گنجور

حاشیه‌گذاری‌های فاطمه زندی

فاطمه زندی

معلم بازنشسته ای هستم .. عاشق طبیعت ،شعر و ادبیات ..و دلم می خواهد روزی بیاید ..هیچ کجای این کره خاکی جنگی نباشد ..عشق و صلح و انسانیت بر جوامع انسانی حاکم باشد...

به امید آن روز..🌺🙏


فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

غزل ۱۴۲ سعدی 

وزن : مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن 

۱[ کسوت : جامه و لباس / چالاک : جَلد و تند ، زیبا / نظر : نگاه ./تشبیه : زیبایی به کسوت "اضافهء تشبیهی" ]

۱_معنی: ای کسی که زیبایی چونان جامه ای بر قامت بلندت دوخته شده است ، جز نگاه پاک قادر به دیدن آن زیبایی نیست ، به سخن دیگر ، چشم آلوده نظر توان درک جمالت را ندارد .

۲ [ منزلت : مقام و مرتبه /در : درگاه ، آستان /باشد که : امید است ]

۲_ معنی : برای خود پایگاهی رفیع تر از این نمی شناسم که بر خاک آستانت جان دهم ، تا شاید روزی بر خاک من گذری کنی .

۳ [ گریزندم : کوتاه شدهء گریز نده ام / " واو" در معنی ملازمت و همراهی است / فتراک : تسمه و دوالی بلشد که از پس و پیش زین اسب آویزند ، ترک بند / کنایه : سر در پای کسی شدن ( مطیع و تسلیم کسی شدن ) . در کسی گریختن ( پناه بردن ) / تناسب : سر ، پا ، دست ] 

۳_ معنی : می دانم که روزی سرم در پای تو خواهد افتاد . فقط به تو پناه می آورم و دست من فقط فتراک تو را می گیرد و فقط از تو یاری می طلبم .

۴ [ منظر مطبوع : دیدار و چهرهء دلپذیر و زیبا /نظر : فکر و اندیشه ، دقت و تامّل ./ استعاره ء مکنیه : چشم خرد ، دست نظر ، دامن ادراک / جناس اشتقاق : منظر ، نظر / کنایه : دست کوتاه بودن از چیزی ( محروم و بی نصیب بودن از چیزی ) 

۴_ معنی : ای محبوبی که خرد قادر به مشاهدهء جمال دلپذیر تو نیست ، اندیشه نیز از دست یازیدن به ادراک تو ناتوان است.

۵ [ آویختن : چنگ زدن / ضحاک : خندان ./ تشبیه : سر زلف به مار "اضافه ء تشبیهی " / کنایه : فرو ماندن ( عاجز و درمانده شدن ) / ایهام تناسب : بین " ضحّاک " در معنی پنجمین شاه افسانه ای ایران که در اینجا مراد نیست با "مار " ] 

۵_ معنی عزم آن داشتم که با سر زلفت که به ماه می ماند ، در گیر نشوم ، اما در برابر لب خندانت عنان از کف داده ، درمانده شدم و اسیر گیسوانت گشتم .

۶ [ طارم : طاق و بام خانه . کنایه : طارم افلاک ( آسمان ) / تشبیه جمع ، مضمر و تفضیلی : تشبیه روی معشوق به ماه و خورشید و برتری چهره ء او بر آن دو .

۶_ معنی : اگر پرتو روی تابانت بر آسمان بتابد ، ماه پرتو افشانی نمی کند و خورشید در برابر پرتو رویت شرمسار می گردد .

۷ [ جمله : تمام ،همه / فضل : احسان و بخشش / اصحاب : جمعِ صاحب ، یاران / املاک : جمع ِ مُلک ، مال ها و دارایی ها ./کنایه : سوختن ( به رنج افکندن ، عذاب دادن ) / تشطیر : ببخشایی ،بسوزانی / آرایه ء موازنه : کلمات در تقابل با هم ، هم وزن اند .] 

۷_ اگر تمام دوستانت را عفو کنی و از گناهانشان در گذری ، این احسان توست بر آنان و چنانچه همه را به آتش بکشی ، گویی به اختیار املاک خویش را سوزانده ای .

۸ [ جرم : گناه / باک : ترس /تناسب : بیم ، باک / آرایهء موازنه : کلمات در تقابل با هم ، هم وزن اند .

۸_ خون همه را می ریزی و از هیچ کس هراسی به دل راه نمی دهی و از گناهان همه در می گذری بی آنکه پروای کسی داشته باشی .

۹ [ طربناک : شادی آور . / استعاره ء مکنیه : ( تشخیص ) : غم ( به قرینه ء گرد دل سعدی کشتن ) 

۹ _ هر قدر که دوست داری به سعدی ستم کن ،زیرا با وجود خاطره ء شادی بخش تو غم نمی تواند گرد او بگردد و بر وی اثر گذارد.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

غزل ۱۴۱ سعدی 

مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات 

۱.[کنایه : دلارام "معشوق و محبوب " /چشم داشتن ( توقع و انتظار داشتن ، امید و آرزو داشتن )

۱_معنی: هر کس معشوقی را ببیند ، قرار و آرام از کف می دهد و از این روی ، هر کس که به دام عشق در افتاد ، نباید انتظار رهایی داشته باشد.

۲.[ کار به اتمام رفتن : تمام شدن و به پایان رسیدن کار ./کنایه : بیدل ( بیقرار و دلباخته ) . پرده بر انداختن ( آشکار کردن )

۲_معنی : آنگاه که فقط نامی از تو در میان بود ، ما عاشقی دل از کف داده بودیم ، اکنون که از حجاب برون آمدی و ما تو را آشکارا دیدیم ، کار عشق به انتها رسید و کمال یافت .

۳‌[تافتن : پرتو انداختن و روشن شدن ./تجاهل العارف : شاعر با نادان نمایی معشوق را به ماه و سرو تشبیه کرده است ]

۳_معنی : ماه در روز نمی تابد ، پس این که در خانه می تابد چیست؟ درخت سرو بر بام نمی روید ، پس این که بر بام رفته است کیست؟ !

۴[ مشعله : مشعل /خانگه : خانه و سرای ./تشبیه : عشق به خورشید "اضافهء تشبیهی "/کنایه : خرمن سوختن ( هستی به باد دادن ) /تناسب : مشعله ، بر فروخت ،بسوخت /تضاد : خاص ،عام 

۴_معنی : عشق به سان خورشید پرتو افشانی کرد و شعله ای بر افروخت که در اثر آن ، حاصل خواص و هستی عوام به آتش کشیده شد و سوخت و از میان رفت .

۵[عارف : دانا و شناسنده /مجموع : آسوده و دارای جمعیت خاطر /ننگ و نام : آبرو و اعتبار /شدن : رفتن. /تشبیه : صبر به دیوار "اضافهء تشبیهی " ]

۵_معنی: عارف آسوده خاطر و متمرکز که در پشت دیوار شکیبایی پنهان بود و داعیهء صبر داشت ، در اثر شیفتگی طاقت از کف داد و شهرت و اعتبارش به باد رفت .

۶[دمی : نفَسی / حاصل : فایده ، نتیجه / کنایه : دمی با کسی بر آوردن ( لحظه ای و نفسی با کسی زندگی کردن ) /جناس زاید : دمی ، دم ]

۶_اگر در سراسر زندگانی ام فقط لحظه ای با تو به سر برم ، حاصل تمام عمرم همان یک لحظه است و بقیهء ایام عمر به بطالت گذشته است.

۷[ هوا: عشق /کنایه : هوا در سر پختن ( عاشق شدن ، شیفته و بی قرار گشتن ) . سوختن ( رنج دیدن ) .خام ( نپخته و ناآزموده ) /تضاد : پخته ، خام .] 

۷_معنی : هر کس که هوای عشق در سر نداشت ، یا در اثر فراق و جدایی نسوخت ، وقتی در انتهای عمر از جهان برود ، خام و بی حاصل رفته است .

۸[ اقدام : جمع قدم ، گام ها ./کنایه : قدم از سر کردن ( درنگ نکردن ، با شوق رفتن ) ، راه به جایی بردن ( رسیدن و پی بردن ) /جناس اشتقاق : قدم ، اقدام .] 

۸_ معنی : ما در راه طلب دوستان سر خویش را قدم کرده ، این راه را با سر می پوییم . آری ، هر کس در راه طلب دوست با پا راه رود ، به مقصد نخواهد رسید .

۹[ کام : دهان و گلو / به ناکام : به ناچار .جناس تام : بین دو "کام " /تضاد : عشق ، عقل ]،

۹_معنی : تا سعدی عاقل بود ، اراده اش تمایلی به عشق نشان نمی داد ، اما هنگامی،که می عشق به کام او رسید ، ناچار عقل از او زایل شد و عشق بر وی سلطه یافت .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:

غزل ۱۴۰ سعدی 

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

۱.[غمزه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / به پیکار بر گرفت : به وسیلهء جنگ و جدال گرفت .

تشبیه : غمزه به تیغ "اضافه تشبیهی "/تقابل عقل و عشق :---- >بیت ۶ ، غزل ۱۳۶]

۱_معنی : هنگامی که چشمان تو غمزه ء خونخوار را چونان شمشیری برکشید ، هوش مردم با خرد به ستیزه در آمد و عشق را به عقل ترجیح داد.

۲.[در نهادن : آغاز کردن /]

۲_معنی : چون عقل نماند ، عاشق در اثر سوزی که درد عشق تو در وی پدید آورده بود، به فریاد آمد و مومن در اثر غلبه عشق تو کافر شد و زنار بر بست .

۳.[ بر گرفتن : بستن . / تشبیه : عقل به بنا " اضافه تشبیهی / استعاره ء مکنیه : درِ امید ] 

۳_معنی : عشق تو خرد را مثل بنایی کاملا ویران ساخت و جور و ستم تو دروازه ء خانهء امیدواری را به گونه ای بست که دیگر امیدی در دل نماند .

۴.[شور : وجد و حال ، فتنه و آشوب / خانگه : خانقاه ، مکان ِ بودن دوریشان و مشایخ ، معرّ ب خانگاه و مرکب از خانه و گاه است نظیر منزل گاه ،...

صوفی : پیرو طریقت تصوّف /خمّار : باده فروش ]

۴_ در اثر وصف روی تو آنچنان شور و غوغایی در خانقاه بر پاشد که صوفی ترک تصوف کرد و راهی خانهء می فروش گشت .

۵.[ کنایه : دل بر گرفتن از کاری ، ترک و رها کردن کاری .] 

۵_معنی : در باب جور و ستم معشوق زیبا رو با هرکس مشورت می کنم ، می گوید : لازم است که از این کار دلداگی دست بر داری .

۶_ معنی : می توانم در راه عشق از جان دست بشویم ، اما قادر نیستم که از دیدن یار چشم بر دارم .

۷.[ خفیه : پنهانی ./ کنایه : خون جگر خوردن "غم و غصه خوردن " /پرده بر گرفتن : "آشکار کردن "،]

۷_معنی : سعدی بارها و به طور پنهانی رنج عشق را تحمل کرده و دم بر نیاورده بود، اما این بار از روی این کار پرده بر گرفت و آن را آشکارا مطرح ساخت.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

معنی غزل 50 سعدی شیرازی

وزن: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان (بحر رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ)

1 -ملامت: سرزنش و زخم زبان.

جناس اشتقاق: عشق، عاشق / تضاد: عشق، عقل.

 معنی : عشق ورزیدم و عاشق شدم و آنگاه عقل، مرا سرزنش کرد و گفت که هرکس عاشق شود، دیگر مشمول

 حکم سلامت نیست و بیمار خواهد بود.

2 -شاهد: معشوق زیبا.

تشبیه (صفت تشبیهی): گل روی (روی گل مانند) / ردالقافیه: تکرار قافیه مصراع اول در مصراع چهارم /

استعاره مکنیه: راه ملامت (راه شهر ملامت( / تضاد: نشست، برخاست.

 معنی: هرکس که با زیباروی گل چهره در خلوت و به طور پنهانی همنشینی کرد، محال است که بتواند خود را

 از سرزنش شدن در امان دارد، یعنی همواره در معرض سرزنش قرار دارد.

3 -سمند: اسب.

تشبیه: غم عشق به سمند و ملامت به گرد (اضافه تشبیهی) / جناس تام: که (ضمیر)، که (حرف ربط) / تناسب: انگیختن، سمند، گرد برخاستن.

 معنی: آیا شنیده ای که کسی اندوه عاشقی را چونان اسبی برانگیزد و سرزنش به سان گرد و غباری در پی او

 بلند نشود؟ یعنی عشق ورزیدن و سرزنش شدن توامان است.

4 -صالح: تقوا و پرهیزگاری ،شایسته / مستوری : تقوا و پاکدامی ،نجابت و پارسایی / ناموس :آوازه و شهرت

12/6-:کرامت

 تضاد: گوشه نشینان با برخاست / جناس زاید: نام، ناموس.

 معنی: شور عاشقی بر پرهیزگاران صالح اندیش و خلوت گزیده چیره گشت و کارشان به رسوایی کشید و

شهرت و اعتبارشان در پاکدامنی و بزرگواری از میان رفت.

5 -سرو آزاد: سرو درختی است همیشه سبز که قامت معشوق را بدان تشبیه کنند و بر سه قسم است: سرو آزادکه شاخه های آن راست رُسته، سرو سهی که دو شاخه اش راست رسته و سرو ناز که شاخه هایش متمایل است . (گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی) / به غرامت برخاستن: خسارت و تاوان دادن، و در اصطلاح صوفیه نوعی تشبیه است که اگر صوفی در مراحل سیر و سلوک مرتکب لغزش و خطا می شد، به فرمان پیر و مرشد خود می بایست به عنوان مجازات نزدیک در بر یک پا بایستد تا اینکه مرشد از خطای او درگذرد و اورا عفو کند / به یک پای غرامت برخاست: برای پرداخت تاوان بر یک پای ایستاد، اشاره ای به یک تنه (پا) داشتن سرو دارد.

 استعاره مصرحه: گل بن خندان(معشوق زیبا )/ تناسب: گلستان،گل بن، سرو / تشبیه مضمر و تفضیلی: معشوق به سرو و برتری معشوق بر آن / تضاد: بنشست،برخاست.

 معنی: در گلستانی که آن معشوق زیباروی بنشیند،سرو که سنبل راستی و اعتدال است،در برابر او باید تاوان بپردازد و از این روی است که بر یک پای ایستاده است.

6 -گل صد برگ: "گلی است زرد رنگ که به هندی گنیدا گویندو به معنی هر گلی که نسبت دیگر اقسام خود برگ

بسیار داشته باشد که در محاوره دیار ما آن را هزاره گویند، ورد مضاعف، سوری، پرپر" . (لغت نامه ذیل صد

برگ) / صنوبر:- 3/34.

 تشبیه مضمر و تفضیلی:معشوق به گل صد برگ و صنوبر و برتری او بر گل صد برگ و صنوبر / تناسب: گل، برگ، شکفتن، صنوبر.

 معنی: نمی دانم گل صد برگ با کدام زیبایی خود در برابر معشوق شکفت و درخت صنوبر با کدام اعتدال و بلندی در مقابل او خودنمایی اغاز کرد؟

7 -دی: دیروز / برِ: نزدِ / تکلف: منّت، ریا و تزویر  کنایه: قیامت برخاستن (شور و غوغا و آشوب به پا شدن)/ تضاد:نشستن ،برخاستن.

 جناس تام: بنشست (جلوس کرد) بنشست   (فرو نشست) و برخاست (بلند شد) برخاست (بر پا شد)/ ایهام ترادف: قیامت در معنای غیر منظورش ،یعنی قایم شدن و بر پای ایستادن، مترادف است با بر خاستن. معنی: دیروز معشوق با اکراه و بی میلی در کنارسعدی نشست و هنگامی که نشست، شورو غوغا فروکش کرد

و چون برخاست که برود،از قیام او شور و غوغا و هیاهو به پا شد.

با تشکر از دوست خوبم ،مهربانو ژاله نگهداری 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

غزل ۱۳۸ سعدی 

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلات 

[یار ازدست رفت : یار از پیش ما رفت و جدا شد/ دستی : یاری و کمکی ./کنایه : کار از دست رفتن ( بی سامان شدن کار ، اختیار از دست رفتن۱_ / آرایه ء تکرار : دست ./ جناس زاید : دست ، دوست ]

معنی بیت اول 

۱_دوستی و عشق در دل ماند ، ولی یار راه جدایی گزید و رفت .ای دوستان ، همتی کنید که کار عاشقی از حد گذشت .

۲_[به کار دل رسیدن : مشغول کار دل شدن ، به دل توجه کردن ./ کنایه : از دست رفتن ( گذشتن و سپری شدن )

معنی بیت دوم 

۲_ شگفتا اگر بتوانم به کار و بار دل و عاشقی دست یابم !هرگز نمی توانم ، زیرا عمر و روزگار را از دست داده ام و زمانی برای این کار ندارم .

۳_[جناس زاید : زور ، زر ]

معنی بیت سوم 

۳_بخت و اقبالی و اندیشه و ثروت و قدرتی داشتم ، اما صد حیف که این چهار چیز را در غم عشق از دست دادم !

۴_معنی بیت چهارم 

مهر ورزی و خیال عشق و تمایل به آن در دل ماند و در مقابل ، شکیبایی و آرامش و قرار از دست رفت .

۵_ [ کنایه : از پا در آمدن ، افتادن ، بیچاره و درمانده شدن ]

معنی بیت پنجم 

۵_اگر من در راه عشق از پای در آیم اهمیتی ندارد، زیرا هزاران نفر بهتر از من در این راه از دست رفته اند .

۶_ [ کنایه : خون خوردن ، غم و اندوه بسیار بردن ]

معنی بیت ششم 

۶_ این بار بیم آن دارم که جانم را بر سر کار عشق گذارم .نگران دل نیستم ، زیرا آن را چند بار از دست داده ام .

۷_[ زمام : مهار و عنان ./کنایه : زمام از دست رفتن " بی قرار و بی اختیار گشتن " ]

۷_معنی بیت هفتم 

چه سود که اسب خیال را به حرکت در آورم ؟ زیرا عنان اختیار را از دست داده ام .

۸_[باز: از مصدر باختن ، بورز، بپرداز .

جناس خط: یار ، باز ] 

معنی بیت هشتم 

۸_ای سعدی عشق ورزیدن با یاری که در پیشت حاضر است آسان است ، اگر عاشق صادقی ، اینک که یار از دست رفته و غایب است عشق بورز .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

غزل ۱۸۴ سعدی 

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

معنی بیت اول _دلم از عشق یار دست بر نمی دارد و شیوهء مردمان هشیار را در پیش نمی گیرد 

[هوس : میل و آرزو ، عشق ‌

کنایه : دل از چیزی بر گرفتن ( چشم پوشی و صرف نظر کردن از چیزی ) /استعاره ء مکنیه : دل ( به قرینه ء رفتار مردمی ).

[معنی بیت دوم _ خدایا ، تو خود عشق را که بلای جان ما شده است ، از جان ما قطع کن ، زیرا جان قادر نیست که از عشق دل بر دارد.]

۲_ [بر گرفتن : برداشتن .]

معنی بیت سوم _ لحظه به لحظه آب می شوم و با این حال می سوزم و اگر پرده از روی کارم بر نمی افتد ، به دلیل صبر و شکیبایی است .

[ گداختن : ذوب شدن و سوختن / ساختن : تحمل و مدارا کردن 

کنایه : پرده از سر اسرار بر گرفتن ( اسرار را فاش کردن ) 

۴_معنی بیت چهارم _ جسم مجروحم ستم چرخ رامثل باری بر دوش دارد و دیگر نمی تواند جفای یار را افزون بر بار جفای فلک است تحمل نماید .

[خسته : مجروح و آزرده و فرسوده /،سربار : باری که بر سرِ بار بسیار افزایند .

تشبیه : جور به بار "اضافهء تشبیهی"/

۵_معنی بیت پنجم _ وقتی که دوست بار غم را ازدل یار خویش بر نمی دارد ،شایسته است که دعوی یاری نکند .

[تشبیه : غم به بار / آرایه ء تکرار : یار ]

۶_معنی بیت ششم _ اکنون که یار یکسره از من دست بر نمی دارد و ترکم نمی کند ، چه می شود اگر از سر مهر ورزی یکبار به حمایتم بر خیزد و از من دستگیری نماید ؟ 

[وفا : وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن / گرم ز دست به یکبار بر نمی گیرد : اگر مرا یکباره رها نمی کند و از من دست نمی کشد ./کنایه : دست گرفتن (یاری و کمک کردن )]

۷_معنی بیت هفتم _سعدی در جهنم جدایی سوخت ، ولی با وجود این هنوز از وعدهء دیدار یار دل بر نمی گیرد و نا امید نیست .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان 

[ اتفاق : تقدیر و سرنوشت .]

۱_تقدیر و سرنوشت مرا به سر کوی تو هدایت کرد که پیش از من کسانی بد آنجا رفته و از پای در آمده اند .

[ چمن : سبزه و گیاه .

مجاز : چمن ( باغ) /،کنایه : مرغان چمن ( بلبلان ) ]

۲_خبر ما را به بلبلان برسانید و به آنها بگویید که عاشقی مانند شما در کوی عشق اسیر قفسی گشته است،.

[کنایه : دلارام ( معشوق) /تلمیح : والصبح اذا تنفس ، و سوگند به صبح چون بدمد ( آیه ء ۱۸ سوره تکویر (۸۱) /تشبیه : ما ( عاشقان ) به سحر مانند شده است / استعاره ء مکنیه : نفس باد سحر /آرایه ء عکس : نفس سحر  سحر با نفسی .]

۳_ای نسیم صبحگاهی ، به دلارام ما بگو که ما همانند سحر که به سرعت  به پایان می رسد ، در شرف نابودی قرار گرفته ایم و زندگی ما به نفسی بسته است ، پس ما را دریاب .

[ بند بر پای : در بند و گرفتار /انگبین :عسل/ تشبیه مرکب : مصراع اول مشبه ،مصراع دوم مشبه به 

۴_اگر انسان گرفتار و پای دربند در اسارت شکیبایی نکند چه کند  ؟ گویی آن بند مانند عسلی است که زنبوری در آن افتاده باشد که رهایی از آن برایش ممکن نیست .

۵[هوس باختن : هوس ورزیدن ، هوس بازی کردن 

/تشبیه : هوس به دام ( اضافه تشبیهی )

۵_هیچکس بر عشق ورزی ما خرده نخواهد گرفت ، مگر کسی که عشق را تجربه کرده و به دام آن افتاده باشد .

[پراکنده : پریشان /گوی و چوگان در غزل ۱۷ بیت  اول 

/کنایه : به چوگان کسی افتادن (اسیر و گرفتار کسی شدن)/تناسب : گوی و چوگان .]

۶_ای سعدی  ،کسی احوال پریشان گوی را در می یابد که خود روزگاری چون گوی اسیر چوگان معشوق بوده و سرگردانی و پریشانی را تجربه کرده باشد.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

وزن: مفتعلن فاعلاتُ مفتعلن فاع ( بحر منسرح مثمّن مطویّ مجدوع)

١. چمن: سبزه و گیاه / اعتدال: راستی و موزونی.

مجاز: چمن(باغ) / کنایه: بازار شکستن( از رواج و رونق انداختن) / تشبیه تفضیلی: قامت معشوق به سرو چمن و برتری معشوق بر آن و نیز چهره به آفتاب.

معنی: سرو چمن در برابر راستی قامت تو کوتاه و حقیر است و چهره ی تو از لحاظ درخشندگی و شهرت، خورشید را از رونق انداخته است.

٢. استعاره ی مصرّحه: شمع فلک (خورشید) / تشبیه: انجم به مشعل( اضافه ی تشبیهی).

معنی: خورشید و تمام ستارگانی که چونان مشعل فروزان می درخشند، در برابر وجود تو چراغ هایی خاموش به نظر می آیند.

٣. تناسب: شعبان، رمضان/ ایهام تناسب: بین ((مردم)) در معنای ((مردمک)) که در اینجا مراد نیست با ((چشم)).

معنی: مردم در شعبان از گناهان خویش توبه و خود را برای روزه گرفتن در رمضان آماده می کنند؛ امّا چشم های تو حتّی در رمضان هم خمارآلود و مست هستند.

٤. زورآوری: زورمندی و پهلوانی.

ایهام: مرد ندانم که از کمند تو جَسته است ١- کسی که از کمند تو جسته است، مرد نیست و نامرد است. ٢- کسی را نمی شناسم که از کمند تو جسته باشد.

معنی: با این همه توانایی و دلیری و شجاعت به نظر نمی رسد کسی توانسته باشد از کمندت بجهد.

٥- خسته: مجروح و زخم دیده.

تناسب: تیغ، تیر/ جناس مطرّف: تیغ، تیر.

معنی: این شخص، از دوستان توست که با تیغت به شهادت رسیده و آن دیگری از عاشقان تو که با تیرت خسته و مجروح گشته است.

٦- مجنون: ٧/١٠.

معنی: چشم ماجرای عشق مجنون را می بیند و آن را به دل منتقل می کند؛ امّا کسی که عاشق نگشته است، چشمی برای دیدن عشق و عاشقی ندارد.

٧- طلب: - > ٥١/٧ / اختیار: - > ١٣/٥.

کنایه: دست از چیزی داشتن ( چیزی را ترک و رها کردن).

معنی: دست از دامن معشوق برداشتن را به کسی توصیه کن که از خود بی خود نگشته است.

٨- تعلّق خاطر: دوستی و علاقه ی دل/ دواب: جمعِ دابّة، چهارپایان.

تشبیه: ((هرکه)) به دواب مانند شده است.

معنی: هر کس که به انسان روحانی ای چون تو تعلّق خاطری نداشته باشد، چهارپایی است که فقط در بند هوای نفس خویش است.

٩- ذوق: چشیدن، نشاط و شادی/ کبست: رستنی ای باشد به غایت تلخ همچون زهر و شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربزه ی تلخ گویند، هندوانه ی ابوجهل. ( لغت نامه)

تضاد: نیشکر، کبست.

معنی: آن که عشق سعدی را انکار می کند و خود از ذوق عشق بی بهره است، چون کسی است که دهانش تلخ است و ناچار طعم شیرین نیشکر را احساس نمی کند.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو پروین اختیار زاده 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

وزن: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتْ ( بحر مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور)

١- حالت: شور و حال/ ضلالت: گمراهی/ مجنون و لیلی: - > ٧/١٠.

تلمیح: به داستان لیلی و مجنون.

معنی: مجنون که بر اثر عشق کارش به جنون کشیده، امروز وجد و حال دیگری دارد؛ زیرا آیین معشوق خویش را دین حق و آیین های دیگر را گمراهی می داند.

٢- فرهاد: عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود. در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است. تنها در برخی از کتاب های کهن نام او را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است، می توان یافت. از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم در آورده است، شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خشرو نیز معروف تر شد. شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است. بر طبق افسانه ها فرهاد شیفته ی شیرین، معشوقه ی خسرو شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت. فرهاد با شوق و توانایی خاصّی به این کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند، می کند و می افکند. گویند پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت.)) ( فرهنگ اساطیر) / / فرهاد از آنچه: بدآن سبب و بدآن جهت که / ملالت: دلتنگی.

کنایه: ترش کردن( روی در هم کشیدن، ملول و افسرده شدن) / ایهام تضاد: بین ((شیرین)) در معنای غیر منظور خود با ((ترش)) / تلمیح: به داستان شیرین و فرهاد.

معنی: فرهاد با ترش رویی و عتاب شیرین چه می تواند کرد؟ درست است که شیرین ملول و دلتنگ است؛ امّا فرهاد هم بی تاب و بی قرار است.

٣- عذرا و وامق: - > ٤/٨ / آب: اشک / رسالت: نامه و پیام. تلمیح: به داستان وامق و عذرا/ تناسب: نوشته، خواندن، رسالت/ تشبیه: آب دیده به رسالت مانند شده است.

معنی: عذرا که می تواند ماجرای عشق را ننوشته بخواند، به خوبی می داند اشک دیدگان وامق نامه ای است که پیام عشق می گزارد.

٤- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده/ غزل: (( نقش غزل را از دو طریق باید نگریست، یکی در فنّ شعر و دیگری در موسیقی. غزل در لغت به معنی سخن گفتن با زنان، و در اصطلاح شعر، ابیاتی چند است متّحد در وزن و قافیه که فقط بیت اوّل آن مصرّع باشد و مشروط بر آنکه از دوازده بیت متجاوز نباشد. ابیات غزل را بین پنج تا چهارده نوشته اند؛ مانند غزل های پنج بیتی ابن یمین و تا چهارده بیتی عماد خراسانی و دیگران. غزل در موسیقی قدیم شعری غنایی و ملحون؛ مانند ترانه و قسمتی از رباعّیات و دوبیتی ها از جنس سرود و تصنیف محسوب می شده که به همراهی ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده می شده است و این نوع غزل است که با اصطلاح قول در معنی سرود و آوازه خوانی مترادف گشته و قوّال به معنی خواننده نیز از همین ریشه (قول) است.)) (واژه نامه ی موسیقی ایران زمین)

/ ره: کوتاه شده ی راه و در اصطلاح موسیقی مقام، پرده و آهنگ/ دلالت: راهنمایی و هدایت. 

ایهام دوگانه خوانی: ١- غزل گو ( صفت فاعلی مرّکب) ٢- غزل (مفعول) گو (فعل) ایهام دستوری/ مطرب ١- منادا ٢- متمّم/ تناسب: مطرب، غزل، گو ( گفتن= خواندن)، ره / ایهام ترادف: بین ((ره)) در معنی ((جاده)) که در اینجا مراد نیست با ((طریق)). 

معنی: مطرب، همین شیوه ی غزل خواندن را نگه دار، یا به مطرب بگو که همین شیوه ی غزل خواندن را نگه دارد؛ زیرا این پرده ای که برگزیده، به جایی رهنمون است. 

٥- مدعی: -> ١٨/٢.

معنی: ای لاف زن که بر ساحل و در فراغت و امنیّت گام می زنی، هرگز نمی توانی حال ما را که غرقه ی دریاییم دریابی. 

٦- حوالت: سپردن، حوالتگاه. 

معنی: از درگاه معشوق به کجا می توانیم رفت؟ زیرا حواله ی رفتن به کوی او را به ما و ریختن خون ما را به او سپرده اند. 

٧- برکردن: بلند کردن. 

کنایه: سر قدم کردن (اظهار بندگی و فرمانبرداری کردن، شوق و اشتیاق نشان دادن) / جناس لاحق: سر، بر / جناس تام: سر (رأس) سر ( با توجّه به کنایه ی سر برکردن) معنای مجازی دارد/ تضاد: سر، قدم. 

معنی: اگر سر خویش را به زیر پای او نیندازم، دیگر نمی توانم پیش عاشقان، آن را بالا نگه دارم؛ زیرا این عمل ( سر زیر گام های دوست نینداختن) موجب شرمساری است. 

٨- بطالت: بی کاری و کاهلی و معطّلی. 

معنی: هر کاری به جز ذکر دوست انجام دهی، عمر خود را بر باد داده ای و به جز راز عشق هرچه بر زبان آوری، عمر را به بطالت و بی کاری گذرانده ای. 

٩- معامله: تجارت و داد و ستد، رفتار و روش / بیع: خرید و فروش/ اقالت: فسخ معامله و خرید و فروش. 

تناسب: معامله، بیع، اقالت. 

معنی: ما دیگر با هیچ کس سر داد و ستد و تعامل نداریم؛ زیرا هر معامله ای که در نبود تو انجام داده ایم، گویی فسخ بیع بوده و باطل است. ( بی تو به سر نمی شود) 

١٠- وفا: - > ٢/٧ / تعنّت: سرزنش و عتاب / استمالت: دلجویی. 

جناس لاحق: جفا، وفا / استعاره ی مکنیّه: بوی وفا ( وفا مانند گلی است که بو دارد) / تضاد: تعنّت, استمالت. 

معنی: از هر ستم و تندخویی تو بوی محبّتی به مشام می رسد و در هر ملامت و سرزنش تو هزار دلجویی وجود دارد. 

١١- لوح: صفحه و هر چیز پهن که بتوان بر روی آن نوشت. 

تناسب: لوح، نقش / تشبیه: دل به لوح ( اضافه ی تشبیهی) / تضاد: علم، جهل. 

معنی: ای سعدی، صفحه ی دل خویش را از تصویرهایی که جز او را می نماید پاک ساز؛ زیرا هر دانشی که هدایتگر آدمی به حقّ و حقیقت نباشد، عین نادانی است.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو اختیار زاده 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

۱_به کدام راه چاره بیندیشم که بر تو موثر واقع شود؟ و به کجا روم که دلم از عشق تو چشم بپوشد ؟

[ سگالیدن : اندیشیدن .با : به معنی " به " / در گرفتن : اثر کردن ./کنایه دل از کسی بر گرفتن ( ترک و رها کردن کسی ) /جناس لاحق : در ، بر .

۲_ در نظر مردم بی اعتبار شدم و هنوز هم امکان ندارد که چشم بی حیای من از عاشقی بپرهیزد.

[ شوخ : گستاخ و بی حیا /حذر کردن ، پرهیز و احتیاط کردن ، عبرت گرفتن .

کنایه : از چشم افتادن ( بی مقدار و خوار شدن   ،بی اعتبار گشتن )

۳_ دل ناتوان من آن زور بازو را ندارد که بتواند شکیبایی را در برابر تیر غم تو سپر سازد 

[ تشبیه غم به تیر "اضافه تشبیهی " /صابری و بردباری به سپر مانند شده است / تناسب : تیر ، سپر 

۴_وقتی از زندگی تلخ من خبر دار شدی  بخند یا با خنده از در درآی ، زیرا اگر توخندان شوی جهان شکرین خواهد شد .

[ چو : چون ، وقتی که /تلخ عیشی : سختی و تلخ کامی ، زندگی مصیبت بار و تلخ ./کنایه : شکر گرفتن جهان (شیرین شدن جهان ) /تشطیر :بشنوی ، در آیی /تضاد : تلخ ، شکر / جناس اشتقاق : در آی ، در آیی .]

۵_اگر بر سر مجروحی گذر کنی ،صحت و سلامت خویش را باز می یابد و چنانچه به مرده نظر افکنی ، زنده گشته و زندگی از سر می گیرد 

[ خسته : آزرده و مجروح / صحّت : سلامتی و تندرستی /فراز آمدن : پیش آمدن ./تشطیر : بر گذری ،در نگری .]

۶_قلم در اثر سخنان غم انگیز من به گریه افتاد ، برای آنکه آتش سوزنده در نی زودتر اثر می کند و آن را می سوزاند 

[سوزناک : با سوز ، آه و ناله ای که در دل اثر کند ./واژه "گیرد" در ارتباط با "نی"مراد  نوای نی است که اثر پذیر و گیراست و در رابطه با "آتش"روشن و شعله ور شدن آن منظور است.

۷_چشمان خمار آلودت مردم شهری را به عشوه گری به دام می کشند و عشوه ات با یک نگاه دنیایی را تسخیر می کند .

[چشم مست : چشمان مخمور و خمار آلوده /غمزه و کرشمه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو /بردن : غارت و تاراج کردن.

۸_اگر از دست ستم تو در گوشه ء خانه متزوی گردم ، خیال تو از در و بام خانه به زور  و درشتی فرود می آید و مرا اسیر می کند .

[ خیال : تصور چیزی در ذهن هنگانی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق /عنف : درشتی و سختی ، قهر 

۹_ بر من ستم روا مدار که اگر سعدی شبی دستی بر آرد و دست به دامن آه سحری گردد ، روزگار رونق و جمالت به سر می آید .

[ سر آمدن : پایان گرفتن ، تمام شدن .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فع 

۱_هر آن کس که خود را در پای دوست فدا کند ، زنده می گردد و آن کسی که هیچ دوستی ندارد، دل مرده است .

[زنده شدن : شاد و مسرور شد /مرده دل : ملول و افسرده خاطر ، بی شور و هیجان / هیچ : هرگز ، اصلا و ابدا 

تضاد : زنده ، مرده .]

۲ _ هرکس که از ذوق در درون سینه ء خو صفایی دارد، دل او همانند شمع نمی تواند شاهدی نداشته باشد .

[ ذوق : اول درجه ء شهود حق ، عشق ، لذت و شادی / صفا : پاکی / شاهد : معشوق زیبا / گزیر : چاره 

تشبیه دل به شمع " اضافه ء تشبیهی "]

۳_ اگر خواهان عشق هستی   دلی نرم چون موم به دست آور   ،زیرا همان طور که سنگ سیاه استعدا  آن را ندارد  که نقش نگین بپذیرد ، دل چون سنگ هم قابل عشق نیست .

[ صورت : نقش / نگین : گوهر قیمتی که بر روی انگشتر نصب کنند ، انگشتری ]

۴_ شکل و شمایل محبوبی سنگین دل سعدی را از پای در می آورد و آن کس که بدین ترتیب کشته شود ، مرده به شمار نمی آید .

[صورت ( دوم ) : گونه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:

وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل (بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور)

1 .باد بهاری، نسیم صبحگاهی / عنبر: - بیت ۷ غزل ۵۷ / بادام: درخت بادام

معنی: باد، وزیدن گرفت و بوی خوش عنبر را به همراه اورد و درخت بادام چتری از شکوفه بر سر کشید

2 .گل: گل سرخ، از : به سبب / اضطراب : / پریشانی و شوریدگی / در اوردن: سر بیرون کشیدن.

معنی: شاخ گل در اثر شوریدگی بلبل با وجود آن همه خار ر برآورد و بالید.

3 .تا : حرف ربط است در معنی بگذار که، تا اینکه.

معنی: بگذار تا پای مبارک قاصدی را که پیغامی از دلبر اورده است، ببوسم.

4 .ناقه: - غزل ۱۷۶  بیت دوم / مشک :  ماده ای سیاه رنگ روغنی شکل در زیر شکم جنس نر آهوی ختن قرار دارد.و بسیار خوشبو و معطر است /اذفر: خوشبو و معطر.

جناس الحق : نافه.

معنی: ما نامه ای به او سپرده بودیم تا به دوست رساند، اما باد به جای نامه بوی خوش معشوق را آورد.

7.معنی: هرگز نشیده ام که تاکنون بادی توانسته باشد بوی گلی را که از تو خوشبو تر باشد،بیاورد.

1 .خوب روی : زیباروی.

تناسب: فرزند، مادر.

معنی: کسی نشنیده است که هیچ مادری فرزندی زیباتر از تو به دنیا آورده باشد.

7.نماز دیگر: وقت عصر ، نماز عصر.

کنایه : روز را به نماز آوردن (روز را به عصر رساندن و سپری کردن).

معنی: کسی که در جدایی از تو یک روز خود را به وقف نماز دیگر، یعنی نماز عصر برساند،ادم بی چاره ای است.

8.صدف: غالف مروارید / گوهر: مروارید. بیت اشاره است به نظر قدما در باره به وجود آمدن مروارید و انچنان است که

یک قطره باران نیسان )اردیبهشت ( در نهان صدف می افتد و مروارید ایجاد می شود. )فرهنگ اشارات ذیل مروارید(

تشبیه : دل به صدف مانند شده است / استعاره مصرحه : گوهر(شعر)/ تناسب : صدف، قطره،گوهر.

معنی: ای سعدی، ضمیر تابناکت مثل صدف هر قطره ای را به درون میبرد از آن گوهری به وجود می آورد.

9 .طبع: سرشت و قریحه / متمیزان : جمع متمیز،تمیز دهندگان حق و باطل و خوب وبد،دانایان.

کنایه: شور از کسی برآوردن ( به ناله و فغان در آوردن،مغلوب کردن) / ایهام تضاد:بین "شور" در معنا"معروف" آن که

در این جا مراد نیست با"شیرینی" / استعاره مصرحه، دختران طبع ،اشعار زیبای حافظ که از طبع او زاییده شده است.

معنی: زیبایی ‌و شیرینی دوشیزگان طبع شعر تو ،در دل صاحبان بصیرت شور و غوغایی به پا کرده است ، یعنی شعرهایت در اهل تمیز شور برانگیخت،

11.شاید: از مصدر شایستن شایسته و سزاوار است.

استعاره مصرحه: دختر (شعر)/ تلمیح: اشاره به رسم عرب جاهلیت که دختران را زنده در گور می کردند.

معنی: شایسته است که هر کس در روزگار تو دختری آورد،یعنی شعری بسراید آن را هنگام تولد به دست فراموشی بسپارد

و زنده به گور کند.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

غزل ۴۳ سعدی

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات

بیت اول

اگر مراد تو ای دوست ، بی مرادی ماست 

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست

اگر آرزوی تو این است که ما به خواست و منظور خود که تو هستی دست نیابیم . از این پس از منظور خویش دست برمی داریم . [ مراد = خواست و آرزو ]

بیت دوم

اگر قبول کنی ، ور برانی ازبرِ خویش

خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست

اگر ما را بپذیری و یا از نزد خود برانی ، به جان پذیراییم زیرا بر خلاف رای تو عمل کردن با شیوۀ عاشقی ما سازگار نیست . [ بر = نزد ، پهلو / رای = اندیشه ، نظر / مذهب = آیین و روش ، عقیده و اعتقاد ]

 بیت سوم

میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم

تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست

در نزد دوستان بزرگوار و جوانمرد میان نقص و کمال تفاوتی وجود ندارد زیرا آنان با چشم رضایت و خشنودی به حال و کار دوستان می نگرند . [ هنر = فضل و فضیلت / رضا = خشنودی و موافقت ]

بیت چهارم

عنایتی که تو را بود ، اگر مبدّل شد 

خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست

اگر عنایت و توجّه تو نسبت به ما تغییر یافته است . ارادت و میل ما نسبت به تو تباهی و آشفتگی نمی پذیرد .

[ مبدّل شدن = تغییر کردن / خلل = نقصان و تباهی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص / عنایت = توجّه و احسان ، توجّه حضرت احدیّت به سالک و عارف کامل است . برخی گفته اند عنایت علم خداست به هر یک از موجودات به صورتی که هر چیز دارای اسباب و وسایلی باشد که شرط وصول آن به کمال مطلوب است و برخی دیگر گفته اند که عنایت ، توجّه ولی و مرشد کامل است به سالک . سعدی در اشعار خود توجّه معشوق به عاشق را عنایت نامیده است . ]

 بیت پنجم

مرا به هر چه کنی ، دل نخواهی آزردن

که هر چه دوست پسندد ، به جایِ دوست رواست

دل مرا با هر عملی که انجام دهی آزرده نخواهی ساخت . زیرا هر چیزی که دوست در حقِّ دوست خود بپسندد پذیرفتنی است . [ به جایِ = در حقِِّ ]

بیت ششم

اگر عداوت و جنگ است در میان عرب 

میان لیلی و مجنون محبّت است و صفاست

اگر قبیلۀ لیلی و مجنون در اثر دشمنی به جان هم افتند و با هم بجنگند . باز هم در میان لیلی و مجنون دوستی و صفا و صمیمیّت حکم فرما خواهد بود . [ عداوت = دشمنی / صفا = خلوص ، یکرنگی ، صمیمیّت ]

_ لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )

 بیت هفتم

هزار دشمنی افتد به قول بدگویان 

میان عاشق و معشوق دوستی برجاست

با سخن بدگویان و سخن چینان میان مردم دشمنی به وجود می آید . امّا میان دو دلداده دوستی با سخن بدگویان به دشمنی بدل نمی شود . [ قول = سخن ، گفته ]

 بیت هشتم

غلام قامت آن لعبت قباپوشم

که در محبّت رُویَش هزار جامه قباست

بندۀ قد و بالای آن معشوق قبا پوشی هستم که در اشتیاق چهرۀ زیبایش از غایت بی تابی جامه ها دریده شده است . [ لعبت = در لغت به معنی عروسک و پیکرِ نگاشته / قبا = جامه ای بلند که جلوی آن تا پایین باز است و معمولاََ با بند و قیطان بسته می شود / جامه قبا بودن = کنایه از پاره و چاک بودن جامه ]

 بیت نهم

نمی توانم بی او نشست یک ساعت

چرا که از سَر جان برنمی توانم خاست

من نمی توانم لحظه ای بی او زنده بمانم . چرا که بی او نشستن مثل از جان دست کشیدن است . به سخن دیگر ، او جان من است و بی جان زیستن محال است . [ ساعت = لحظه / برخاستن از سر جان = کنایه از جان را رها کردن است ]

 بیت دهم

جمال در نظر و ، شوق همچنان باقی 

گدا اگر همه عالَم بدو دهند ، گداست

چهرۀ زیبای معشوق در برابر ماست و این تماشای جمال او چیزی از اشتیاق ما نسبت به وی نمی کاهد . درست همانطور که اگر تمام دنیا را به گدا دهند باز هم دست از گدایی و خواهندگی برنمی دارد . [ جمال = قامت و صورت زیبای یار / نظر = چشم / شوق = اشتیاق و آرزومندی ، و آن جَستن دل است برای دیدن معشوق و در نزد عارفان آتشی است که خداوند در دل اولیای خود قرار می دهد . ]

 بیت یازدهم

مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست 

وگر کنند ملامت ، نه بر منِ تنهاست

من در عشق ورزیدن به تو بیمی از سرزنش دیگران به خود راه نمی دهم زیرا سرزنش فقط بر من تنها نیست . چرا که من تنها کسی نیستم که به تو عشق می ورزم . [ اندیشه = ترس و بیم / ملامت = سرزنش ]

 بیت دوازدهم

هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند 

ضرورت است که گوید به سرو مانَد راست

هر انسانی که چنین اندام دلربایی را ببیند . بی تردید خواهد گفت که او مانند سرو ، راست قامت است . [ شخص = تن و بدن ، قامت / دلستان = دلربا و زیبا ]

بیت سیزدهم

به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد

خطا نباشد ، دیگر مگو چنین ، که خطاست

گفتی که نگاه کردن به صورت زیبارویان درست نیست . نه این نگریستن خطا نیست و تو هم دیگر این سخن را بر زبان نیاور . زیرا که کلام تو نادرست است . [ نظر = نگاه ]

 بیت چهاردهم

خوش است با غم هجران دوست سعدی را 

که گرچه رنج به جان می رسد ، امیدِ دواست

سعدی با اندوه جدایی دوست شاد و سرخوش است و با وجود مشقّت و رنج جانکاه از دست یافتن به دارو و درمان نومید نیست .

 بیت پانزدهم

بلا و زحمت امروز بر دل درویش 

از آن خوش است که امید رحمت فرداست

مصیبت و دشواری های زندگی امروز (این جهانی) از آن جهت به دل درویش ناخوشایند نیست و آنها را تحمّل می کند که به رحمت و بخشایش فردا (جهان آخرت) امیوار است . [ درویش = فقیر و تهی دست / امروز ، فردا = کنایه از دنیا و آخرت است ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

وزن: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان (بحر رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ)

1 -خرم: خوشا/ بقعه، سرزمین، شهر/ آرامگه: کوتاه شده آرامگاه، جای آسایش.

جناس الحق: آن، جان

معنی : خوشا آن جایگاهی که قرارگاه و محل آرام گرفتن یار است!و به همین دلیل جان در آنجا به آرامش می

رسد و دل بیمار شفای خود را در آنجا می جوید. .

2 -عیار: در لغت به معنی حیله باز، تردست و چاالک است، و عیاران یکی از طبقات اجتماعی ایران را تشکیل می

دادند متشکل از مردم جلد و هوشیار از طبقه عوام الناس که آداب و رسوم و تشکیالتی خاص داشتند و در

هنگامه ها و جنگ ها خودنمایی می کردند. این گروه بیشتر دسته هایی را تشکیل می دادند و گاهی به یاری

امرا یا مخالفان آنان برمی خاستند و در زمره لشکریان ایشان می جنگیدند. آنان مردمی جنگجو، شجاع،

جوانمرد، ضعیف نواز، رازنگه دار، دستگیر بیچارگان و درماندگان بودند و در چاالکی و حیله گری معروف و

مشهور. آن ها از راه راهزنی امرار معاش می کردند و عیاری بعدها با تصوف درآمیخت و عنوان فتوت را به خود

گرفت و در میان عامه مردم به خصوص در میان اصناف و پیشه وران نفوذ فراوان کرد. در فارسی فتوت را به

جوانمردی ترجمه کرده و وابستگان به آن را جوانمردان نامیده اند. "لغت نامه"

تضاد: اینجا، آنجا/ جناس زاید: دل، دلبر.

 معنی: من در اینجا بدون دلبر فقط جسمی بی جانم، دل من در جایی است که آن معشوق دلربای تردست

 زندگی می کند.

3 -سقیم: بیمار/ کوکب سیار: ستاره حرکت کننده.

جناس الحق: سقیم، مقیم/ استعاره مصرحه: فلک )شاعر( کوکب سیار )معشوق رونده(/ تناسب: فلک، کوکب،

سیار.

 معنی: تنم در اینجا بدون معشوق، بیمار و دلم مقیم کوی محبوب است، گویی در اینجا فلکی وجود دارد، اما

 کوکب سیاری ندارد. (عاشقی سرگردان بدون معشوق)

- 4

 معنی: ای باد صبا، اگر قرار است حامل بویی باشی، به شیراز گذر کن و از یار من که در آنجاست بویی بیاور.

5 -معنی: در اینجا درد دل خویش را به که گویم؟ و غم دلم را با کدام غمخوار در میان نهم؟ پس به جایی می روم

که محرم رازم در آنجاست و می توانم درد و غم دل را با وی در میان بگذارم.

6 -چمن: سبزه و گیاه.

مجاز: چمن (باغ)

 معنی: دلم رغبتی به سیر در چمن نشان نمی دهد، زیرا دل از جایی لذت می برد و به تماشای آن می پردازد

 که دلدار در آنجا باشد.

7 -احرار: جمع حر، آزادگان.

کنایه: رخت بربستن ،حرکت کردن و راهی شدن.

 معنی: ای سعدی، تو به این دنیای فانی تعلق نداری، آماده سفر شو که جایگاه آزادگان دنیای دیگر است.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو ژاله نگهداری .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

 غزل ۵۲

وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل

۱. ماه دو هفته:ماه تمام، بدر/نقاب:برقع و روی بند زنان/حوری:جمعِ احوَر و حورا،امروزه در زبان فارسی مفرد است،زیبارویی که موی و چشمی سیاه و پوستی سفید دارد و یا زیباچشمی که سیاهی چشمان او کاملا سیاه و سفیدی آن کاملا سفید باشد/خضاب: رنگ کردن با حنا و گلگونه.

سعدی به جای قالب غزل از نوعی مسمط استفاده کرده است.بند اول از لحاظ قافیه مثل غزل است،اما از بند دوم به بعد،سه مصراع اول به یک قافیه و تمامی مصراع های چهارم از نظر قافیه تابع قافیه بند اول هستند.

این بیت دارای آرایه ی تجاهل العارف است.

معنی: آیا آن یار است یا ماه شب چهارده که در نقاب پنهان شده است؟! یا حوری بهشتی است که انگشتان خود را رنگین کرده است؟!

۲. وسمه: "رنگ سیاه است که زنان با آن ابرو را رنگ کنند، رُستنی ای باشد که زنان آن را در آب جوشانند و ابرو را بدان رنگ کنند و بعضی گفته اند برگ نیل است، چه به عربی ورق النیل می گویند و بعضی گویند نوعی از حناست و آن را حنای سیاه می گویند و جمعی گفته اند سنگی است که آن را به آب می سایند و بر ابرو می مالند، سیاه می کند."( لغت نامه)/

قوس قزح: کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و قزح نام فرشته موکل بر ابر و نام شیطان است. ( لغت نامه)

تناسب: قوس قزح، آفتاب/ استعاره مصرحه: آفتاب( صورت تابان معشوق)

معنی: آن چیزی که ابروان دلبند یار را آراسته، وسمه است؟! یا قوس قزحی است که در کنار آفتاب قرار دارد؟!

۳. معنی: ای دوست، سیلاب غم تو ما را در خود غرقه ساخته است، پس بر غرقه ی در این سیلاب بیش از حد ستم مکن.

۴. جناس زاید: چشم، چشمه

معنی: برگرد که در اندوه تو چشم ما به اندازه ی هزار چشمه، آب جاری ساخته است.

۵. معنی: هرقدر که بر خشم و ستم و تندخویی خویش بیفزایی، باز هم زیبا و خوبی.

۶. فرمان بردن: اطاعت کردن، رام شدن/خطاب: رویاروی سخن گفتن، گفتاری درشت و عتاب آمیز.

کنایه: جان بر لب بودن(به مرگ نزدیک شدن و بی تاب و قرار گشتن). چشم بر چیزی بودن: ( منتظر بودن).

معنی: به هرچه فرمان دهی،فرمانبرداری می کنم، با آنکه جان بر لب رسیده و مشرف به مرگ هستم، اما چشم به فرمان تو دوخته ام.

۷.تشبیه: لب به نمک(اضافه ی تشبیهی).روی به بابی از بهشت مانند شده است.

کنایه: کباب بودن دل( به شور و هیجان آمدن،دچار سوز و گداز شدن)/ایهام تناسب:بین واژه ی " کباب" در معنای معروفش که در اینجا مراد نیست با " نمک".

معنی: ای کسی که چهره ات به سان بابی از باب های فردوس است، دل من برای ملاحت لبان تو هلاک و سوخته است.

۸. کنایه:آب بر آتش زدن(فرو نشاندن، تسکین و آرامش دادن). آتش دل(غم و اندوه و سوز و گداز دل) تضاد: آتش، آب

معنی: بر این پندار بودم که سوز درون را با آب فرو نشانم، اما این آتش دل حتی با آب هم فرو نمی نشیند.

۹. تاب آوردن: تحمل کردن.

تشبیه مرکب تمثیلی: بیت نهم مشبه، بیت دهم مشبه به

معنی: در فراق تو کسی تاب شکیبایی ندارد و چشمان من از دست اندوهت به خواب نمی رود.

۱۰. مَمَر: گذرگاه و محل عبور.

 تضاد: بنا، خراب

معنی: و اینکه هرچه تلاش میکنم، خواب ممکن نمی شود، مثل آن است که کسی بر گذرگاه سیل بنایی بسازد. قطعا چنین بنایی بر پای نمی ماند.

۱۱. خیل: قبیله، گروه/نهار: روز/ لیل: شب.

جناس زاید و ناقص: شهره، شهر/ تضاد: نهار ، لیل/ استعاره مصرحه: نهار و لیل(صورت و گیسوان)

معنی: ای کسی که در شهرپر آوازه ای و مردم بسیاری را برآشفته ای، شب(صورت و گیسوان) را می توان در چهره ات دید.

۱۲. دواب: جمعِ دابه، چهارپایان.

تضاد: آدمی، دواب.

معنی: هرکسی که به چهره ی زیبایت میل و گرایش نداشته باشد، چهارپایی است که به صورت انسان در آمده است.

۱۳. تضاد: دارو، درد.

معنی: ای کسی که برای درمان دردم در حکم دارویی شفابخش هستی، اعتراف می کنم که بنده و غلام توام.

۱۴. تضاد: خطا، صواب

معنی: تو آگاهی که من از تو بر نمی گردم، هر قدر که در این باب به راه خطا روی، من آن را درست و صواب تلقی خواهم کرد.

۱۵. جناس لاحق و تضاد: امیر، اسیر/ تضاد: بزرگ، حقیر

معنی: اگرچه تو فرمانروا و ما اسیر تو هستیم و با وجود آنکه بزرگی ما در برابر تو ناچیز است،  

۱۶. تضاد: غنی، فقیر/ کنایه: دلداری( تسلی و غمخواری)

معنی: و اگرچه تو ثروتمند و ما بی چیزیم، اما دلجویی از دوستان و دلداری دادن به آنان ثواب دارد.

۱۷. گل بن: بوته و درخت گل

استعاره مصرحه: سرو روان، گل بن نو( معشوق خرامان و زیبا)/ کنایه: مه پیکر، آفتاب پرتو( معشوق زیبا)/ تشبیه( صفت تشبیهی): مه پیکر و آفتاب پرتو.

معنی: ای معشوق بلند قامت و زیبا، ای آنکه پیکرت مانند ماه است و پرتو روی تو مثل پرتو خورشید، 

۱۸. معنی: با عاشق به گفت و شنود و داد و ستدی عاشقانه بپرداز، زیرا در شب های عشق ورزی نباید خفت.

۱۹. طالع: سعد: نیک و مبارک/ بخت: اقبال و سعادت.

تضاد: شب، روز. استعاره مکنیه: طالع سعد، بخت فیروز( به قرینه ی مورد خطاب واقع شدن)

معنی: امشب تا صبح شب خلوت گزینی با معشوق است، پس ای طالع سعد و ای بخت فیروز من

۲۰. آرایه ی رجوع: از حکم مصراع اول به منظور نکته ی ظریف مصراع دوم که تشبیه چهره ی یار به مهتاب است، برگشته است.

معنی: شمعی در میان ما دو دلداده برافروزید، یا نه، به دلیل وجود چهره ی منور دوست نیازی به روشن کردن شمع نیست.

۲۱. قدح: جام و پیاله ی شراب/ قلندری وار: مانند قلندر و قلندری به معنی شوریدگی و لاابالی گری و بی قیدی است./ معاشران: همنشینان و دوستان یکرنگ.

معنی: ای ساقی، بی پروا و با شوریدگی و لاابالی گری قدحی شراب به همنشینان هوشیار بنوشان.

۲۲. معنی: ولی دیوانه و سرمست عشق را به حال خود رها کن، زیرا مستی دیوانه ی عشق بر اثر شراب نوشی نیست.

۲۳. غرور: فریب و تکبر، آراستن/

لوامع: جمع لامعه، پرتوها و درخشش ها.

کنایه: بادبودن( هیچ بودن) برق بودن: ( تند و سریع بودن) / تشبیه: غرور زندگانی به باد و لوامع جوانی به برق مانند شده است.

معنی: فریفتگی به زندگی همچون‌ باد است که به سرعت می گذرد و درخشش ایام شباب و جوانی به سان صاعقه پرنور و زودگذر است.

۲۴. معنی: پس در آن لحظه ای که توانایی داری، عمر را دریاب و برای لذت برگرفتن از آن فرصت را از دست مده، زیرا عمر به شتاب سپری می شود.

۲۵. استعاره مصرحه: گرگ( روزگار و اجل)

معنی: این دوران گرگ صفت با بی رحمی تمام مردم را می درد و از خوردن آنان‌سیر نمی شود.

۲۶. ابنا: جمع ابن، پسران، فرزندان/ دور فلک به آسیاب مانند شده است.

معنی:مردم روزگار در برابر اجل مثل گندم هستند و گردش روزگار همانند آسیاب است که آنان را در میانه ی سنگ های زیرین و زبرین خود خرد می کند.

۲۷. کنایه: مردِ کسی یا چیزی بودن( حریف و درخور کسی یا چیزی بودن)/ تشبیه مرکب تمثیلی، بیت بیست و هفتم مشبه، بیت بیست و هشتم مشبه به.

معنی: ای سعدی، تا زمانی که لاف میزنی و خواهان نزدیکی با او هستی، مردِ رسیدن به او نیستی.

۲۸. خیره: حیران و سرگشته/ پوییدن: رفتن/ سراب: زمینی که بر اثر تابش خورشید به نظر آب بیاید.

معنی: تو همانند تشنه ای هستی که باید آب به دست آورد، اما این راهی که تو برگزیده ای، به آب نه، بلکه به سراب می رسد.

با تشکر از همکار خوبم مهربانو مرضیه دارنگ .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹:

غزل ۱۳۹ سعدی 

 

وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

۱_دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت

۱_معنی غمت باعث شد که دلم دست به دامن صحرا شود و بدآن پناه برد ، اما اگر چه دلت از ما ملول شد ، غمت را از سر بیرون نمی کنم .

[کنایه : دامن چیزی گرفتن ( توجه به چیزی کردن و به آن پرداختن ) 

جناس تام : گرفت ( اول ) به چنگ گرفت ، گرفت ( دوم ) ملول شد .]

بیت دوم 

خال مُشکین تو از بنده چرا در خط شد

مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت

۲_ چرا خال سیاه تو ازمن رنجی به دل گرفت ؟ همانا به این دلیل است که دود آتش دلم این سیاهی خال را در چهرهء تو به وجود آورده است.

[مُشکین : سباه و خوشبو مانند مُشک 

مگر : قید تاکید است ،همانا ،به درستی / دود دل : آه دل / سودا : سیاه 

تناسب : دود ، سیاه]

بیت سوم 

دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود

سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت

۳_دیشب هنگامی که اشتیاق تو مثل مشعلی تمام وجودم را روشن کرد، آنچنان دلم را زیر سلطه ء نور خویش قرار داد که صد جای آن را به آتش،کشید .

[دوش : دیشب ]

بیت چهارم 

به دم سرد سحرگاهی من بازنشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

۴_ آه سرد سحر گاهی من هر چراغی را که زمین 

از سرخی شراب بر افروخته بود ، خاموش کرد .

[صهبا : مونث اصهب ، شراب انگوری ، شرابی که مایل به سرخی باشد/ کنایه : دم سرد ، آه حسرت / چراغ از دل صهبا گرفتن (درخشان شدن جام از صهبا ).]

بیت پنجم 

الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل

در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت

۵_ ای بی رحم سنگدل ، به فریاد من دل سوخته برس ، زیرا همین فریاد های من که در تو اثری ندارد ، در دل سنگ سخت اثر کرد و آن را خون کرد و آن خون به شکل لاله از دورن سنگ بیرون زد .!

[الغیاث : پناه می خواهم و داد رسی می جویم / گرفتن : اثر کردن / خارا : نوعی سنگ سخت و سیاه که مظهر سرسختی است.،/کنایه : دل سوخته : ( مصیبت رسیده و اندوهناک ، آزرده خاطر و پریشان و ستمدیده ).سنگین دل : بی رحم و سخت دل و جفا کار ، معشوق و محبوب ، / خون در دل خارا گرفتن (‌سنگ سختی چون خارا دچاررنج و غصه کردن / آرایه ء تکرار: دل ]

بیت ششم 

دل شوریده ما عالم اندیشه ماست

عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت

۶_ دنیای تفکر و اندیشه ء ما این دل شوریده ای است که از عشق تو به دست آورده ایم ، ولی دنیا در اثر غوغایی که عشقت در آن بر پا کرده ، از شوق و شور پر تب و تاب گشته است .

[شوریده : پریشان و درهم و سر گشته ، غوغا : فریاد و فغان ، شور و مشغله ./کنایه در تاب بودن عالم ( نا آرام بودن و در رنج بودن عالم ).

بیت هفتم 

دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد

سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت

۷_ دل سعدی همواره از روزهای بلا و گرفتاری بر حذر می ماند ، نمی دانم با کدام توانایی تن به بلای عشق داد و به سر زلف تو چنگ زد؟ ( یعنی سر زلف تو بلا و گرفتاری است .)

[ یارا : از مصدر یارستن ، قدرت و توانایی .]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

غزل 46

وزن:مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل (بحر هرج مثمن اخرب مکفوف مقصور )

بیت اول 

دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست

از خانه برون آمد و بازار بیاراست

1.دیگر :قید، هرگز، ابدا.

استعاره مصرحه :فتنه (معشوق) /ایهام :فتنه که بر خاست 1_آشوبی که به پا شد. 2_معشوقی که قیام کرد.

معنی :پیشتر هرگز نشنیده ایم که معشوقی بدین دلربایی و شور انگیزی به پای خواسته باشد؛ زیرا او با برون خرامیدن از منزل خویش، بازار را به شمایل خود زینت بخشید.

بیت دوم 

۲_در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین

در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست

2.وهم :گمان و خیال، قوه ادراک /وصف :توصیف، نشان /مطبوع :خوش آیند و موافق میان و طبع، موازنه :تقابل واژگان هم. وزن در دو مصراع.

معنی :از شدت دلربایی و حلاوت توصیف ناپذیر است و از غایت لطف و جمال، وهم را یارای دریافت او نیست.

بیت سوم 

۳_صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام

از زخم پدید است که بازوش تواناست

3.زخم :جراحت، ضرب و ضربت

معنی :شکیبایی و دل و دین و توان و آرامش را یکجا می‌برد؛ آری، از جای زخم و جراحتی که به وجود می آید، می توان به قدرت دست او پی برد

بیت چهارم 

۴_از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد

تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست

4.صنع :آفرینش. 

کنایه :روی پوشاندن (پنهان شدن) /از زن و از مرد :(از همه مردم).

معنی :تو آفریدی بدیع و بی همانند خدایی؛ پس چهره زیبایت را از مردم مپوشان. بگذار همه آزادانه به چهره ات بنگرند و از رهگذر آن به آفرینش بی مانند الهی پی برند

بیت پنجم 

۵_چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون

مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست

5.مدهوش :مست و بی خویش /بینا :بیننده و عارف.

جناس اشتقاق:بیند، بینا /کنایه :بی چون (خداوند).

معنی :هر دیده ای که تو را ببیند و از قدرت لایزال خداوند به حیرت نیفتد، نمی توان گفت که بصیر است.

بیت ششم 

۶_دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد

از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست

6.فردوس :6/3/ یار خدا :1/12

معنی :در برابر تو این جهان را فایده ای نیست و بهشت قدر و منزلتی ندارد تو از نعمت های این جهان و بهشت گرانقدر تری؛پس بهتر از تو. نمی‌توان چیزی از خدای بزرگ طلبید.

بیت هفتم 

۷_فریاد من از دست غمت عیب نباشد

کاین درد نپندارم از آن من تنهاست

7.معنی :به فریاد آمدن من از دست غم تو عیبی به شمار نمی آید؛ زیرا گمان می برم که این عیب در همه مردم وجود دارد. 

بیت هشتم 

۸_با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم

چون زهره و یارا نبود چاره مداراست

8.زهره :شجاعت و دلیری، جرات /یارا :قدرت و توانایی. 

معنی :اگر با ستمی که بر ما روا میداری موافقت و سازگاری نکنیم چه کنیم؟ از آنجا که دلیری و توانایی مقابله با تو را نداریم، از رفتار نرم گریزی نیست. 

بیت نهم 

۹_از روی شما صبر نه صبر است که زهر است

وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست

9.که :حرف ربط است در معنی اضراب، بلکه /صبر :شکیبایی، در اصل ریشه گیاهی است که بسیار تلخ است. 

تضاد :زهر، حلوا /موازنه :هم وزنی واژگان در تقابل با یکدیگر. 

معنی :در محرومیت از دیدارت شکیبایی آسان نیست؛ بلکه زهری کشنده است؛ اما اگر تو زهر کشنده را بدهی، چو نان حلوا شیرین است.

بیت دهم

۱۰_آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری

عیش است ولی تا ز برای که مهیاست

10.کام:دهان و سقف دهان /عیش :شادی و خوشی، زندگی خوب و خوش.

جناس تام :که ( حرف ربط )، که (ضمیر پرسشی) /تناسب :

کام، دهان، لب و دندان.

معنی :کام و دهان و لب و دندان تو مایه خوشی و عیش آدمی است؛ اما باید دید که این ها برای خوشی چه کسی آماده است؟ (ما که از آن محرومیم! )

بیت یازدهم 

۱۱_گر خون من و جمله عالم تو بریزی

اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست

11.جرم : گناه

معنی :اگر تو من و تمام مردم عالم را به خاک و خون بکشی، همه ما اعتراف خواهیم کرد که گناه از جانب ما بوده و تو در این کشتار مقصر نیستی.

12.کنایه :سر نهادن (تسلیم و فرمانبردار گشتن). دست بالا بودن (برتر و بالاتر بودن) /جناس

لاحق :گر، سر، ور/تناسب :سر، دست /مجاز مرسل :دست به علاقه تسمیه به اسم آلت (قدرت).

معنی :سعدی قادر نیست تا در برابر تو سر تسلیم فرود نیاورد؛ زیرا چه تسلیم باشد و چه نباشد، تو قدرتمندی.

با تشکر از همکار و دوست خوبم خانم شیرین کاویانی .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

وزن: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتُ( بحر مضارع مثّمن اخرب مکفوف مقصور)

بیت اول 

هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست

الحان بلبل از نفس دوستان توست

١.الحان: جمعِ لحن، نغمه ها، آوازها.

تناسب: گل، بوستان، بلبل/ استعاره مصرّحه: بوستان(وجود معشوق).

معنی بیت اول : بامدادان که بوی گل از بوستان به مشام می رسد، گویی هر گل بوی خود را از تو به وام گرفته است؛ همچنانکه نغمه سرایی بلبلان نیز به تأثیر از آوای شوق عاشقان تو شکل می گیرد؛ به سخن دیگر، پیوند میان عاشقانت با تو مثل پیوند بلبل با گل است.

بیت دوم 

چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب

گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست

٢.خضر : -> ٥٣/٣ چشمه ی حیوان: - > ٥٣/٣.

تلمیح: به داستان خضر و آب حیات/ تشبیه: دهان به آب چشمه ی حیوان مانند شده است.

معنی بیت دوم : هنگامی که خضر لبان فریبا و حیات بخش تو را دید، گفت به راستی دهان تو سرچشمه ی آب حیات بوده است و من به خطا سراغ آن را در جای دیگری می گرفته ام.

بیت سوم 

یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان

بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

٣. یوسف: محبوب ترین پسر یعقوب است. او و ابن یامین از زنی به نام راحیل و ده برادر دیگر از مادری جدا بودند. یوسف بسیار زیبا بود و مورد محبّت پدر قرار داشت. برادران دیگر جز برادر تنی اش، ابن یامین، به او حسد می بردند و سرانجام او را در چاه انداختند و کاروانی او را از چاه بیرون آورد و در مصر به غلامی فروخت. عزیز مصر او را خرید و به خانه برد و در آنجا همسر عزیز مصر (زلیخا) به او اظهار عشق کرد؛ امّایوسف از گناه سر باز زد. چنین شد که زلیخا به او تهمت بست و او را به زندان افکندند. سرانجام یوسف به خاطر دانستن تعبیر خواب از زندان رهایی یافت و در مصر به پادشاهی رسید. (فرهنگ تلمیحات) / ملاحت: نمکین بودن، زیبا و دلربا بودن.

کنایه: کمر بر میان بستن (آماده ی کاری شدن) / تشبیه تفضیلی: برتری معشوق بر یوسف/ استعاره ی مکنیّه:ملک ملاحت(ملک سرزمین ملاحت) / تضاد: بندگی، ملک.

معنی بیت سوم : یوسف که مظهر زیبایی است، در برابر تو کمر خدمت به میان بسته است؛ زیرا او هم به یقین باور داشت که تو یگانه فرمانروای سرزمین زیبایی هستی.

بیت چهارم 

هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری

در دل نیافت راه که آنجا مکان توست

٤.شاهد: معشوق زیبا.

معنی بیت چهارم : از زمانی که دل به تو سپرده ام، دیگر هر زیبارویی که برای دلربایی جلوه آغاز می کند، به دلم راه نمی یابد؛ زیرا قلب من تنها به تو تعّلق دارد.

بیت پنجم

هرگز نشان ز چشمهٔ کوثر شنیده‌ای

کاو را نشانی از دهن بی‌نشان توست

٥. کوثر: (( کوثر (از مادّه ی کثر) نام حوض یا چشمه یا نهری است در بهشت که اهل تفسیر را در باب آن گفت و گو هاست. براساس روایات سرچشمه ی آن سدرة المنتهی است و پایه هایش در زیر عرش قرار دارد. سنگ ریزه های آن مروارید و پهنای آن میان مغرب و مشرق است. بر طبق روایات شیعه ساقی آن علی بن ابی طالب (ع) است که دوستان را از آن سیراب کند و دشمنان را تشنه به جهنّم فرستد. به عدد ستاره های آسمان قدح هایی بر کنار آن نهاده اند از مروارید سرخ که هرکس با آن قدح ها از آب کوثر بخورد، تشنه نشود و هرکس از آن وضو سازد، هرگز ژولیده موی و خاک آلود نگردد. پیامبر اسلام(ص) گفته است: کوثر نهری است که به حوض من می ریزد و حوض من بین صنعا و اردن است که درازی آن را سواری تندرو در یک ماه بپیماید. از شیر سفید تر است و از عسل شیرین تر و از کف نرم تر. قدح های آن از نقره است. هر کس شربتی از آن بخورد، هیچ گاه تشنه نشود؛ چنانکه از یکی از منابع متأخّر بر می آید ( احوال القیامه، طبع ولف 107) کلیّه ی نهرهای بهشت به حوض کوثر می ریزند. ( فرهنگ اساطیر) / دهان بی نشان: در سنّت ادبی شاعران دهان معشوق را به هیچ مانند کرده اند و دهان هرچه کوچک تر باشد زیباتر است. 

نوعی ردّالصّدر علی العجز و آرایه ی تکرار: نشان/ تشبیه مضمر: دهان به کوثر / واج آرایی: تکرار حرف ((ش)). 

معنی بیت پنجم: آیا هرگز نشانی از چشمه ی بهشتی کوثر شنیده ای؟ گویا برای نمودن دهان زیبا و شیرین توست که بی نشان است. 

بیت ششم 

از رشک آفتاب جمالت بر آسمان

هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست

٦. رشک: حسد. 

تشبیه: جمال به آفتاب (اضافه ی تشبیهی) / تناسب: آفتاب، آسمان، ماه/ جناس تام: ماه (برج) ماه (قمر) / تشبیه مقلوب: ماه تو به ابروان که عکس آن متداول است. 

معنی بیت ششم  : در آغاز هر ماه در آسمان ماه را می بینم که در اثر رشک و حسد بردن بر جمال زیبایت وجودش کاسته می گردد و به سان ابروان تو باریک و هلالی می شود. 

بیت هفتم 

این باد روح پرور از انفاس صبحدم

گویی مگر ز طرهٔ عنبرفشان توست

٧. انفاس: جمعِ نفس / انفاس صبحدم: نسیم بامدادی / مگر: قید تأکید است، همانا، یقیناً/ طرّه: موی جلوی پیشانی، زلف تابدار و آراسته/ عنبر: مادّه ای چرب و خوشبو و سیاه رنگ که از روده ی نوعی وال یا ماهی عنبر(کاشالو) گرفته می شود. (لغت نامه) / عنبرفشان: معطّر. 

معنی بیت هفتم : این باد که در اثر بوی خوش صبحگاهی روح نواز گشته، گویی از گیسوی عنبرفشان تو وزیدن گرفته است. 

بیت هشتم 

گفتند میهمانی عشاق می‌کنی

سعدی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست

٨.قبا: -> ٢١/٩ / کمر : کمربند. 

کنایه: پیرهن قبا کردن( پیراهن چاک و پاره کردن) / تشبیه: دست از آن روی که به دور کمر حلقه می شود، به کمر مانند شده است/ ایهام : کمر ١- کمربند ٢- عضو بدن که هر دو با ((میان)) در معنی کمر تناسب و ترادف دارد. 

معنی بیت هشتم : اگر دست خود را مثل کمربندی در میان تو ببینم و تو را در آغوش بگیرم، از شادمانی صد پیراهن خویش را می درم. 

بیت نهم

صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر

بینم که دست من چو کمر در میان توست

٩- معنی بیت نهم : شنیده شده است که عاشقان را مهمان می کنی؛ پس سعدی را به یک بوسه مهمان کن.

با تشکر از دوست خوبم سرکار خانم پروین اختیار زاده 

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

وزن: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلات (بحر مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور)

بیت اول 

ای کآب زندگانی من در دهان توست

تیر هلاک ظاهر من در کمان توست

١. آب زندگانی: - > ٥٣/٣.استعاره ی مصرّحه:کمان ( ابرو) / ایهام: تیر هلاک ظاهر من ١- تیر آشکار نابودی من ٢- تیر هلاک شدن ظاهری من ( اگر در راه تو هلاک شوم، این هلاک فنای ظاهری است).

معنی بیت اول : ای کسی که آب حیات من از دهان تو حاصل می شود و دهان تو چشمه ی آب حیات است، آنچه مرا آشکارا از پای درمی آورد، تیر نگاه و غمزه ای است که از کمان تو به سوی من رها می گردد. 

بیت دوم 

گر برقعی فرونگذاری بدین جمال

در شهر هر که کشته شود در ضمان توست

٢.برقع: روی بند و نقاب زنان/ ضمان: کفالت، برعهده گرفتن. 

معنی بیت دوم  : اگر بر روی جمال خویش پرده ای نکشی و آن را آشکارا در معرض تماشای جمال پرستان قراردهی، آنان چون تاب دیدن زیبایی ات را ندارند، هلاک خواهند شد و خون آنان به گردن توست.

بیت سوم 

تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب

کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست

٣. تعظیم: بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن/ شان: شأن، مقام و منزلت. 

تشبیه مضمر و تفضیلی: تشبیه معشوق به آفتاب و برتری او به آن. 

معنی بیت سوم : من چهره ی تابانت را به آفتاب مانند نمی کنم؛ زیرا در این صورت به جای ستودن رخسار تو مقام آفتاب را بالا برده ام. 

بیت چهارم 

گر یک نظر به گوشهٔ چشم ارادتی

با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست

٤. نظرکردن: توجّه و عنایت کردن/ ارادت: دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص. 

معنی بیت چهارم : اگر به گوشه ی چشم دوستی و مهربانی نظری بر ما بیفکنی، یا از این کار خودداری نمایی، فرقی نمی کند؛ آنچه تو خواهی نیکوست و ما را اختیاری نیست. 

بیت پنجم

هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست

ما را همین سر است که بر آستان توست

٥. صاحب: دمساز و همنشین. 

کنایه: سر چیزی یا کاری داشتن (قصد و توجّه به امری داشتن) / جناس تام: بین دو ((سر)) / مجاز: سر به علاقه ی محلیّت (اندیشه) / ایهام: سر (دوم) ١- در معنی عضو بدن ٢- اندیشه. 

معنی بیت پنجم : مردم هر روز سری با یاری و مصاحب دیگری دارند؛ امّا ما تنها سری داریم که آن را بر درگاه تو نهاده ایم. 

بیت ششم

بسیار دیده‌ایم درختان میوه‌دار

زین به ندیده‌ایم که در بوستان توست

٦- استعاره ی مصرّحه: بوستان (وجود عشق) / ایهام تناسب: بین ((به)) در معنای غیر منظورش با ((درختان میوه دار)) / ایهام ترادف: بین ((دار)) در ((میوه دار)) در معنای ((درخت)) یا ((درختان)). 

معنی بیت ششم : تاکنون درختان میوه دار بسیاری دیده ایم؛ امّا از این گونه که در بوستان تو یافت می شود ندیده ایم. 

بیت هفتم 

گر دست دوستان نرسد باغ را چه جرم

منعی که می‌رود گنه از باغبان توست

٧. جناس زاید: دست، دوست/ تناسب: باغ، باغبان/ استعاره ی مصرّحه: باغ(معشوق) باغبان(نگهبان معشوق). 

معنی بیت هفتم : اگر دست دوستان به باغ و بوستان تو نرسد، تو گناهی نداری؛ زیرا باغبان تو مانع دست یابی دوستان به بوستان توست. 

بیت هشتم 

بسیار در دل آمد از اندیشه‌ها و رفت

نقشی که آن نمی‌رود از دل نشان توست

تضاد: آمد، رفت/ جناس اشتقاق: رفت، می رود. 

معنی بیت هشتم : چه بسیار اندیشه هایی که به دل خطور کردو سپس محو گردید؛ امّا نقشی که هرگز از لوح دل زدوده نمی شود، نشان توست که بر دل نهاده شده است. 

بیت نهم 

با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی

ای دوست همچنان دل من مهربان توست

٩.مهربان: عاشق و محبّت.(لغت نامه) 

تضاد: دشمنی، دوست. 

معنی: ای دوست، اگر هزار بار با من دشمنی ورزی، دل من هنوز هم دوستدارو عاشق تو خواهد بود. 

بیت دهم 

سعدی به قدر خویش تمنای وصل کن

سیمرغ ما چه لایق زاغ آشیان توست

١٠. سیمرغ: - > ١/٤ / زاغ آشیان: اسم مرکّب، آشیان زاغ. 

تضادّ معنوی و تناسب لفظی : سیمرغ، زاغ/ استعاره ی مصرّحه: سیمرغ (عشق) و زاغ آشیان (دل تنگ و سیاه). 

معنی: ای سعدی، به اندازه ی توان و امکان خویش وصل را آرزو کن؛ زیرا آشیان تو که درخور زاغ است، حضور سیمرغ عشق ما را بر نمی تابد.

با تشکر از دوست خوبم سرکار خانم پروین اختیار زاده

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:

غزل ۱۳۷

وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بیت اول 

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت

که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت

۱_ آن معشوق زیبا و خندان کیست که مثل پری از نظر غایب شد و با رفتن او قرار و آرام یکباره از دل دیوانه سلب گردید ؟ 

[ لعبت : در لغت به معنی عروسک و پیکر نگاشته / پری وار : مانند پری زیبا که در اینجا شتابان رفتن یار مراد است / قرار : آسایش و آرامش /تضاد : قرار ،دیوانه / تناسب : پری و دیوانه ؛ زیرا " پری آن قدر زیباست که هر که او را ببیند ، عاشق و دیوانه نیشود (پری زده ) و یا میمیرد . ] 

بیت دوم 

باد بوی گل رویش به گلستان آورد

آب گلزار بشد رونق عطار برفت

۲_ باد بویی از چهرهء گلگون او به گلستان آورد و براثر بوی خوشش آبروی گلزار بر باد شد و عطر فروشی از رونق افتاد.

[ باد : باد صبا / آب : آبرو ، ارزش و اعتبار / عطار : عطر فروش ./تناسب : بو ،عطار / تشبیه : رو و چهره به گل (اضافهء تشبیهی ) .]

بیت سوم 

صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم

چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت

۳_ ما صورت زیبای یوسف ندیده را توصیف می کردیم ؛ اما هنگامی که آن را دیدیم ، دیگر سخن توانایی توصیف آن را از دست داد .

[ یوسف : س ُ ] (اِخ ) ابن یعقوب . از انبیای معروف بنی اسرائیل و یکی از دوازده فرزند یعقوب پیغمبر بود و حسن او شهرت جهانگیر داشت . به عزیزی مصر رسید. داستان او چنین است که شبی در خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره پیش پایش سر نهاده اند. رؤیای خویش با پدر گفت . پدر پاسخ داد که توبه فرمانروایی خواهی رسید، لیکن این خواب از برادران پوشیده دار تا مبادا بر تو رشک ورزند. یوسف سفارش پدر فراموش کرد و به یکی از برادران خواب خود بازگفت . همه آگاه شدند. آتش حسد و کینه در دلشان شعله ور گشت و کمر به نابودی او بستند. پیش پدر رفتند و اجازه خواستند که او را به گردش برند. پدر ابتدا مخالفت ورزید، ولی سرانجام او را راضی کردند و یوسف را با خودبه بیرون کنعان بردند. پیراهن از تنش برآوردند و به چاهش افکندند و پیش پدر رفتند و گفتند یوسف به سفارش ما عمل نکرد و از ما دور شد. گرگ خوردش و پیراهن بدو نشان دادند. کاروانی از سر چاه می گذشت . دلو در چاه انداختند تا آب کشند، یوسف بر دلو نشست و بالا آمد.کاروانیان او را به بهایی ناچیز فروختند. خریدار اورا به مصر آورد. شهرت حسن او همه جا پیچید و زنان بسیار از جمله زلیخا زن عزیز مصر خریدار و عاشق او گشتند. عزیز به اصرار و التماس زلیخا به این بهانه که چون فرزندی ندارد یوسف را خرید و به فرزندی و بندگی قبول کرد. زلیخا در آتش عشق او می سوخت ولی یوسف توجهی بدو نداشت ، تا سرانجام ، عشق خود آشکار کرد و تمنای وصال نمود. یوسف سر باززد و در نتیجه مورد بی مهری زلیخا قرار گرفت و زلیخا نزد شوهر او را متهم به قصد خیانت کرد. عزیز یوسف را به زندان افکند، تا آنکه شبی خوابی دید که همه از تعبیر آن عاجز ماندند. یکی ازملازمان او که چندی در زندان با یوسف بود، صدق یوسف را در خواب گزاری به یاد وی آورد. او را از زندان فراخواندند. عزیز خواب خویش بدو گفت..../

صفت کردن : وصف کردن ، میان نمودن .]

بیت چهارم 

بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را

که مرا در حق این طایفه انکار برفت

۴_ از این پس بر مستان خرده نمی گیرم و آنان را ملامت نمی کنم ؛ زیرا انکار من در حق ایشان از بین رفت و دیگر منکر آنان نیستم.

[ ملامت : عتاب و سرزنش / انکار : ردّ و عدم قبول ، ایراد / طایفه : گروه ]

بیت پنجم 

در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال

به سرت کز سر من آن همه پندار برفت

۵_در این اندیشه بودم که هرگز به خیال دل نبازم و اسیر آن نگردم . به سرت سوگند می خورم که آن اندیشه ها از سرم رفت و به خیال دل سپردم .

[ خیال : وهم و گمان ، تصویر معشوقه به سرت : سوگند به سر تو ] 

بیت ششم 

 

آخر این مور میان بسته افتان خیزان

چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت

۶_ آخر این عاشق که مثل تو مور میان بسته و در راه طلب می کوشید ، چرا باید مثل مار سرش به سنگ جفا کوفته شود ؟ 

[ افتان و خیزان : افتادن و خاستن ، رفتن کسی که توانایی راه رفتن ندارد ، ولی تلاش می کند / سر کوفته چو مار : مانند مار سر کوفته و تابود شده /کنایه : افتان و خیزان ( آهسته و آرام ) تضاد : افتان ، خیزان / تناسب : میان ، سر ] 

بیت هفتم 

 

به خرابات چه حاجت که یکی مست شود

که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت

۷_ برای اینکه کسی مست شود، نیازی به خرابات نیست، زیرا با دیدن تو عقل از سر هشیار می رود.

[ خرابات : در لغت به معتی میخانه و‌‌‌..است اما در اصطلاح صوفیه عبارت است از خراب صفات بشریه و فانی شدن وجود جسمانی و....شیخ محمود شبستری : خراباتی شدن، از خود رهایی است 

خودی کفر است ، اگر خود پارسایی است ./تناسب : خرابات ،مست / تضاد: مست ، هشیار / کنایه : عقل از سر رفتن (هوش و حواس از دست دادن ، مبهوت ماندن ) 

بیت هشتم 

به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید

دلش از دست ببردند و به زنار برفت

۸_ کسی که به نماز ایستاده بود، ابروان محراب گونهء تو را به یاد آورد و دل از کف داد ، نماز فرو گذاشت و زنّار عشق بر بست 

[ به نماز آمده : کسی که به نماز ایستاده باشد / محراب: حایی در مسجد که امام در آنجا نماز می گزارد ، قبله /زنّار : زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که بر میان قدح و ساغر بندند. (ناظم الاطباء).]/،کنایه :دل از دست بردن (عاشق و شیفته شدن ) ،به نماز ایستاده (پارسا)

بیت نهم 

پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند

نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت

۹_ برای من مردن در برابرتو بهتر از آن است که بعد از مرگم بگویند این که با اندکی رنجش معشوق را ترک گفت ، در عشق صادق نبود .

[صدق: راستی و درستی ]

بیت دهم 

تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی

که به پهلو نتوانی به سر خار برفت

۱۰_ای سعدی ،تو که نمی توانی خار را تحمل کنی و با پهلوان بر آن بخوابی مردِ به دست آوردن گلی از گلزار امید اونیستی.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

 

۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۳
sunny dark_mode