امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:
بیت 32 کهو بره باید بشود کاهو بره یعنی که اهو بره
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:
ساحل را شادروان هدایت فرش به ضم اول نگاشته و ان گیلکیست و همه مان میتوانیم انرا بکار بریم
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:
به لری به کالا پرتال میگوییم
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:
کالا پهلوی ست و کالاچ و پیشتر کاچال بوده است
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:
پروین یا پرن نماد اراستگی است در ریخت های فلکی و هفت اورنگ یا بنات النعش نمود پریشانی
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:
برنا یا برناک یعنی بالغ و جوانک معنی میدهد در لری با پ نوشته میشود و پرناکی به معنی بلوغ است
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
جای دارد تمام کسانی که پارسی میدانند روانی این بیت را گردن نهند
nknown در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۸:
"...که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم"
میشه اینو توضیح بدین؟
Reza در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص):
نظامی در طول عمرش از گنجه خارج نشد ونتوانست به زیارت محبوبش پیامبر(ص) برود وفکر میکنم این شعر او بی ربط با این موضوع نیست.
ساناز ن. در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۷:
شرح و تفسیر این غزل:
پیوند به وبگاه بیرونی
حسینی در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۳ - حکایت نوشیروان با وزیر خود:
این شعر بر اساس متن علمی انتقادی آکادمی علوم شوروی چنین است :
صیدکنان مرکب نوشیروان
دور شد از کوکبه خسروان
مونس خسرو شده دستور و بس
خسرو و دستور و دگر هیچکس
شاه در آن ناحیت صید یاب
دید دهی چون دل دشمن خراب
تنگ دو مرغ آمده در یکدیگر
وز دل شه قافیهشان تنگتر
گفت به دستور چه دم میزنند
چیست صفیری که به هم میزنند
گفت وزیر ای ملک روزگار
گویم اگر شه بود آموزگار
این دو نوا کز پی رامشگری ست
خطبهای از بهر زناشوهری ست
دختر این مرغ بدان مرغ داد
شیربها خواهد از او بامداد
کاین ده ویران بگذاری به ما
نیز چنین چند سپاری به ما
آن دگرش گفت کزین درگذر
جور ملک بین و بر او غم مخور
گر ملک اینست نه بس روزگار
زین ده ویران دهمت صد هزار
در ملک این لفظ چنان درگرفت
کاه براورد و فغان برگرفت
دست به سر بر زد و لختی گریست
حاصل بیداد بجز گریه چیست
زین ستم انگشت به دندان گزید
گفت ستم بین که به مرغان رسید
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بَدَل ماکیان
ای من غافل شده دنیا پرست
بس که زنم بر سر از این کار دست
مال کسان چند ستانم بزور
غافلم از مردن و فردای گور
تا کی و کی دستدرازی کنم
با سر خود بین که چه بازی کنم
ملک بدان داد مرا کردگار
تا نکنم آنچه نیاید به کار
من که مِسَم را به زر اندودهاند
می کنم آنها که نفرمودهاند
نام خود از ظلم چرا بد کنم
ظلم کنم وای که بر خود کنم
بهتر از این در دلم آزرم باد
یا زخودم یا ز خدا شرم باد
ظلم شد امروز تماشای من
وای به رسوائی فردای من
سوختنی شد تن بی حاصلم
سوزد از این غصه دلم بر دلم
چند غبار ستم انگیختن
خون دل بی گنهان ریختن
روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز
شرم زدم چون ننشینم خجل
سنگ دلم چون نشوم تنگدل
بنگر تا چند ملامت برم
کاین خجلی را به قیامت برم
بار من است آنچه مرا بارگی است
چارۀ من بردن بی چارگی است
زین گهر و گنج که نتوان شمرد
سام چه برداشت نریمان چه برد
تا من ازین امر و ولایت که هست
عاقبتالامر چه آرم به دست
شاه در آن باره چنان گرم گشت
کز نفسش نعل فرس نرم گشت
چون که به لشگرگه و رایت رسید
بوی نوازش به ولایت رسید
حالی از آن خطه قلم برگرفت
رسم بد و راه ستم برگرفت
داد بگسترد و ستم در نوشت
تا نفس آخر از آن برنگشت
بعد بسی گردش چرخ آزمای
او شده و آوازۀ عدلش به جای
یافته در خطه صاحبدلی
سکه نامش رقم عادلی
عاقبتی نیک سرانجام یافت
هر که در عدل زد این نام یافت
عمر به خشنودی دل ها گذار
تا ز تو خوشنود بود کردگار
سایه خورشید سواران طلب
رنج خود و راحت یاران طلب
درد ستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی او روی بدو باز کرد
گنبد گردنده ز روی قیاس
هست به نیکی و بدی حق شناس
طاعت کن روی بتاب از گناه
تا نشوی چون خجلان عذر خواه
حاصل دنیا چو یکی ساعت است
طاعت کن کز همه به طاعت است
عذر میاور نه حیل خواستند
این سخن است از تو عمل خواستند
گر به سخن کار میسر شدی
کار نظامی به فلک بر شدی
البته از نظر رسم الخط هم شعر شما تصحیحاتی داشت که من اصلاح کرده ام
ناصر در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:
آقای دکتر الهی قمشه ای می گویند:
"یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / 13) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ
اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو
و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی
و به زبان مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد ..."
با این وصف ؛ بعید است شاعر پر مایه ای چون حافظ ؛ یک مضمون را در دو بیت - اول وچهارم - و با قافیه یکسان تکرار کند. اگر هم چنین باشد؛ به نظر من "سلیمان" زیبا تر است.
محیّ در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:
البته جناب ژولانژاد باید در این مسئله که چرا حافظ برای "کنج" مقصود از تعبیر "خواندن" استفاده کرده نیز، تعمق بیشتری کرد. معمولا کنج مقصود را در تعبیر عام آن باید "دید" یا "کسب کرد". اما اشاره کردن به "خواندن" به نظر می آید ناظر بر "اسم اعظم" الهی یا "کلمه" باشد.
"کلمة الله هی العلیا".
مهدی در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:
سلام
در خصوص این شعذ شما هم دچار اشتباهی شدید که متاسفانه رواج پیدا کرده. این دوبیت که دوبیتی هم نیست و بخشی از یک غزلِ، ارتباطی به بابا طاهر نداره و متعلق به طالب آملی ست.
می تونید به دیوان طالب آملی یا به این کتاب مراجعه فرمائید؛
«صیّادانِ معنی» [برگزیدهی اشعارِ سخنسرایانِ شیوهی هندی]، انتخابِ محمّد قهرمان، مؤسسهی انتشاراتِ امیرکبیر، چاپِ دوّم، هزار و سیصد و نود
گذشته از این ، بیت دوم فریاد می زنه که سبک شعر هندیست.
غزل کامل هم اینِ:
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد
ندارم ظرف می دل را بگوئید
سفالی بشکند جامی بسازد
قناعت بیش ازاین نبود که عمری
بجامی دردی آشامی بسازد
چو من مرغی نکرده صید ایام
مگر کز زلف او دامی بسازد
دعا گو قحط شو طالب حریفی است
که ایامی بدشنامی بسازد
علیرضا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:
تشویر به معنی اشاره کردن
علیرضا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:
کتاره همان غداره است که سلاحی سرد است مانند شمشیر
شهرام در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:
این کاملترین زیباترین شعر ادبیات فارسیست
Reza در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:
در بیت سوم
غلط : شیرینش
درست : شیرینیش
حسن در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷:
آرش جان کجای فیلم می خونه؟
میشه شعری که تو فیلم خونده میشه رو بنویسی
امین کیخا در ۱۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷: