین از فرزندان جمشید.

ابومنصور بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد بن پشنگ بن گرانخوار بن کنارنگ.

و کنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و بکارهای بزرگ او رفتی.و آنگه که خسرو پرویز به در روم شد کنارنگ پیش رو بود لشکر پرویز را و چون حصار روم بستد و نخستین کسی که بدیوار بر رفت و با قیصر درآویخت و او را بگرفت و پیش شاه آورد او بود، و در هنگام ساوه شاه ترک که بر در هری آمد،کنارنگ پیش او شد بجنگ و ساوه شاه را بنیزه بیفگند و لشکر شکسته شد و چون رزم هری بکرد نشابور او را داد و طوس را با خود بدو داده بود.

و خسرو او را گفت: گفته که ادر (ایدر) با هزار مرد بزنم.

گفت آری گفته‌ام.

خسرو از زندانیان و گنه‌کاران هزار مرد نیک بگزید و سلیح پوشانید دیگر روز آن هزارمرد با کنارنگ بهامونی فرستاد و خسرو از دور همی نگریست، با مهتران سپاه.

کنارنگ با ایشان بر آویخت گاه به شمشیر و گاه به تیر.بهری را بکشت و بهری را بخست و هر باری که اسب افگندی بسیار کس تبه کردی تا سرانجام ستوهی پذیرفتند و بگریختند و کنارنگ پیش شاه شد و نماز برد و آفرین کرد، خسرو طوس بدو داد.

و از گردان مردی همتای او بود نام او رقیه او را نیز از خسرو بخواست و با خویشتن بطوس برد.رقیه آن بود که کنارنگ هزار مرد از خسرو پرویز بخواست رزم ترکان را.خسرو گفت:خواهی هزار مرد ببر،خواهی رقیه را،که کم رنج‌تر بود، مرد تو را.پس هر دوان به طوس شدند با هزار مرد ایرانی و رقیه را نیکو همی داشت و با ترکان جنگ کردند و پیروز آمدند،و بطوس بنشستند.و کنارنگ پادشاهی بگرفت و رقیه را نیکو همی داشت.تیراندازی بود که همتاش نبودی.

پس روزی کنارنگ و رقیه هر دو بشکار رفتند با پسران و سرهنگان.کنارنگ گفت:امروز هر شکاری که کنیم تیر بر سر زنیم،تا باریک اندازی بدید آید.هر چه کنارنگ زده بود بر سر تیر زده بود،رقیه بر کنارنگ آفرین کرد.روز دیگر کنارنگ بفرمود تا غراره ای پر کاه بیاوردند.کنارنگ اسب برانگیخت و نیزه بزد و آن غراره را بر سر نیزه برآورد و بینداخت،و بگاه یزدگرد شهریار او را بکشتند.

و چون عمر بن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را به دین محمد خواند ،کنارنگ پسر را پذیره او فرستاد بنشابور و مردم در کهن‌دز بودند، فرمان نبردند از وی یاری خواست. یاری کرد تا کار نیکو شد.بعد از آن هزار درم وام خواست،گروگان طلبید،گفت گروگان ندارم.گفت نشابور مرا ده.نشابور بدو داد.چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و کنارنگ برزم کردن او شد و این داستان ماند که گویند “طوس از آن فلان است و نشابور بگروگان دارد”،و حسن بن علی مروزی از فرزندان او بود،و کنارنگ از سوی مادر از نسل طوس بود و صد و بیست سال بزیست.

و همیشه طوس کنارنگیان را بود تا به هنگام عمید طائی که از دست ایشان بستد و آن مهتری بدیگری دوده افتاد.پس به هنگام ابومنصور عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا بسزا رسید.

و نسبت این هر دو کس که این کتاب کردند چنین بود که یاد کردیم

 

برمک در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

با درود به گنجور
 خواستم خواهش کنم اگر لطف کنید مقدمه شاهنامه ابومنصوری را هم اینجا بنهید

میلاد بهروزیان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۳۱ در پاسخ به لیدا طلایی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

روی ژنوم ایرانیان تحقیقات جامع و گسترده ای شده و بهتره به جای قلمفرسایی های فاضلانه، به مقالات معتبر رجوع کنید.

 

مثلا تحقیقات ژنتیکی دکتر مازیار اشرافیان بناب، فرضیه ی مهاجرت آریایی ها رو به کلی از اعتبار انداخت و ثابت کرد، اقوام ایرانی، بومی فلات ایران هستن.

اخیرا هم یه دوره تحقیقات جامع و دقیق ژنتیکی زیر نظر دانشگاه کلن آلمان انجام گرفته.

این تحقیق جامع و بین المللی در ژورنال معتبر پلوس ژنتیک با عنوان "واریاسیون ژنتیکی متمایز و هتروژنیتی در جمعیت ایرانی" به چاپ رسیده.

هر دو نسخه ی فارسی و انگلیسی این تحقیق که معتبرترین تحقیق ژنتیکی در مورد ایرانی ها و حاصل کار مشترک محققان ایرانی، آلمانی، استرالیایی و . . . هست در گوگل موجوده و گزارش کامل این تحقیقات هم در سایت های علمی کشور نظیر دیده بان علم ایران، با ذکر جزئیات در دسترس قرار گرفته.

در این تحقیقات به صراحت گفته شده که لرها جزء ۶ گروه هسته ی مرکزی نژاد ایرانی هستن و از نظر نتایج ژنی با زرتشتی ها به عنوان جمعیت مبنا و سایر اقوام ایرانی، کاملا همپوشانی دارن.

 

در پاورقی نسخه ای که لوری ذکر کرده، واژه ی نوری هم به عنوان شکل دیگرش اومده. چرا به اون توجه نمی کنید؟

 

ضمنا برای بحث در مورد گودشنگلی، خیلی به ذهن روشن تون فشار نیارید. از یه لر بپرسید تا معنی شو بهتون بگه.

"اَل و گَل" از نشانه های جمع در لری هستن.

گود یعنی دشت و عرصه، شن+ گَل = شن ها، و اون "ی" هم پسوند نسبت هست.

 

چنین نامگذاری هایی در لری بسیار عادی و متداوله، مثلا:

 

چِل مَشکَلی = سکوی قرار دادن مَشک ها

 

تو بُزگَلی = آغل نگهداری از بزها

 

کمد لباسلی = کمدی که لباس ها در آن نگهداری می شود.

 

گزارش های تاریخی، تحقیقات معتبر ژنتیکی، پوشش و زبان و رقص لرها، آداب و رسوم و . . . رو ول کردید، چسبیدید به یک شکل خاص از تلفظ یک کلمه ی چند تلفظی؟

بعد به خودتون هم میگید محقق؟

هیچ ارتباطی بین لوری/نوری/لوزی/گوری/لوتی/لولی با قوم لُر وجود نداره.

Ya Emam MAHDI . در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:

.

.

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم

.

.

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و فرجنا به 🤲

میلاد بهروزیان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۰۵ در پاسخ به مهرداد تاریبان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

کسانی که لری نمی دونن، لطف کنن بیخود نظر ندن. در لری از وند "اَل و گَل" برای جمع بستن استفاده میشه. گود یعنی دشت و میدان، شنگل یعنی شن ها، و اون ی، علامت نسبت هست. معنیش یعنی دشت پر شن. چنین نامگذاری هایی در لری کاملا مرسومه: 

چل مشکَلی = سکوی قرار دادن مَشک ها

تل دُرگَلی = تپه ی دختران [اسم مکان]

تو بُزگَلی = اتاق نگهداری از بزها

 

لری نمی دونید، نظر کودکانه ندید لطفا.

میلاد بهروزیان در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۵۷ در پاسخ به مهرداد تاریبان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

روی ژنوم ایرانیان تحقیقات جامع و گسترده ای شده و بهتره به جای قلمفرسایی های فاضلانه، به مقالات معتبر رجوع کنید.

مثلا تحقیقات ژنتیکی دکتر مازیار اشرافیان بناب، فرضیه ی مهاجرت آریایی ها رو به کلی از اعتبار انداخت و ثابت کرد، اقوام ایرانی، بومی فلات ایران هستن.
اخیرا هم یه دوره تحقیقات جامع و دقیق ژنتیکی زیر نظر دانشگاه کلن آلمان انجام گرفته.
این تحقیق جامع و بین المللی در ژورنال معتبر پلوس ژنتیک با عنوان "واریاسیون ژنتیکی متمایز و هتروژنیتی در جمعیت ایرانی" به چاپ رسیده.
هر دو نسخه ی فارسی و انگلیسی این تحقیق که معتبرترین تحقیق ژنتیکی در مورد ایرانی ها و حاصل کار مشترک محققان ایرانی، آلمانی، استرالیایی و . . . هست در گوگل موجوده و گزارش کامل این تحقیقات هم در سایت های علمی کشور نظیر دیده بان علم ایران، با ذکر جزئیات در دسترس قرار گرفته.
در این تحقیقات به صراحت گفته شده که لرها جزء ۶ گروه هسته ی مرکزی نژاد ایرانی هستن و از نظر نتایج ژنی با زرتشتی ها به عنوان جمعیت مبنا و سایر اقوام ایرانی، کاملا همپوشانی دارن.

شما سایر نسخه ها و حتی پاورقی نسخه ای که در متن اصلی نوشته لوری رو به کل نادیده می گیرید، آیا می تونید تحقیقات ژنتیکی معتبر رو هم نادیده بگیرید؟

ضمنا در دهخدا، مدخل لوری با لر کاملا متفاوته و شما به دروغ گفتید لوری با لر و لور، در دهخدا یکی گرفته شده.
گرچه که هر عقل سلیمی به سادگی می تونه بفهمه، پل با پولی یکی نیست.
شما این همه گزارش تاریخی و نتایج معتبر تحقیقات بین المللی رو ول کردید، چسبیدید به گمانه زنی روی یک کلمه ی با دو تلفظ [لوری و نوری] در یک نسخه ی شاهنامه؟

فاطمه عبدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۴۴ در پاسخ به آرش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:

متاسفانه نسخه شوروی یا همون مسکو حذفیات و جعلیات زیاد داره ، شما از هم پیمانان حکومتی که خیابان بیستون را به یحیی سنوار تغییر میدهد چه انتظاری دارین ، لطفا از نسخه های خطی و ایرانی بنویسید نه نسخه ای که بیگانگان برای ما جمع آوری کردن ، انقدر نفرمایید نسخه مسکو چون روسیه را به شاهنامه ی ما چه؟!

دانیال لک در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۱۸ در پاسخ به مهدی سعیدی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

نظرات کاملا به عمد خصومت آمیز و نفرت آمیز نسب به مردم زاگرس و قوم لُر در سیزده استان ایران ، کسانی که تبارنامه یشان به مغول برمیگردد کاملا با ضدیت در مورد مردم لُر سخن میگویند ، اول اینکه در نسخه های خطی و قدیمی گوریان و نوریان نام برده شده هیچگاه اسمی از لوریان نبوده ، درضمن لوریان چه ارتباطی با قوم لُر داره لوریان تلفظ اُ میدهد ، مثل تُرک یا تَرک ایا میشود یکی دونست!؟ درضمن نام های مشابهه بسیار هست برفرض الوار جمع چوب هست و شباهت به لوریان چگونه این رو به قوم لُر منتسب میکنید!؟ ما در فارسی شمارش اعداد یک دو سه داریم همین هم هندوستان داره یعنی شما میتونید ادعا کنید و ایرانی هارو به هندوستان ارتباط بدین!؟ ما در فرانسه شهر لوریان داریم یعنی ارتباط با لوریان شاهنامه دارن!؟ تیم فوتبال لوریان داریم یعنی ارتباط با شاهنامه دارن!؟ هیچگاه شباهتی بین مردم لر و زاگرس با لوریان شاهنامه نبوده و نیست و این صحبتا بدون رفرنس منبع و کاملا جعلیات میباشد قبل از فردوسی بزرگانی بودن که راجب تبار لرها صحبت کنند ، در عصر معاصر هم والتر هنیتس و مارسلا رم پف تاریخدانان برجسته لرها رو بازماندگان تمدن عیلام با قدمت هفت هزار سال پیس میدونن برای همین هم هست لرها رو بومی های ایران میدونن ، جدا از اینها شاهنامه رفرنس تاریخی نمیتونه باشه چون بیشتر قصه سرا و داستان سرا هست در شاهنامه عنوان شده سیمرغ پرنده ایی که بال هایش از شعله های آتیشه و از خاکستر اتیش بدنیا میاد ، خوب این نمیشه منبع استناد باشه لرها برگ برگ تاریخ ایران هستند....

دانیال لک در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۱۶ در پاسخ به Mehrab Jahan دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

نظرات کاملا به عمد خصومت آمیز و نفرت آمیز نسب به مردم زاگرس و قوم لُر در سیزده استان ایران ، کسانی که تبارنامه یشان به مغول برمیگردد کاملا با ضدیت در مورد مردم لُر سخن میگویند ، اول اینکه در نسخه های خطی و قدیمی گوریان و نوریان نام برده شده هیچگاه اسمی از لوریان نبوده ، درضمن لوریان چه ارتباطی با قوم لُر داره لوریان تلفظ اُ میدهد ، مثل تُرک یا تَرک ایا میشود یکی دونست!؟ درضمن نام های مشابهه بسیار هست برفرض الوار جمع چوب هست و شباهت به لوریان چگونه این رو به قوم لُر منتسب میکنید!؟ ما در فارسی شمارش اعداد یک دو سه داریم همین هم هندوستان داره یعنی شما میتونید ادعا کنید و ایرانی هارو به هندوستان ارتباط بدین!؟ ما در فرانسه شهر لوریان داریم یعنی ارتباط با لوریان شاهنامه دارن!؟ تیم فوتبال لوریان داریم یعنی ارتباط با شاهنامه دارن!؟ هیچگاه شباهتی بین مردم لر و زاگرس با لوریان شاهنامه نبوده و نیست و این صحبتا بدون رفرنس منبع و کاملا جعلیات میباشد قبل از فردوسی بزرگانی بودن که راجب تبار لرها صحبت کنند ، در عصر معاصر هم والتر هنیتس و مارسلا رم پف تاریخدانان برجسته لرها رو بازماندگان تمدن عیلام با قدمت هفت هزار سال پیس میدونن برای همین هم هست لرها رو بومی های ایران میدونن ، جدا از اینها شاهنامه رفرنس تاریخی نمیتونه باشه چون بیشتر قصه سرا و داستان سرا هست در شاهنامه عنوان شده سیمرغ پرنده ایی که بال هایش از شعله های آتیشه و از خاکستر اتیش بدنیا میاد ، خوب این نمیشه منبع استناد باشه لرها برگ برگ تاریخ ایران هستند....

دانیال لک در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۱۶ در پاسخ به مهرداد تاریبان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

نظرات کاملا به عمد خصومت آمیز و نفرت آمیز نسب به مردم زاگرس و قوم لُر در سیزده استان ایران ، کسانی که تبارنامه یشان به مغول برمیگردد کاملا با ضدیت در مورد مردم لُر سخن میگویند ، اول اینکه در نسخه های خطی و قدیمی گوریان و نوریان نام برده شده هیچگاه اسمی از لوریان نبوده ، درضمن لوریان چه ارتباطی با قوم لُر داره لوریان تلفظ اُ میدهد ، مثل تُرک یا تَرک ایا میشود یکی دونست!؟ درضمن نام های مشابهه بسیار هست برفرض الوار جمع چوب هست و شباهت به لوریان چگونه این رو به قوم لُر منتسب میکنید!؟ ما در فارسی شمارش اعداد یک دو سه داریم همین هم هندوستان داره یعنی شما میتونید ادعا کنید و ایرانی هارو به هندوستان ارتباط بدین!؟ ما در فرانسه شهر لوریان داریم یعنی ارتباط با لوریان شاهنامه دارن!؟ تیم فوتبال لوریان داریم یعنی ارتباط با شاهنامه دارن!؟ هیچگاه شباهتی بین مردم لر و زاگرس با لوریان شاهنامه نبوده و نیست و این صحبتا بدون رفرنس منبع و کاملا جعلیات میباشد قبل از فردوسی بزرگانی بودن که راجب تبار لرها صحبت کنند ، در عصر معاصر هم والتر هنیتس و مارسلا رم پف تاریخدانان برجسته لرها رو بازماندگان تمدن عیلام با قدمت هفت هزار سال پیس میدونن برای همین هم هست لرها رو بومی های ایران میدونن ، جدا از اینها شاهنامه رفرنس تاریخی نمیتونه باشه چون بیشتر قصه سرا و داستان سرا هست در شاهنامه عنوان شده سیمرغ پرنده ایی که بال هایش از شعله های آتیشه و از خاکستر اتیش بدنیا میاد ، خوب این نمیشه منبع استناد باشه لرها برگ برگ تاریخ ایران هستند....

دانیال لک در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۱۵ در پاسخ به مهرداد تاریبان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

نظرات کاملا به عمد خصومت آمیز و نفرت آمیز نسب به مردم زاگرس و قوم لُر در سیزده استان ایران ، کسانی که تبارنامه یشان به مغول برمیگردد کاملا با ضدیت در مورد مردم لُر سخن میگویند ، اول اینکه در نسخه های خطی و قدیمی گوریان و نوریان نام برده شده هیچگاه اسمی از لوریان نبوده ، درضمن لوریان چه ارتباطی با قوم لُر داره لوریان تلفظ اُ میدهد ، مثل تُرک یا تَرک ایا میشود یکی دونست!؟ درضمن نام های مشابهه بسیار هست برفرض الوار جمع چوب هست و شباهت به لوریان چگونه این رو به قوم لُر منتسب میکنید!؟ ما در فارسی شمارش اعداد یک دو سه داریم همین هم هندوستان داره یعنی شما میتونید ادعا کنید و ایرانی هارو به هندوستان ارتباط بدین!؟ ما در فرانسه شهر لوریان داریم یعنی ارتباط با لوریان شاهنامه دارن!؟ تیم فوتبال لوریان داریم یعنی ارتباط با شاهنامه دارن!؟ هیچگاه شباهتی بین مردم لر و زاگرس با لوریان شاهنامه نبوده و نیست و این صحبتا بدون رفرنس منبع و کاملا جعلیات میباشد قبل از فردوسی بزرگانی بودن که راجب تبار لرها صحبت کنند ، در عصر معاصر هم والتر هنیتس و مارسلا رم پف تاریخدانان برجسته لرها رو بازماندگان تمدن عیلام با قدمت هفت هزار سال پیس میدونن برای همین هم هست لرها رو بومی های ایران میدونن ، جدا از اینها شاهنامه رفرنس تاریخی نمیتونه باشه چون بیشتر قصه سرا و داستان سرا هست در شاهنامه عنوان شده سیمرغ پرنده ایی که بال هایش از شعله های آتیشه و از خاکستر اتیش بدنیا میاد ، خوب این نمیشه منبع استناد باشه لرها برگ برگ تاریخ ایران هستند....

۱
۲
۳
۵۳۲۸